پژوهشگر در حوزه نوروساینس و فلسفه ذهن
این باید من باشم، چون اینجا هستم
امیلی به چهرهی درون آینه نگاه کرد و با خود گفت این باید من باشم!در حالی که در آن اتاق فقط او بود، پس تصویر چه کس دیگری میتوانست باشد؟ او فقط طبق شواهد حدس میزد که خودش است، اما آن را نمیدانست.
امیلی تقریبا تصویر هیچ کسی را تشخیص نمیداد، اما اگر صدای ضبط شدهی خودش یا دیگران برایش پخش میشد، فورا میدانست صدای کیست. او حتی به راحتی میتوانست بگوید چهرهی مقابلش از نظر هیجانی و احساسی چگونه است، اما باز نمیدانست او کیست.
امیلی از نظری آگاهی بنیادینی که آنتونیو داماسیو آن را آگاهی جوهری میخواند، کامل و بی نقص بود. میتوانست حتی بنشیند و ساعتها فعالیتهای پیجیدهی فکری را انجام دهد.
اما مسئلهی خیلی جالب این بود، که او از ندانستههایش آگاه بود، میدانست که نمیداند، میدانست که جایی در اطلاعاتش خلائی وجود دارد. او تماما چهرههایی را که میدید طبق شواهد حدس میزد، مثلا اگر دخترش یه دندان تیره داشت، از بین عکسهایی که نشانش میدادند، آنهایی را انتخاب میکرد که دندان تیره دارند و دخترند.
مشکل او آگاهی نبود، حافظهای بود که از دسترسش خارج بود، چیزی که در دنیای علوم اعصاب، به آن پروزوپاگنوزیا میگویند.ضایعاتی در مغز که موجب این اختلال میشوند در محل اتصال لوب گیجگاهی و پشت سری هر دو نیمکره قرار دارد.
در مغز افراد طبیعی، وقتی از چهرهای آگاه میشوند، همین دو منطقه فعال میشود. عدهای بر این باور بودند که این محل اصلی برای آگاهی از چهرهها است. اما با توجه به مطالعات و داستان امیلی، ضایعه در این محل او را از چهرهها ناآگاه نکرده بود و احساس دانستن را از بین نبرده بود، بلکه فقط دسترسی او به حافظهای که چهرهی افراد را در برمیگیرد محدود کرده بود.
و جالب این است که این قسمت در افراد ناآگاهی که در حالت نباتی قرار دارند، با نشان دادن عکس چهرههای آشنا به اندازه افراد آگاه فعال میشوند، که میتواند نشان دهنده این باشد که طرح های عصبی برای چیزی که( باید دانسته شود)، حتی در حالت ناآگاه هم حفظ میشوند.
منبع:
درک رخداد، آنتونیو داماسیو
مطلبی دیگر از این انتشارات
مغز در خمره | یک نمایشنامه فلسفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
این که بگوییم زنبورها "احساس می کنند و فکر می کنند" به چه معناست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه مطمئن شویم که مطمئن نیستیم؟