پژوهشگر دین و فلسفه، دانشجوی فلسفه
برهان آگاهی سوئین برن بر وجود خداوند
مقدمه
ریچارد سوئین برن، فیلسوف دین تحلیلی معاصر، یکی از اندیشمندانی است که در آثار خود به تبیین آموزههای مسیحیت و دفاع از آنها پرداخته است. آموزۀ خداباوری، که بنیادیترین باور در اديان ابراهیمی است، از دلمشغولیهای مهم سوئین برن است که در کتابهای متعددی مانند انسجام خداباوری، وجود خدا و آیا خدایی هست؟ به تبیین و دفاع از آن پرداخته است. در این نوشته میخواهم به توضیح برهان آگاهی بر وجود خداوند، که از نوآوریهای این فیلسوف به شمار میرود، بپردازم.
استنتاج بهترین تبیین
سوئین برن در استدلال های خود بر وجود خداوند از روش استنتاج بهترین تبیین استفاده میکند. ما قبل از شرح استدلال آگاهی، به معرفی استنتاج بهترین تبیین میپردازیم.
استنتاج بهترین تبیین (Inference to the Best Explanation) یکی از اقسام استدلال است که در علوم تجربی بسیار پرکاربرد است و برخی فلاسفه معاصر نیز در حل مسائل فلسفی از آن بهره میبرند. در این نوع استدلال، ما با پدیدهای روبهرو هستیم و به دنبال پاسخ از چیستی و چرایی آن پدیده میگردیم. به پاسخ چیستی و چرایی یک پدیده، تبیین آن پدیده میگویند. منظور از چیستی یک پدیده یعنی علت آن پدیده و منظور از چرایی یعنی چرا آن علت باعث این پدیده شد. نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که امکان دارد پدیده ای بیش از یک تبیین داشته باشد. به مثال زیر توجه کنید:
شما دانشجویید و روزهای سهشنبه چهار کلاس مختلف دارید و ناگزیر کتابهای زیادی را با خود به دانشگاه میبرید. کلاس پایانی شروع میشود و هنگامی که کیفتان را باز میکنید تا کتاب مدنظر را بیرون آورید؛ هرچقدر که میگردید کتابتان را پیدا نمیکنید. در اینجا پدیدۀ ما "نیافتن کتاب مذکور" است و ما باید فرضیهای برای تبیین آن داشته باشیم. پدیدۀ ما با فرضیه های گوناگونی تبیین میشود از جمله:
- اگر دوستم در ساعت خارج از کلاس کتابم را برداشته باشد؛ آنگاه کتابم را نمییابم.
- اگر هنگامی که در خانه کتابهایم را داخل کیف میگذاشتم؛ حواسم نبوده باشد که کتاب این درس را بردارم؛ آنگاه کتابم را نمییابم.
- اگر یک جن شرور نامرئی که میخواهد با من شوخی کند؛ کتابم را برداشته و مخفی کرده باشد؛ آنگاه کتابم را نمییابم.
مقدمهای (بخش اول جمله شرطی) جملات شرطی بالا، هریک فرضیههایی هستند که میتوانند تالی(بخش دوم جمله شرطی) را که همان پدیده است تبیین کنند؛ یعنی، توضیح میدهند که این پدیده چطور و چرا به وقوع پیوسته است؛ اما حتما خواهید گفت که ما تمایل بیشتری به فرضیه دوم داریم تا دو فرضیه رقیب و از بین دو فرضیه رقیب نیز اصلا مایل نیستیم فرضیه سوم را به عنوان تبیین مناسب بپذیریم. استنتاج بهترین تبیین دقیقا همین است؛ یعنی از میان فرضیههای تبیینگر یک پدیده، با بهکارگیری ملاکهایی که در ادامه نوشته میآید، بهترین تبیین را انتخاب میکنیم.
ملاک های انتخاب بهترین تبیین
سوئین برن دو ملاک را در گزینش بهترین تبیین مؤثر میداند: احتمال پیشین و قدرت تبیین.
