جایی خواندم: هرچیزی که مینویسی یا میگویی باید از سه دروازه بگذرد: آیا دلسوزانه است؟ آیا لازم است؟ آیا حقیقت دارد؟ امیدوارم آنچه مینویسم از این آزمون باموفقیت بیرون آید!
انسان به مثابه یک کتاب پویا
امروز موضوعی برام پیش اومد که من رو واداشت به تعاملاتم فکر کنم و در نهایت به جمله فوق فلسفی بالا دست یافتم!???
....
ساده و خلاصه بگم:
۱. بعضی آدما مثل بعضی کتابها(شایدم فیلمها)، جذابیت اولیهشون خیلی زیاده، همه علاقه دارن باهاشون ارتباط داشته باشن، اما بعد که چند صفحه از وجودشون رو ورق زدی، باخودت میگی، نه خیلی هم خبری نبودا! شایدم به این نتیجه برسی که اساسا وقتت رو تلف کردی.
۲. بعضیها هم، برعکس، اولش حوصلهات رو سر میبرن(شاید خجالتی هستن یا یخشون دیرتر وامیره،?)، اما اگر تحمل کنی و کمی بیشتر باهاشون تعامل کنی، تازه به صفحات جذابشون میرسی!
۳.یه گروهِ احتمالا کمتعداد هم نه اولش جذابن نه وسطش و نه آخرش.
۴. و درنهایت یه گروه لابد، کمتعدادتر، اول و آخر و وسطش، جذابیتن!
آمّا!!!! یک تفاوت مهم انسان با کتاب(یا فیلم) اینه که مطالب کتاب با شخصیت من و توی خواننده کاری نداره و تغییری نمیکنه، ولی انسان یک کتاب پویاست، صفحهای که من از یک فرد میخوانم با آنچه تو میخوانی شاید زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد!
(شبیه اینکه ترکیب اکسیژن با هیدروژن میتواند آب تولید کند، اما اگر با آهن ترکیب شود، آهن زنگ زده تحویلت میدهد!)
+نتیجه گیری اخلاقی:
زود قضاوت نکنیم، فرصت بیشتری بدهیم برای شناختن و شناخته شدن هم به خودمون و هم به دیگران.
(من در مورد کتاب هم این تجربه رو دارم، با خوندن کتابهای فاقد جذابیت اولیه یا حتی کلّا نه چندان جذاب هم به نتایج خوبی رسیدم.)
پینوشت:
این نکته هم یادمون باشه که تو بحثهای بازاریابی هم این تاکید وجود داره: ۳۰ ثانیه اول یک مذاکره، خیلی در جذب مشتری تعیینکننده خواهد بود (و اصولاً فکر میکنم در هر ارتباطی، تعامل اولیه در شکلگیری یک احساس خوب و انگیزه کافی برای ادامه اون رابطه میتونه خیلی تاثیرگذار باشه.)
سوال:
۱. شما به جز این ۴ دسته، مدلهای دیگه ای از افراد به نظرتون میرسه؟
۲.من جزو کدوم دسته هستم به نظرتون؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
علوماعصاب؛ موقف ریشهی درخت فلسفه (؟)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ژن های زامبی که از مرگ ما جان سالم به در می برند
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلمه ای به نام آگاهی