ایستگاه پایانی حرکت: دیرند

حرکت بی‌زمان؟
حرکت بی‌زمان؟


تعریف نسبی‌گونه حرکت در نظر دکارت با تعریف دقیق‌تر او از ارتباط همسایگی(neighborhood) و جسم، به یک تعریفی غیرنسبی و قابل تمایز بدل گشت. این تعریف، وابستگی خوبی به مفهوم دیرند یا duration دارد. جالب آن‌که در اینجا دیرند و زمان، نوعی صفت برای جسم محسوب می‌شوند. صفتی که لازمه امتدادِ جسم به عنوان ویژگی ذاتیِ جوهر مادی در فیزیک دکارتی است. اما پیش از پرداختن به مفهوم دیرند باید قدری بیشتر به تعریف همسایگی بپردازیم.

دکارت در تعریف حرکت بوسیله انتقال از یک همسایگی که نسبت به آن در حال سکون باشد، حرکتی را مدنظر دارد که بتوان به صورت یکتا به یک شیء یا همان جسم نسبت داد. این یکتایی یعنی کلیت جسم دارای یک حرکت است که دکارت آن را حرکت ویژه یا مخصوصِ جسم می‌نامد. او برای بیان بهتر آن بر مفهوم دوطرفه‌بودن انتقال تاکید می‌کند. مجاورت یا همسایگی برای دو جسم در حال حرکت نسبت به هم یک رابطه دوطرفه است که با اصل جابه‌جایی متقابل تعریف می‌شود. در حقیقت حرکت جدایی دوطرفه جسم و همسایگی آن است مثل جدایی کف پا از سطح زمین، مثالی که با آن دکارت سعی در توضیح تمایز آشکار بین حرکت و سکون و جابه‌جایی نسبت به همسایگی یا مجاورت ساکن دارد.

مثال‌های گوناگونی که دکارت برای تبیین حرکت و سکون می‌آورد، هرکدام به یک ویژگی مدنظر او تاکید دارند. از جمله توصیف او از حرکت‌های مختلف یک جسم. او با آوردن مثال پاره خط‌ها در یک چهارگوش ABCD سعی دارد عدم امکان تجزیه حرکت را نشان دهد. از نظر او در واقعیت و عمل تجزیه حرکت ممکن نیست و در نهایت تنها یک حرکت مشخص و ویژه می‌توان به جسم نسبت داد. اما چرا باید این همه بر تمایز حرکت و سکون تاکید شود. جواب سوال در تعریف همسایگی برای حرکت است. در حقیقت جابه‌جایی باید از مجاورت جسم ساکن انجام شود و این نیازی است که برای تعریف سکون در تعریف‌های بعدی دکارت احساس شده است.

برگرفته از کتاب دنیل گاربر
برگرفته از کتاب دنیل گاربر


به طور خلاصه می‌توان گفت دو جسمی که نسبت به هم در دو جهت متفاوت در حرکت هستند باید به یک میزان حرکت داشته باشند و این نسبت مساوی طبق اصل بقای حرکت در فیزیک دکارت کمک خوبی به تمایز سکون و حرکت دارد و در حقیقت تمام حرکت متعلق به جسم متحرک است و مجاورت آن یعنی جسم ساکن در سکون مطلق است. اینجا اگرچه حرکت به یک سیستم یعنی جسم و همسایگی‌اش نسبت داده می‌شود، اما تمایز واضحی بین سکون و حرکت را نیز بیان می‌کند؛ تمایزی که نشان از تفاوت بین دو حالت از یک جوهر دارند. و این یعنی همان تعریفی که در نوشتار پیشین به آن اشاره شد: حرکت جدایی دوطرفه جسم و همسایگی‌اش است، پس هم‌زمان نمی‌توان جسم را هم در حال سکون دید و هم در حال حرکت و همسایگی جسم متحرک باید در سکون باشد.

پرسش بعدی تاکید بر حالت ماده و ارتباط آن با تعریف حرکت ویژه در نظر دکارت است. این‌که حرکت را حالتی خاص از جسم بدانیم از نظر دنیل گاربر در کتاب فیزیک متافیزیک‌وار دکارت، یک نتیجه مطبوع برای دکارت در تبیین جهان واقعی و فیزیکی دارد. توجه داشته باشید که حالت، عَرَض یا mode، صفت یا ویژگی‌ای است که بر جسم سوار می‌شود. پس حرکت با چیزی خارج از جسم مرتبط است و این ویژگی، قابل اندازه‌گیری است.