احتمال پیشین، خود به سه ملاک فروکاسته میشود:
- سادگی
- سازگاری با شناخت زمینهای
- محدود بودن دامنه
احتمال پیشین یک فرضیه یعنی، آن فرضیه بدون در نظر گرفتن شواهدی که به سودش اقامه میشود؛ چقدر محتمل است. برای مثال خداباوری یک فرضیه است. احتمال پیشین خداباوری عبارت است از اینکه، خداباوری، صرف نظر از دلایلی که به سودش اقامه میشود؛بنابر ویژگیهای ذاتیاش چقدر محتمل است. این ویژگیهای ذاتی همان سه مورد بالا هستند. در اینجا مجال کافی برای پرداختن به تک تک این ویژگیها نیست؛اما چون سوئین برن تاکید خاصی روی ویژگی سادگی (simplicity) دارد به اختصار آن را توضیح میدهم.
سادگی (Simplicity)
سادگی یک فرضیه از نظر سویین برن به تعداد عوامل تببینگری که آن فرضیه در نظر میگیرد، ویژگیهای آن عوامل و انواع آن ویژگیها بستگی دارد. هر چقدر یک فرضیه عوامل تبیینگر کمتری را در نظر بگیرد، هر چقدر ویژگیهای آن عوامل کمتر باشند و انواع آن ویژگی ها نیز کم باشد؛ آن فرضیه از سادگی بیشتری برخوردار است.برای مثال سویین برن فرضیه خداباوری را یک فرضیه ساده میداند زیرا در خداباوری تنها یک شخص، که خداوند است، برای تبیین نهایی امور در نظر گرفته میشود که از تبیین مبتنی بر بیش از یک شخص، سادهتراست. همچنین سویین برن معتقد است خداوند قادرمطلق، عالممطلق و مختارمطلق است و مطلق بودن این صفات را سادهتر از مقید (محدود) بودن آنها میداند.
دومین ملاک سوئین برن برای انتخاب بهترین تبیین، قدرت تبیین فرضیه بود. منظور از قدرت تبیین یک فرضیه این است که آن فرضیه چقدر توان پیشبینی پدیدهای که خواستار تبییناش هستیم را دارد. به عبارت دیگر، فرضیه ما چقدر احتمال وقوع پدیده مورد بحث را بالا میبرد. نکته مهم اینجاست که نه تنها فرضیه برگزیده ما باید وقوع پدیده را محتمل کند؛بلکه سایر فرضیههای رقیب هم نباید وقوع پدیده را محتمل کنند. یعنی اگر فرضیههای رقیب صادق باشند، نباید پدیده مذکور از احتمال تحقق بالایی برخوردار باشد. برای مثال در استدلال آگاهی، سویین برن معتقد است که فرضیه خداباوری احتمال وجود ارواح را بالا میبرد و فرضیه های رقیب مانند فرضیه مادیگرایانه از محتمل ساختن وجود ارواح ناتوان هستند.
انواع تبیین
سویین برن معتقد به دو گونه تبیین است:
- تبیین علمی (scientific explanation) یا تبیین مبتنی بر اشیای بیجان (inanimate explanation)
- تبیین مبتنی بر شخص (personal explanation)
همین ابتدا این تنبه را بدهم که منظور از تبیین علمی این نیست که فقط این نوع تبیین، تبیین مطابق با دانش است و تبیین شخصی مخالف دانش! به هیچوجه اینطور نیست. تبیین علمی یا تبیین مبتنی بر اشیای بیجان همان تبیینی است که در علوم تجربی بهکار میرود.گفتیم که در تبیین درپی کشف چیستی و چرایی هستیم. در تبیین علمی پاسخ به چیستی یک پدیده عبارت است از گروهی از رخدادهای پیشین و پاسخ به چرایی عبارت است از مجموعهای از قوانین علمی.برای مثال میخواهیم پدیدۀ "مکان اورانوس در سال2050" را تبیین کنیم. دراینجا میتوانیم "نحوۀ قرارگرفتن اورانوس و سیارات مجاورش در سال 2040" را به عنوان پاسخ به چیستی و "مجموعه قوانین فیزیکی حاکم بر اورانوس و منظومه شمسی" را به عنوان پاسخ به چرایی؛ در نظر بگیریم. قوانین فیزیکی با تاثیرگذاری بر شرایط اورانوس در زمانی قبل از سال2050 _برای مثال سال 2040_ موجب تحقق وضعیت اورانوس در سال 2050 میشوند.
