اُلِمپوس
تبیین کارکرد ذهن و آگاهی
ارزیابی کارکرد ذهن بستگی به دامنه حوزه فاهمه ذهن دارد،به این منظور که هر هستنده ای تحت استیلای ادراک پذیری ذهن بگنجد، قابل بررسی می باشد.
فاهمه از قالبهای شعوری ما نشات میگیرد و بنحوی نسبی گرایانه عمل میکنند بدین صورت که دارای یک ظرفیت و پتانسیل مشخصی برای درک بازنمود و آگاهی دارند که متعاقبا سیر تحولی ای خواهند داشت. از این جهت که برداشت ها فرع بر مکان و زمان هستند و نهایتا غیر قابل تعمیم،این قالب ها از تکرر آزمون و خطا یا شاید بهتر بگوییم تصادف در امور طبیعی و مشاهدات ناظر در طی زمان ناشی شده است،پس از تشکیل آن تحول پیدا میکند اما تا مادامی که در طی زمان رابطه معناداری بین سوبژه و اُبژه پایدار بماند محتوای قالبها به عنوان قانون تعبیر میشود.، این رویکرد تسلسلی را تحت عنوان تغییر در انتزاع میپذیرم، لیکن همین رویکرد را طبیعت ندارد.
همین قائده است که تز و سنتی تز را ایجاب و حالت تکاملی به علم بخشیده است.
اما همین ویژگی، اصالت محیط می باشد که همچین مفهومی البته بصورت ناقص به ذهن متبادر میکند.
این رویکرد جهت تداوم قوه شناخت تحت اصطلاح تغییر در انتزاع پذیرفته شده است اما در غیر انتزاع و در خود نمود ها شایسته این عنوان نیست.چراکه ماهیت این دو متفاوت و تغییر باید تاثر و بازتاب عینی ای داشته باشد.
همینطور از قالب شعوری به قالب دیگر است که ما متوجه دگرگونی میشویم اما در واقعیت(هر آنچه که آگاهی از آن اکتساب میگردد) مگر تغییری رخ میدهد؟!
اگر بنا بر اقتضای نهایی قالبها نیز میبود باید انتظار نتایج قابل قبول از هر مکانیسمی در زمان های متفاوت می داشتیم در صورتی که فقط با آزمون و خطا است که معرفت ایجاد میگردد حتی بر مبنای اصل آنتروپی نیز این گزاره منطقی می نماید.
با توجه به متن فوق چنین مینماید که سازو کار ذهن بیشتر شبیه الگو سازی،هولوگرام،و برنامه پردازی باشد
اما خود این ارزیابی آیا برداشت صحیحی از واقعیت باشد توام با تردید است.
قیاس دامنه ادراکات ذهن تنها از یک عملکرد غیر قابل انکار ناشی میشود و آن نیز توان تاثیر گذاری و تاثیر پذیری از محیط می باشد.از این رهگذر است که شک ما از قابلیت استنتاج ذهن مرتفع میگردد که هر عاملی ذهن را تحریک کند در دایره تجربیات قرار میگیرد که ذهن توسط مکانیسم مشخصی شهود خود را دریافت میکند.
پس در وحله نخست تحریک پذیری،ذهن را متوجه خود میکند،این رخداد تمام پتانسیل ذهن را بکار میگیرد تا تاثر وارده را تحلیل و توصیف کند که بتواند آن را دسته بندی کند پس لذا عامل دوم از جنس تحلیلی میباشد.
اینکه توصیف اثر چقدر اصالت داشته باشد امری نامطمئن است چراکه تماما نسبی و بر حسب دیگر گزاره های تحلیلی میباشد که هر کدام از خود انتزاع اقتباس شده است.(قائدتا عین تجربیات و حسیات خود معرفت نیستند،حتی اگر کاملا برابر و موازی خود شی باشند).قدرت و توان تحلیل طبیعت از اراده ناشی میشود که امری فردی و توام با آگاهی شخصی میباشد.
از آنجا که هر تاثری از محیط باید در دایره شناخت فردی بگنجد که نسبت به آن واکنش نشان دهد لذا اراده در مقام عنصری قرار میگیرد که تحقق معرفت را امکان می بخشد حتی اقدام غریزی نیز همین قائده را دنبال میکند.
ترکیب همزمان تحریک پذیری،تحلیل و اراده فردی جهان قابل تصور و ترسیم را پدید می آورد.
اما باقی ماندن در حالت تحریک پذیری و تبیین ممتد اِلِمان های تعریف شده برای ذهن خاصیتی را پدید می آورد که به نوعی هویت فرد را شکل می دهد.این خاصیت آگاهی از وضعیت موجود برای تداوم و تعادل قوه شناخت را در پی خواهد داشت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخچه مساله معرفت_ بخش پنجم
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدوفیلی که کنترلی روی خود نداشت!
مطلبی دیگر از این انتشارات
هوش مصنوعی : ذهن منحصربه فرد یا ذهن انسان گرا