از سویی دیگر، حرکت متعلق به یک سیستم است یعنی در این‌جا حرکت، یک رابطه است. همان‌طور که آن را جدایی دوطرفه تعریف می‌کند، به طور ضمنی بیان کرده است که حرکت رابطه‌ای بین جسم و همسایگی آن است. از این تاکید ظریف که در رساله جهان آن را بهتر تبیین کرده، لحظه جدایی جسم از مجاورت آن را تمایز واقعی بین حالت سکون و حالت حرکت معرفی می‌کند. این تاکید از آن‌جا مهم می‌شود که برای فیزیک او امکان اندازه‌گیری حرکت و ارتباط مستقیم آن با زمان مشخص می‌شود.

ارتباط غیرمستقیم حرکت و زمان در مورد حرکت مکانی یا هندسی، پیش از دکارت مورد توجه بود. همان‌طور که الکساندر کویره ارتباط حرکت و دیرند را در فیزیک دکارتی هم‌چنان غیرمستقیم می‌داند و به تعریف هندسیِ اول دکارت از حرکت که با مثال تبدیل نقطه به خط و خط به صفحه بیان شده است، حرکت دکارتی را حرکتی هندسی معرفی می‌کند. دانیل گاربر اما با اشاره به شواهدی از جمله اصل دوازدهم در اصول، لازمه حرکت برای دکارت را دیرند می‌داند و تاکید می‌کند که زمان، جزء واقعی حرکت دکارتی در جهان فیزیکی اوست. به بیان بهتر، بدون زمان، حرکتی امکان‌پذیر نیست و شاید این نتیجه، تلاش دکارت برای تبیین بهتر حرکت در مقایسه با تعریف ارسطویی آن باشد.

شاید بهتر باشد با آوردن نام ارسطو و واژه علّت، به تفاوت مهم‌تر و اصلی تعریف دکارت از حرکت و تعریف ارسطوییِ حرکت بپردازیم. این تعریف به تاکید بسیار مهم دکارت در تمایز خودِ حرکت و علت آن برمی‌گردد. تمایزی که از نظر رنه دکارت فرانسوی، در تعریف ارسطوییِ آن به چشم نمی‌آید. دکارت علت حرکت را خارج از جسم می‌داند و این علت شامل دو نوع کلی(General) یعنی خداوند و جزئي(Particular) یعنی قانون‌های طبیعت است. این دوگانه و نحوه ارتباط آن‌دو با هم مشکل زیادی برای فلسفه کارتزین ایجاد کرده است. هماهنگ‌های پیشین بنیاد لایب نیتزی و نظریه علت‌های موقعی مالبرانش، پاسخ‌هایی احتمالی است که در دفاع و تبیین علّی رویدادها از نظر دکارت و شاید حتی در مخالفت دیدگاه دکارت در مورد اراده الهی و جهان مکانیکی او مطرح شده‌اند. هرچند این بحث از دغدغه اصلی نوشتار ما خارج است اما می‌شود به نوعی ارتباط این دو علت در نظر دکارت را با هندسه مخروط توضیح داد. مخروطی که در رأس محور آن علت کلی و اصلی است و در سطح قاعده‌اش علت‌های عرضی قرار گرفته‌اند. در این‌جا محور مخروط به عنوان علت طولی و در طول اراده الهی می‌تواند با علت‌های عرضی و جزيی در طبیعت، مرتبط شود.

بحث اصلی ما در مورد حرکت وارد جریان زمان شده بود. دو واژه کلیدی این مفهوم را همراهی می‌کنند. یک duration که در نظر دکارت شاهد خوبی برای اثبات وجود خداوند است؛ زیرا گذر زمان و این‌که حیاتْ بازه‌ای از زمان را برای بودنِ خود به همراه دارد به این معناست که وجودی که آن را خلق کرده هم‌چنان به گیتی توجه دارد- به همین سادگی! و دوم Ditermination که به نوعی تداوم در حرکت را بیان می‌کند. از نظر دکارت، سوق داشتن، تمایل به حفظ حالت در طول زمان است و این تعریف در قانون دوم از قانون‌های حرکت دکارتی به خوبی بیان شده است. Determination یعنی تمایلی که یک فلاخن هنگام پرتاب سنگ برای حفظ حالت حرکت در مسیری مماس بر دایره دارد. باید دقت شود که چیزی به اسم جهت در فیزیک دکارتی برای کمیت‌های فیزیکی بسیار زود و دور از برداشت است. فیزیک دکارتی فیزیک جهان اسکالر یا نرده‌ای است و با مفهوم جهت در یک فضای برداری بیگانه است.