تبیین مبتنی بر شخص به بیان ساده عبارت است از تبیینی که یک فاعل مختار را در پاسخ به چرایی پدیده، لحاظ میکند. برای مثال ما با پدیدۀ "شلیک گوله" مواجهیم. تبیین این پدیده، مبتنی بر ارادۀ شخص است. شخصی اراده کرده است که ماشه را بکشد و پدیدۀ "شلیک گلوله" رخ داده است. لازم به ذکر است که هر تبیینی برای یک پدیده _اعم از علمی و شخصی_ باید بتوانند ملاکهای انتخاب بهترین تبیین را که در بخش قبلی گفته شد؛احراز کند. سوئین برن فرضیۀ خداباوری را یک تبیین مبتنی بر شخص میداند. تا اینجا ملاک های تشخیص بهترین تبیین و انواع تبیین را بررسی کردیم و دانستیم که خداباوری یک تبیین مبتنی بر شخص است. سوئین برن شش پدیده را به طور جداگانه بیان میکند و بهترین تبیین هریک از آنهارا فرضیۀ خداباوری میداند. این شش پدیده عبارتند از: وجود جهان، نظم جهان، آگاهی، اخلاق، معجزه و وحی، و تجربه دینی. ما در اینجا صرفا به استدلال مبتنی بر وجود آگاهی میپردازیم.
استدلال آگاهی
Argument from the existence of consciousness
در استدلال آگاهی باید دو مرحله را طی کنیم. مرحله اول این است که نشان دهیم انسان ها و برخی حیوانات پیشرفته دارای روح هستند. مرحله دوم این است که نشان دهیم خداباوری بهترین تبیین برای وجود ارواح است.
الف) ارواح وجود دارند.
سوئین برن در ابتدا سه مفهوم جوهر، صفت و پدیده را توضیح میدهد. جواهر (substances) همان اشیا هستند. درخت، میز، انسان و ... همگی جوهر هستند. صفت (property) همان ویژگی یک جوهر است. جوهر میز دارای صفات متعددی مانند رنگ داشتن، سخت بودن و ...است. پدیده (event) جوهری است که دارای صفات خاصی است؛ برای مثال انفجار دینامیت یک پدیده است. ما دو نوع پدیدۀ متفاوت داریم: مادی و ذهنی. پدیدههای مادی آنگونه پدیدههایی هستند که تمام افراد دسترسی معرفتی یکسانی به آندارند. برای مثال فوران آتشفشان یک پدیدۀ مادی است و پدیدههای مغزی همگی پدیدههای مادی بهشمار میآیند. معرفت هرکس به این پدیده، معرفت سوم شخص است و انسانی نمیتواند ادعا کند که من به طریقی که برای دیگران وجود ندارد به فوران آتشفشان شناخت دارم. در مقابل پدیدههای مادی، پدیدههای ذهنی قرار دارند. ویژگی جداکنندۀ پدیدههای ذهنی از مادی این است که یک راه دسترسی معرفتی مستقیم اول شخص به آنها موجود است