برتران راسل و epistemology

همه کسانی که کم و بیش با فلسفه سر و کار دارند، خواه ناخواه با نام فیلسوف_ ریاضی دان بریتانیایی، یعنی برتران راسل برخورد کرده اند. برتران راسل به نوعی آغاز گر فلسفه تحلیلی قرن بیستم می‌باشد. او با راه اندازی تحلیل منطقی عبارات فلسفی، گامی بزرگ در جهت تلفیق منطق با سایر علوم و البته ریاضیات برداشت. تاثیرات او بر روی ویتگنشتاین و همچنین حلقه وین، غیر قابل کتمان می‌باشد. اما دیدگاه راسل در زمینه epistemology چه نکته ویژه ای دارد که باعث شده در این مقاله به آن بپردازیم؟ راسل را می‌توان از منظر epistemology ارتباط دهنده سنت عقل گرایی و تجربه گرایی دانست. در واقع یک پای عقل فلسفی وی در مکتب عقل گرایی بود و پای دیگرش در مکتب تجربه گرایی. تا آن‌جا که به ontology مربوط می‌شد، راسل دیدگاهی تجربه گرایانه داشت و چندان رو به سوی ایده آلیسم و مکاتب مشابه نداشت. اما هنگامی که بحث از فهم و چگونگی دریافت دانش می‌شد، راسل به شدت عقل گرایانه نظر می‌داد. او معتقد بود که عقل آدمی دارای یک سری قوائد ویژه که برخواسته از تجربه نیستند می‌باشد و توسط آن‌ها به فهم جهان نائل می‌گردد. اما دامنه اعتبار این قوائد را تنها در غالبی که برای فهم وجود داشت می‌دید. یعنی نمی‌توانست اجازه دهد که این مفاهیم بنیادی به خودی خود نظری ایده آل گرایانه راجع به جهان هستی ارائه دهند که ممکن بود از نظر تجربی قابل اثبات یا رد نباشد، مثل وجود روح یا جهانی دیگر. در عوض او معتقد بود که این مفاهیم بنیادی غالب‌هایی هستند که در ذهن ما وجود داشته و ما تحت این مفاهیم، مثل فضا و زمان به شناخت جهان دست می‌زنیم. این دیدگاه را قبلا ایمانوئل کانت، با عنوان فلسفه انتقادی عنوان کرده بود. اما راسل سعی داش که از این دیدگاه استفاده کند و نشان دهد که تمام مفایهم فلسفی و همچنین ریاضیاتی قابل نتیجه گیری از این مفاهیم بنیادی منطقی هستند. به همین خاطر او با همکاری ریاضی دانی دیگر با نام وایتهد، دست به تالیف یکی از شاهکارهای ریاضیاتی و فلسفی قرن بیستم با عنوان اصول ریاضیات زد. در این کتاب راسل و وایتهد سعی کرده اند که کلیه مفاهیم بنیادی ریاضیاتی مثل جبر، نظریه مجموعه ها، آنالیز و ... را از قوانین منطق صوری نتیجه بگیرند. اما یک حیطه از ریاضیات بود که در برابر این تلاش مقاومت کرد: هندسه. راسل نتوانست قضایای بنیادی هندسه را از مفاهیم منطقی نتیجه بگیرد. هندسه علاوه بر اصول منطقی، به چیزی دیگر که کاملا تجربی است هم نیاز دارد: توانایی شهود اجسام و شکل‌ها.

دیدگاه تجزیه مفاهیم و ایده های فلسفی به عبارات منطقی که توسط راسل ارائه شده است نیز در نوع خود بسیار جای تامل دارد. راسل هر عبارت فلسفی را شامل ترکیب چند گزاره ساده غیر قابل تجزیه می‌دانست که آن ها را اتم های منطقی نام نهاده بود. این اتم های منطقی همان گزاره های منطقی ساده هستند که به موضوعات مشخصی دلالت دارند. مثلا جمله "این سرخ است" یک جمله ساده است که غیر قابل تجزیه به گزاره های منطقی ساده تر بوده و می‌تواند با قرار گیری کنار دیگر اتم های منطقی، یک عبارت پیچیده فلسفی نیز بسازد. همچنین این جمله به یک ارتباط واقی میان گل و رنگ آن اشاره دارد که قابل تحقیق از نظر تجربی است. هدف راسل این بود که با تجزیه عبارات متافیزیکی فلسفی مثل خدا وجود دارد، دامنه عبارات فلسفی را به جهان تجربی محدود کرده و مسائل حل ناشده تاریخ فلسفه مثل روح، جهان مثل افلاطونی، خدا و .... را گزاره هایی بدون ارتباط واقعی نشان داده و به نوعی بی اعتبار کند. در یک جمله، هدف فروکاهیدن فلسفه به تحلیل منطقی بود. اما، در مورد بعضی موارد، در تشخیص اینکه کدام جمله یک عبارت منطقی است مشکل بوجود می‌آمد. مثلا جمله "تمامی موجودات محسوس" می‌باشند، با اینکه از نظر گزاره ای یک اتم منطقی محسوب می‌شود، اما هیچ اشاره ای به رابطه ای طبیعی و تجربی بین همه موجودات و محسوس بودن ندارد. یعنی این جمله با اینکه شرایط اتمیسم منطقی را دارد، اما منجر به درک رابطه ای واقی بین موضوع و محمول نمی‌گردد. در واقع هر گاه کلیات فلسفی، موضوع و محمول یک گزاره اتمی قرار گیرند، ما با این مشکل مواجهیم. به همین دلیل فلاسفه قاره ای، اتمیسم منطقی را ناقص دانسته اند، چرا که هدف آن فروکاهیدن کل فلسفه به عبارات منطقی است و این درست مشابه نقصی است که در فروکاهیدن کل ریاضیات به منطق بوجود آمد و کار اصول ریاضیات را ناتمام گذاشت. در واقع هدف راسل درسی بزرگ در epistemology به ما می‌دهد. آن هم اینکه شاید نتوان حوزه هایی که از نظر terminology با هم متفاوت هستند، مثل فلسفه و دستور زبان، یا ریاضیات و منطق را به هم فروکاهانید. و این درس دشواری نتیجه گیری کل معرفت بشری از تنها یک حیطه از فهم انسان مثل منطق یا ساختار زبان را نشان می‌دهد.