سنگ‌قلاب یا فلاخن تصویر شده توسط رنه دکارت
سنگ‌قلاب یا فلاخن تصویر شده توسط رنه دکارت


دنیل گاربر بر این باور است که تاکید دکارت برای تبیین حرکت در جهان فیزیکی‌اش با در نظر گرفتن تمایز بین سکون و حرکت وارد نگاهی دقیق‌تر و به بیانی صریح‌تر شده است. نگاهی که پس از تعریف کلی او از حرکت، که در حالتی نسبی میان حرکت داشتن و نداشتن، قرار داشت، با معرفی حرکت به عنوان حالتی از ماده، صفتی قابل تمیز و به دور از زاویه انتخاب ما یا نسبی بودن را برای حرکت به ارمغان آورد. پس از آن با وارد کردن مفهوم همسایگی، نیاز به تبیین جسم منفرد و تمیزپذیری اجسام مشکل بعدی تعریف حرکت دکارتی عنوان شده است. این مشکل که در نظر برخی با قانون سوم حرکت او در تضاد است، تمایزپذیری دو جسم ساکن را غیرممکن می‌کند و به بیان بهتر، وجود جسم منفرد و مجزا -بدون حرکت، قابل تصور نیست. چنین ایرادی به نوعی با تصور دکارت از جهانِ بدون خلاء نیز مرتبط است. در حقیقت، اگر جسم فقط با امتداد-ویژگی گسترش در فضا- شناخته شود و هیچ خلاءی در عالم نباشد، آن‌گاه هیچ جسم قابل تمیزی نخواهیم داشت. این مسايل و مشکلاتی از این دست لایب‌نیتز را بر آن داشت که بگوید: تنها راه بازشناسی ذرات منفرد در طول زمان در عالم، توصیف جسم با چیزی فراتر از بُعد است.

ما در اینجا به توصیف ذاتی حرکت در نظر دکارت اکتفا میکنیم، توصیفی که ماهیت حرکت را شروع و تداوم معرفی میکند و این هر دو ویژگی ارتباط ذاتی حرکت و زمان را در نظر دکارت روشن میکند. ارتباطی که مورد نظر ما هم هست.

حرف آخر

شاید به نظر برسد فکر بالغ دکارت در مورد تبیین و تعریف حرکت، هنوز نیاز به تدقیق بیشتری داشته است. دقت نظری که شایسته نظام فکری و جزيی نگر اوست. این انتظار از آن‌جایی فزونی می‌یابد که مسئله روش و شیوه تحلیل او آن‌گونه که در رساله گفتارهایی درباره روش آمده است بر پایه چهار اصل وضوح؛ قسمت‌پذیری به اجزاء؛ سیر سادگی تا پیچیدگی و ارزیابی همیشگی مسیر، جهت حل یک مسأله فکری معرفی شده است. شاید ذکر بخشی از آن خالی از لطف نباشد:

برگرفته از گفتارهایی در باب روش به ترجمه محمدعلی فروغی:

...تعدد قوانین اغلب مانع اجرای عدالت است؛ پس هنگامی می‌توان با موفقیت بر کشور حکم راند که قوانین اندک باشد و اکیدا رعایت شوند. به همین ترتیب به این نتیجه رسیده‌ام که به جای قوانین متعدد منطقی، ۴ قانون ذیل کاملا برای منظور من کفایت می‌کند. مشروط بر آن‌که به صورت جدی و مصمم در تمامی مراحل کار آن‌ها را به روشنی رعایت کنم:

یک: هرگز چیزی را که به وضوح از درستی آن اطلاع ندارم، درست نپندارم!

دو: تقسیم هر یک از مسایل مورد بررسی به بیشترین اجزاء ممکن که برای دست‌یابی به یک راه حل مناسب ضرورتی دارند.

سه: افکار خود را در مسیری منظم هدایت کنم به گونه‌ای که حرکت را از ساده‌ترین و شناخته‌شده‌ترین موضوعات آغاز کنم و پس از آن قدم به قدم به سمت معارف پیچیده‌تر بروم.

آخرین: همواره اجزاء مسأله را به طور کامل بشمارم و همه مراحل را مرور کنم تا مطمئن شوم که مطلبی از قلم نیفتاده است.


با اذعان به این مطلب که هیچ فکر و اندیشه‌ای بی‌نقص و اشتباه نیست_ حتی اگر از گوینده: می‌اندیشم؛ پس هستم! برآمده باشد، که شک روش‌مند او برپایه اصالت اندیشه است و تمرکز بر اندیشه واضح و روشن دارد؛ گفتار حرکت دکارتی را در این‌جا به پایان می‌بریم. پرسش‌های بیشتر درباره ارتباط ادراک و زمان را در نظر این فیلسوف پرآوازه قرن هفدهم با کلیدواژه بعدی یعنی ویژگی دیرند پی خواهیم گرفت.