و این راه تنها در اختیار صاحبان این پدیدههای ذهنی قرار دارد. برای مثال فرض کنید شخص الف دندان درد دارد. به دوگونه میتوان به دندان درد الف معرفت حاصل کرد. روش اول این است که درد الف را از رفتارها _مثلا فریادهایش_ استنتاج کنیم؛ اماروش دوم ،برخلاف روش اول، تنها در اختیار خود الف قرار دارد که عبارت است از تجربۀ مستقیم احساس درد. سوئین برن برای تفهیم بهتر مطلب، از آزمایش فکری کمک میگیرد. فرض کنید یک مریخی به کرۀ زمین آمده و در آزمایشگاه خود، مغز انسانی را تشریح میکند. وی ممکن است با بررسی دقیق مغز وی به تمام فعل و انفعالات شیمیایی مغز آن انسان پی ببرد؛ اما همچنان این سوال برایش باقی است که اگر پای این انسان را زخمی کنم احساس خاصی دارد و از آن آگاه میشود یا خیر. بنابراین سوئین برن به دلیل این ویژگی منحصربهفرد پدیدههای ذهنی، آنها را متمایز از پدیدههای مغزی و جسمانی میشمارد. وی پدیدههای ذهنی را غیرجسمانی میداند. به عقیدۀ نگارنده این نوشته، سوئین برن از اصل "تمایزناپذیری اینهمانها" بهره میبرد. براساس اصل تمایزناپذیری اینهمانها، اگر دو شی اینهمان باشند آنگاه به ازای هرصفتی مانند P، در داشتن یا نداشتن P مشترکند. به بیان دیگر، اگر دو شی باهم عینیت داشته باشند آنگاه صفات هر دوشی _اعم از صفات ایجابی و سلبی_ مشترک خواهند بود. اکنون برای فهم بهتر استدلال سوئین برن، استدلال وی را صورتبندی میکنیم:
الف) ابطال اینهمانی پدیدههای ذهنی و پدیدههای مغزی
(1) اگر پدیدههای ذهنی با پدیدههای مغزی اینهمان باشند؛ آنگاه پدیدههای ذهنی و پدیدههای مغزی در تمام صفات مشترکند.
(2) پدیدههای ذهنی و پدیدههای مغزی در تمام صفات مشترک نیستند. (حداقل یک ویژگی مانند دسترسی معرفتی مستقیم اول شخص برای پدیدههای ذهنی موجود است که پدیدههای مادی فاقد آن هستند).
(3) بنابراین پدیدههای ذهنی با پدیدههای مغزی اینهمان نیستند.
ب) ابطال اینهمانی پدیدههای ذهنی و رفتارها
(1) اگر پدیدههای ذهنی با رفتارها اینهمان باشند؛آنگاه پدیدههای ذهنی و رفتارها در تمام صفات مشترکند.
(2) پدیدههای ذهنی با رفتارها در تمام صفات مشترک نیستند.(حداقل یک ویژگی مانند قابلیت پنهان کردن برای پدیدههای ذهنی موجود است که رفتارها فاقد آن هستند).
(3) بنابراین پدیدههای ذهنی با رفتارها اینهمان نیستند.
