تاریخچه مساله معرفت_ بخش ششم

در مقاله تاریخچه مساله معرفت بخش پنجم، به اینجا رسیدیم که افلاطون برای حل مساله تضاد میان مفاهیم مطلق و بدون تغییر، و جهان گذرا و متغیری که در اطراف خود مشاهده می‌کنیم، دست به ابداع نوع جدیدی از نگرش فلسفی زد، که امروزه آن را ایده آلیسم (Idealism) می‌نامند. هر چند ریشه ابتدایی ایده آلیسم در آثار پارمنیدس مشاهده می‌شود، اما این افلاطون بود که آن را به روشی جدید در نگاه به جهان تبدیل کرد. در مقالات قبل، با توجه به فلسفه سقراط و بررسی نام اجسام اطراف خود، متوجه شدیم که ما در نام گذاری مصادیق موجود در جهان اطراف، بدون اینکه در این باره قصدی قبلی داشته باشیم، همیشه نام هایی که دلالت بر مفاهیم مطلق دارند به کار می‌بریم. اما سوال اینجاست که چنین نام‌هایی را ما ابداع کرده‌ایم، یا موجودیتی خارجی دارند؟ مثلا مفهوم درخت به خودی خود، جدای از مصادیقش، در کجا حضور دارد؟ صرفا در ذهن ما نقش بسته یا اینکه موجودیتی خارجی نیز دارد، اما ما آن را درک نمی‌کنیم؟ افلاطون برای پاسخ به این سوال، و البته حل مساله تضاد میان مفاهیم مطلق و جهان متغیر، جواب دوم را بکار برد. او معتقد بود که این مفاهیم مطلق، نه تنها موجودیت خارجی دارند، بلکه دارای هستی ای برتر و والاتر از مصادیق متغیر موجود در جهان می‌باشند. در واقع افلاطون، با معرفی فلسفه ایده آلیسم ، راهی برای رسیدن از epistemology به ontology آغاز نمود. او برای رساندن مفهوم فلسفه خود، یک خط را در نظر گرفت که سمت راست آن مفاهیم معرفتی و سمت چپ آن نمونه های متناظر با آن مفایم ، اما از نوع وجودی قرار داشت. در شکل زیر این خط را می‌بینیم.

جهان افلاطونی، که گذاری از شناخت به هستی را نشان می‌دهد
جهان افلاطونی، که گذاری از شناخت به هستی را نشان می‌دهد

جهان از نظر افلاطون به دو دسته جهان گمان که همان مصادیق موجود در جهان اطراف خودمان هستند، و جهان معرفت که همان مفاهیم مطلق و جاودانه که ما تنها در ذهن آن‌ها را تصور می‌کنیم تقسیم بندی می‌شود. در واقع موجوداتی که ما در جهان اطراف خود ملاحظه می‌کنیم، برای افلاطون دارای موجودیتی کمتر یا پست تر نسبت به مفاهیم مطلق بودند. عالم مثل‌ها که هستی موجودات در دسته عالم محسوس از آن‌ها نشات گرفته، برای ما غیر قابل درک است و ما تنها نشانه‌های این هستی برتر را در تفکر مطلق می‌توانیم رد گیری کنیم.

با داشتن چنین فلسفه‌ای، افلاطون آغاز به تفسیر و توجیه مفاهیم مختلفی کرد. او ابتدا با آوردن تمثیل غار افلاطونی، سعی در ساده کردن فلسفه خود نمود. فرض کنید عده ای در انتهای غاری، با زنجیر طوری بسته شده‌اند که تنها می‌توانند دیوار انتهایی غار را که روبروی آن‌ها قرار دارد مشاهده کنند. در اینصورت، تنها دریافتی آن‌ها از جهان بیرون غار، سایه‌هایی است که بر روی دیوار نقش می‌بندد. آن‌ها از وجود خورشید و شکل واقعی سایه‌هایی که می‌بینند بی خبرند. تحت این شرایط، ما در می‌یابیم که برای این افراد، سایه هایی که موجودیتی واقعی دارند، در واقع موجودیتی گذرا از اجسام واقعی بیرون غار هستند. تا زمانی که کسی از میان این افراد زنجیر خود را پاره نکرده و به بیرون غار قدم ننهد، متوجه موجودیتی برتر که همان اجسام بیرون غار هستند نخواهد شد. از نظر افلاطون، وضعیت ما در جهان گذرا، درست مانند وضعیت افراد زندانی در غار است.

تمثیلی از غار افلاطون
تمثیلی از غار افلاطون


اگر ما با فلسفه افلاطون همراهی کنیم و قدم به قدم با او پیش رویم، متوجه خواهیم شد که یکی از اساسی ترین راه حل‌ها برای رفع تضاد میان جهان مفاهیم مطلق و جهان گذرا و متغیر، نسبت دادن هستی ای فراتر به مفاهیم مطلق می‌باشد. همچنین ما باید جهان متغیر خودمان را به عنوان سایه‌ای مبهم از این جهان کامل در نظر بگیریم. این راه حل اساسی ای است که ایدئولوژی ارائه می‌کند: تصور موجودیتی کامل تر که در پس پرده جهان قابل مشاهده قرار دارد. متودولوژی ایده آلیسم نیز به این صورت است که با تصور جهان مطلق، باید بتوان جهان گذرا و ناکامل را نتیجه گرفت و غایت این تغییر و ناکاملیت را، جهان مطلق دانست. اما آیا هستی بخشیدن به چنین جهان کاملی قابل قبول است؟ اگر چنین جهان‌های مطلقی که در آن‌ها نقص‎‌های موجود در جهان ما حذف می‌شوند، صرفا نتیجه نوع شناخت ما از جهان باشد چه؟ چنین نگرشی تا دورانی ظهور تجربه گرایی، چندان بال و پر نگرفت. در این‌جا تنها هدف ما نشان دادن راه حل اعجاب انگیز افلاطون بود. افلاطون هیچ گاه به مفهوم چرخش شناختی یا (epistemology turn) نرسید.