«سائر»/ ثبت خویشتن / https://t.me/Andarooni
تفلسف ابیات در ذهن و بدن + خویشتن
۱
چیست این جلوه که در دیده بدین ناز نشیند
و به جز چشم سریری به نشستن نگزیند
۲
هر که از منظرِ خود غرقِ تماشای گلی شد
وین عجب جمع بَرآنند که یک واقعه بینند
۳
گل به هر وجهْ مکرر نکند وجهِ دگر را
و به هر دیده نه چون دیده ی دیگر بنشیند
۴
حالیا گل به چه گویم که به معنی نتوان گفت
این همان است که هر دیده به یک شکل ببیند
۵
گل اگر در نظرِ خلقْ چُنین پُر صُوَر آید
خود گل آن چیست که جز معنی از آن دیده نبیند؟
۶
ناظر اندر نظرش معنیِ گل ساخته اول!؟
یا که معنی به وجودِ گل از اول بنشیند!؟
۷
گر که معنی ز گل اول به جهان صادره گشته
به چه منظور به جز چشم رهی برنگزیند!؟
۸
متعدد نشود معنی اگر گل بِتَراود
زو چونان چند زِ معنی به بَصَرها بنشیند!؟
۹
که نه آن زاغ چونان ببر ز گل ناظره گیرد
و نه زنبور چونان من به تماشا بنشیند
۱۰
گل اگر معنی اش از حیثِ نظرْ واقعه اُفتد
گل چه باشد اگرش هیچ به ناظر ننشیند!؟
۱۱
به چه اطلاق توان کرد صُوَر داشتنش را
به جهانی که در آن ناظره منظور نبیند!؟
۱۲
حالیا منظره ای نیست اگر ناظره نَبْوَد!؟
و نه معنی ز برون در بَصرِ خلق نشیند!؟
۱۳
اگرش معنی منظور ز ناظر بتراود
زو چونان معنی واحد به بصر ها بنشیند!؟
۱۴
مایه ی ناظر و منظور نباشد ز دو جوهر
وگرش گل فقطش جسم و بشر روح بچیند
۱۵
که سبب سازی تصویرش اگر واسطه افتد
بشر از روح تواند که گُل از جسم ببیند
۱۶
صُوَر از جسم بخیزد که ز خویشم نرود یاد
و به مغزِ متغیرْ منِ پیوسته نشیند
۱۷
خویش را باز شناسانَدَمْ این خاطرِ باقی
چو حواسِ بصرم تجربه از دهر بچیند
۱۸
چو بزایید کسی گَنگ و کر و لال کسی را
و جز از دیده رهی تجربه از دهر نبیند
۱۹
خویش وی را چه بود جز نظر و دیده نشانی
که شناسایَدَش از غیر و زِ غیرَش بگُزیند!؟
۲۰
حالیا این همه گفتیم و فتاد از قلم این امر
خویشتن در گرویِ حافظه جز مغز نبیند
۲۱
وَر نه کی روح چو تن یکسره تغییر نماید
و خودش در گروی خاطره محتاج ببیند!؟
۲۲
بفشانَد گُلش از صد درِ ابرازْ نشانه
زان میان کیست که جز رایحه و رنگ ببیند!؟
۲۳
تنِ محدود ندارد به صَدَش درب تماشا
ور نه بر روح سِزَد کز همه در ، صدْ همه بیند
۲۴
ای خوش آن روز که از بند تنم وا بِرَهَد روح
و ز صد معنیِ گلْ از همه در ، صد همه بیند
۲۵
به همان شیوه که زنبور و من و ببر تواند
و به هر شیوه که در هر سر ناظر بنشیند
۲۶
خویشم آکنده زِ ابراز وجودِ گلی آید
که نه روحم به مجال خودش ابراز ببیند
۲۷
نه که محتاج به خاطر شودش خویش شناسی
بلکه خویشش به جز از تجربه ابراز نبیند
۲۸
همه ابرازِ گلی شد همه روح و همه خویشم
کِی اَش ابرازِ وجودم به جهانی بنشیند
۲۹
اگر این است که من پرده ی ابراز جهانم
و کسی خویشِ مرا بر درِ ابراز نبیند
۳۰
چه بُوَد بین من و خویش دگر خلق تفاوت
که به جز آینه بازی دگرم خلق نبیند
۳۱
گویی اَر وا بِرَهَد روح ز تن از پی دیدن
خویش را در دگران یافته خود را همه بینَد
۳۲
همه بودیم از اول یکی و جسم بیامد
به سبب سازی ابراز به ما فاصله چیند