سوئین برن برای تقویت مدعای خود وارد بحث هویت شخصی (Personal Identity) میشود. هویت شخصی مبحث جذابی در فلسفۀ ذهن است که از ملاک وحدت شخصیت یک فرد میپرسد. چه چیزی باعث میشود خودمان را با زمانی که دوساله بودیم و با زمانی که پیر میشویم، یک شخص بدانیم نه چند شخص؟ ملاکهای گوناگونی در اینباره مطرح است که قویترین آنها، ملاک استمرار آگاهی اول شخص است. منظور از آگاهی اول شخص همان معرفت مستقیم به احساسات، عواطف، افکار، امیال، نیات و ... است که دربارهاش بحث کردیم. طبق این ملاک شخص الف همان شخص ب است، اگر و تنها اگر شخص الف و شخص ب استمرار آگاهی اول شخص یکسانی داشته باشند. سویین برن این ملاک را میپذیرد و میگوید اگر این آگاهی اول شخص یک ویژگی مادی بود؛ آنگاه اگر تمام اجزای بدن (بهخصوص مغز) را بررسی میکردید میتوانستیدبه آگاهی اول شخص و استمرار آن پی ببرید، در صورتی که چنین نیست. برای فهم بهتر به آزمایی فکری زیر توجه کنید: فرض کنید علم آنقدر پیشرفت کرده است که پیوند مغز را ممکن ساخته است. یک شب که شما خواب هستید، دانشمند شروری بر بالین شما حاضر میشود و شما را بیهوش کرده و به آزمایشگاه مجهز خود میبرد.مغز شما از دو نیمکرۀ راست و چپ و یک ساقۀ مغزی تشکیل شده است.این دانشمند شرور از قبل دو نفر دیگر را نیز به آزمایشگاه برده است و مغز آنها را از جمجه بیرون آورده است.او دو نیمکرۀ راست و چپ شما را در جمجمۀ شخص الف قرار میدهد و با ساقۀ مغزی خود شخص الف پیوند میزند. همچنین ساقۀ مغزی شما را برداشته و داخل جمجمۀ شخص ب قرار میدهد و با دو نمیکرۀ شخص ب پیوند میزند. این نابغه بدکار، بعد از عمل جراحی بدن شما را دور میاندازد و منتظر میماند که الف و ب بهوش آیند. پس از بیست و چهار ساعت دو شخص بیدار میشوند. سوال اینجاست که شخص الف و شخص ب چه کسانی هستند؟ و سوال دیگر این است که برای من چه اتفاقی افتاده است؟ چند احتمال وجود دارد. ممکن است شخص الف از بین رفته باشد و کسی که با کالبد الف از خواب بیدار شده است من باشم و شخص ب نیز همان شخص ب باشد. امکان دارد ماجرا برعکس باشد؛ یعنی شخص ب از بین رفته باشد و کسی که با بدن ب بهوش آمده است من باشم و شخص الف نیز همان شخص الف باقیمانده باشد. همچنین این احتمال منتفی نیست که الف و ب بدون تغییر باقیمانده باشند و من از بین رفته باشم یا به جهان دیگری منتقل شده باشم. امکان های دیگری نیز وجود دارد که از بیان آنها صرف نظر میکنیم. نکتهای که اهمیت دارد این است که حتی اگر آن دانشمند شرور نابغه به تمام فعل و انفعالات شیمیایی مغز های این سه شخص علم داشته باشد؛ بازهم نمیتواند به طور پیشین (قبل از اینکه خود آن افراد از آگاهیشان اطلاعی به ما بدهند) بفهمد که سرانجام این سه شخص چه شده است. نتیجهای که سوئین برن میگیرد این است که باید یک بخش غیرمادی به نام روح وجود داشته باشد. بدن من عهدهدار حفظ تداوم شخصیت من( که همان آگاهی اول شخص است) نیست، بلکه این روح است که شخصیت مرا حفظ میکند.
ساختار استدلال سوئین برن اینچنین است:
(1) اگر آگاهی اول شخص با مغز یا با بخشی از مغز اینهمان باشد؛آنگاه با علم به مغز به آگاهی اول شخص نیز علم پیدا میکنیم.
(2) با علم به مغز به آگاهی اول شخص، علم پیدا نمیکنیم.
(3) بنابراین آگاهی اول شخص با مغر یا با بخشی از مغز اینهمان نیست.
پس نتیجهای که سوئین برن گرفت این است که ما انسانها دارای دو بخش مادی و غیرمادی (روح) هستیم، که این دوبخش باهم در تعامل هستند و از یکدیگر اثرپذیری دارند. بخش اصلی ما همان روح است که تمام پدیدههای ذهنی از جمله آگاهی اول شخص متعلق به این بخش است. این دیدگاه در تاریخ فلسفه به دوئالیسم جوهری (Substance Dualism) معروف است و در فلسفۀ ذهن معاصر جان فاستر، ریچارد سوئین برن و چالرز تالیافرو از آن دفاع میکنند. توجه کنید که من از پرداختن به آگاهی برخی حیوانات صرف نظر کردم؛ اما سویین به آنها هم پرداخته است و البته استدلالش مشابه استدلال بالاست.
ب) خداباوری بهترین تبیین برای وجود ارواح است.
گفتیم که ملاکهای انتخاب بهترین تبیین احتمال پیشین و قدرت تبییناند. احتمال پیشین خود به سه ملاک سادگی، سازگاری با شناخت زمینهای و محدود بودن دامنه تقسیم میشد. درباره احتمال پیشین خداباوری به اختصار ذیل ملاک سادگی بحث کردیم. خلاصه مطلب اینکه سوئین برن خداباوری را فرضیهای ساده و دارای احتمال پیشین بالا میداند. در اینجا قرار است قدرت تبیینگری خداباوری را در رابطه با پدیدۀ وجود آگاهی و ارواح بسنجیم. فرضیهای از از ملاک قدرت تبیین نمره بالایی میگیرد که اولا پدیدۀ نیازمند تبیین را به خوبی پیشبینی کند و ثانیا سایر فرضیههای رقیب از پیشبینی آن پدیده ناتوان باشند. در ابتدا ببینیم تبیینهای علمی (قوانینی که در علوم تجربی پدیدهها را تبیین میکنند) درباره پدیدههای ذهنی و ارواح چه میتوانند بگویند. تبیینهای علمی میتوانند یا در آینده خواهند توانست؛ فهرست کاملی از نسبت میان پدیدههای ذهنی و پدیدههای مغزی ارائه دهند. منظور از نسبت میان پدیدههای ذهنی و پدیدههای مغزی این است که کدام پدیده ذهنی کدام پدیده مغزی را بهوجود میآورد و برعکس. برای مثال احساس گرسنگی که یک پدیده ذهنی است باعث شلیک کدام نوع عصب در مغز میشود یا کدام پدیدۀ مغزی موجب تصور آبی میشود. همچنین قوانین علمی شاید بتوانند توضیح دهند که مغز یک جاندار باید به چه مرحلهای از تکامل برسد تا آن جاندار بتواند پدیدههای ذهنی مانند آگاهی را تجربه کند. تبیین علمی از عهدۀ تشریح اینگونه مسائل برمیآید؛ اما سوال ما از وجود پدیدههای ذهنی است. اصلا چرا باید پدیدههای مغزی خاصی منجر به پدیدههای ذهنی خاصی شوند. چرا باید مغزهای تا حدی تکاملیافته، شرایط ایجاد آگاهی را برای آن موجود زنده فراهم کنند. اینها سوالاتی است که علم نمیتواند و نخواهد توانست به آنها پاسخ دهد. چرا سوئین برن فعل نخواهد توانست را بهکار میبرد؟ برخی ممکن است بگویند علم ممکن است در آینده بتواند تبیین مناسبی از پدیدههای ذهنی ارائه کند. سوئین برن جواب میدهد علومی که توانستهاند پدیدههای جدیدی که قبلا تبیین نمیشدند را تبیین کنند از سازوکاری بهره بردهاند که نمیتوان در مورد پدیدههای ذهنی بهکاربرد. این علوم کیفیات ثانویه مانند رنگ، بو، مزه و ... را از عالم فیزیکی جدا و به عالم ذهن منتقل کردند. برای مثال برای تبیین بوی غذا صرفا به انتقال مولکولهای غذا توجه میکنند و احساس بوی غذا را از عالم فیزیکی حذف و به عالم ذهنی انتقال میدهند؛ اما شما نمیتوانید وقتی که به خود پدیدههای ذهنی مثل احساس بو رسیدید؛ اینکار را انجام بدهید و نمود فیزیکی این احساسات یعنی پدیدههای مغزی را تبیین کنید زیرا در این صورت دوباره از تبیین پدیدههای ذهنی طفره رفتهاید! در اینجا باید به سه پرسش نزدیک به هم و تفاوتشان اشاره کرد:
- چرا باید موجوداتی که حاوی آگاهی هستند در فرایند تکاملی باقی بمانند؟