۳۳
ای خوش آن خویش که در بند تن از پیش بفهمد
خویشتن را همه و زان همه را خویش ببیند
در ادامه، بخشهایی از شعر به تفصیل عددِ ابیات شاید کمی توضیح لازم داره، که در هر مورد اگر کتاب یا مقاله ی خوبی بهم معرفی کنید ممنون میشم(:
ابیات۲ الی۵:
ما به جز ویژگیهای موجودات، به چیز دیگری از وجودشون (همچون جوهرهشون) دسترسی نداریم؛ و در عین حال، همون ویژگی هارو هم به اشکال متفاوت و غیر اینهمان میبینیم(که با این حال حتی سنسور دریافت همه ی ویژگی هاشونو نداریم!) این وسط خود موجودات بدون ویژگی هاشون دقیقاً چی هستن؟
ابیات۱۰ الی ۱۲:
اگه ناظری وجود نداشته باشه تصویر یعنی چی؟
ابیات ۱۴و ۱۵:
هنوز به شخصه موضع خاصی در فلسفهی ذهن ندارم ولی این دو بیت سوگیری پراپرتیدوالیسمی دارن؛ منظور اینه که تعامل بین این دو ویژگی ماده و ذهن، دال بر اینه که جفتشون از یه جوهرن وگرنه نمیتونستن باهم تعامل داشته باشن.
ابیات ۲۰و ۲۱:
مغز به واسطه ی اینکه مدام در حال تغییر و گذاره، به دستاویز خاطرات برای بازشناسایی و پیوستگی خویشتن نیاز داره. اما روحی که این تغییرات ساختاری رو(تا جایی که من میدونم) نداره چی؟ واقعا به دستاویز خاطرات برای پیوستگی خویشتن نیاز داره؟
ابیات ۲۲ الی ۲۵:
بگین فقط من نیستم که یه وقتایی از اینکه تو تنم، با پنج تا حواس ناقص و ناقابل گیر افتادم احساس خفگی میکنم(_:
در این باب خالی از لطف نیست که به داستان موسیقی متنی که گذاشتم هم اشاره کنم؛ صدای نهنگو تو موسیقی شنیدین؟ دانشمندان به این نهنگ، لقب تنها ترین نهنگرو دادن چون صداش ۵۲ مگاهرتزه و سایر نهنگ ها فقط تا آستانهی ۳۶ مگاهرتز قادر به شنیدن هستن. به خاطر همینه که صدای این نهنگ قصه ی ما به گوش کسی نمیرسه و همیشه مسیرشو گم میکنه و تنهاست(_:
ابیات ۲۶ الی ۳۳:
در توضیح این ابیات باید عرض کنم که با پیشانگاره های خودم از تجربه های NDE، یه سوال برام ایجاد شده. بر فرض اینکه روح از تن بیرون بیاد و نتونه کمافیالسابق، ابراز وجودی به لحاظ بصری و فیزیکی و ... در جهان داشته باشه، و تماماً تبدیل بشه به یک شاهد و ناظر، با گستره ی دید بالا که مدام در حال دریافت ابراز وجود دیگر موجوداته، خویشتن روح چی میشه؟ با این تعاریف روح چیزی غیر از ظرف دریافت ابراز وجود دیگران میشه؟ به عبارت دیگر، روح، اینهمان با ابراز وجود دیگر موجودات میشه؟ اگه همه ی ارواح همین باشن تهش هممون باهم اینهمان نمیشیم و به وحدت نمیرسیم؟
انگار فقط وقتی در تن هستیم، به وسیله ی توانایی ابراز وجود خودمون، و همچنین محدودیت دریافت ابراز وجود های دیگران، از دیگر موجودات جدا و مستقل میشیم. اما خارج از بدن دیگه این خبرا نیست.
در این مورد هم خوشحال میشم نظراتتونو بشنوم.
۶/اسفند/۱۴۰۰
ایده ی شعر از:
«بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ »(۴۹_عنکبوت)
مطلبی دیگر از این انتشارات
جسارت های فلسفه برای من
مطلبی دیگر از این انتشارات
مکانیک کوانتومی و برداشتهای فلسفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
اکنون و اینجا میاندیشم؛ پس هستم!