- چرا پدیدههای ذهنیِ موجودات آگاه، خاصیت واقع نمایی از خارج دارند و با خارج مرتبطند؟
- چرا پدیدههای ذهنی وجود دارند و چرا این پدیدههای ذهنی باعث پدیدههای مغزی مشخصی میشوند؟
داروینیسم _کاری به صدق و کذب آن نداریم_ میتواند به سوال اول و دوم پاسخ دهد. بر اساس تکامل، موجوداتی که دارای پدیدههای ذهنی ، مخصوصا آگاهی هستند، نسبت به موجودات فاقد آگاهی از امتیاز بیشتری ،در مبارزه برای بقا، برخوردارند. همچنین اگر پدیدههای ذهنی ارتباط درستی با خارج داشته باشند؛ به نحوی که، باورهای صادق تولید شود و امیال در زمان مناسب خود (مثلا احساس گرسنگی در زمان خالی بودن معده از غذا) ظاهر شوند، آنگاه از شانس بیشتری برای بقا برخوردارند. با این حال داروینیسم از توضیح چرایی وجود پدیدههای ذهنی و چرایی ارتباط خاصشان با پدیدههای مغزی عاجز است.
خدا
دیدیم قوانین علمی که تبیین علمی یا همان تبیین مبتنی بر اشیای بیجان محسوب میشوند، از عهدۀ تبیین پدیدههای ذهنی برنیامدند. پیشنهاد سوئین برن این است که پای خداوند را به میان آوریم. خداوند، مطابق فهم ادیان توحیدی شخصی قادرمطلق، عالم مطلق، خیرمحض و آفریننده و نگهدار جهان است. سویین برن معتقد است اگر خداوند موجود باشد؛ آنگاه وجود پدیدههای ذهنی محتمل است. سویین برن معتقد است که قدرت مطلق، این امکان را به خداوند میدهد که ارواح را به جنینهای انسانی _زمانی که دستگاه شناختی جنین به مرحله مناسبی از تکامل میرسد_ متصل کند. همچنین خیرخواهی خداوند دلیل خوبی است که او فاعل های مختارِ آگاهِ دارای باورها و احساسات و عواطف بیافریند که بتوانند بهواسطه این حالات ذهنی، افکار و احساساتی درباره جهان شکل دهند و اهدافی را محقق کنند. همچنین خداوند دلیل خوبی دارد که میان پدیدههای ذهنی و نتایجشان یکنواختی برقرار باشد. خود سویین برن این مثال را میزند که اگر هر وقت میخواستیم پایمان را حرکت دهیم اثری متفاوت در مغز و در نتیجه در بدنمان ایجاد میشد، مثلا یکبار بازویمان حرکت میکرد و بار دیگر عطسه میزدیم؛ نمیتوانیم تفاوتی در جهان رقم بزنیم. خداوندی که قادر مطلق و خیرخواه محض است خواهان تداوم نسل انسانی و تاثیرگذاری آنها بر جهان است و همین دلیل خوبی است که روابط هدفمندی را بین پدیدههای ذهنی و پدیدههای مغزی برقرار کند. بنابراین سوئین برن خداباوری را بهترین تبیین برای وجود پدیدههای ذهنی و ارتباط هوشمندشان با پدیدههای مغزی میداند.
کتابنامه
سوئین برن، ریچارد، وجود خدا؟!، ترجمۀ محمدجواد اصغری،چ3، قم: لوگوس، 1397ش.
سوئین برن، ریچارد، آیاخدایی هست؟، ترجمۀ محمد جاودان، چ2، قم: دانشگاه مفید، 1395ش.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیوستگیها
مطلبی دیگر از این انتشارات
علوماعصاب مسألهی دوگانهانگاری دکارتی را حل نمیکند
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا ذائقه غذایی ما حتی قبل از تولدمان شکل می گیرد؟