گاهی افکارم را می نویسم.
درباب چیستیِ ذهن
مقدمه:
شرکت در این مسابقه، یعنی مسابقه ی ذهن برایم جالب است، چون در زندگیام به طرز غیرقابل کنترلی روی موضوع هشیاری و خودآگاهی بسیار تفکر کردهام. لطفا از این پست انتظار یک روند همگرا و دقیق را نداشته باشید؛ حقیقت این است که اگر خودتان هم بخواهید به موضوع ذهن از پنجرهای جز متد علومتجربی نگاه کنید گیج می شوید و مانند من متنی بههمریخته از آب در می آورید؛ معمولا موضوع ذهن را با بحث درمورد آزمایشاتِ محدود نوروساینس و علومشناختی پیش میبریم؛ درحالی که این حوزه قبل از هرچیز به فلسفه و تفکر خلاقانه نیازمند است؛ امیدوارم ایده های درون این متن ذهنتان را قلقلک کند.
ارتباط ذهن و هشیاری:
اولین بار حدود دو سال پیش این متن را نوشتم: «تئوری حوزه های ارتباطی سه گانه اساسا پس از اینکه مفهوم من را از اجزای خویشتن، و افراد را از اجتماع جدا کنیم شکل می گیرد. داستان شکل گیری چنین منی که از همه چیز جدا است به این صورت می باشد: اول مدار تکثیر میشود. دوم مدار در حین تکثیر جهش می کند. سوم ضرایب مدار در حین حیاتش آموخته میشود، یعنی مدار یاد می گیرد که باید چه کار کند. چهارم چندین مدار شکل گرفته و طبق سیستم آموختهشدهشان به نوبت روشن می شوند. پنجم مدار جدیدی برای مدیریت این مدار ها شکل میگیرد که همواره روشن میماند و آموخته می شود که چه زمانی چه مداری را روشن کند. ششم در درون خودش برای تسلط بالاتر مدلی از تک تک مدار ها ایجاد میکند. و هفتم مدار مدیریتکننده مدلی را از خودش، درخودش به وجود میآورد، اینگونه به مرحله ای میرسد که می تواند برای خودش وجود قائل باشد. با اینکه این روند، توجیه مناسبی برای روند شکلگیری خودآگاهی و مفهوم من به نظر میآید، ولی عاجز از توضیح ذات خودآگاهی است. از نظر من اصولا در روابط میان انسان ها، مشکلات و سختیها معضل اصلی نیست؛ بلکه معضل اصلی درگیریها و عدم درک و دریافت دو طرف رابطه است. و در مورد تک تک این حوزه ها نیز چنین ارتباطی برقرار است. این نظریه بر مبنای ارتباط «من» و هرآنچه «من» نیست شکل گرفته است».
خلاصه ی متن فوق این است که وقتی یک سیستم از خودش، درون خودش مدلی بسازد و با آن مدل ارتباط برقرار کند، به خودآگاهی میرسد. بیایید به این موضوع فکر کنیم که تفاوت «من» و «متعلقات من» در چیست؟ مثلا می دانیم که جسممان با وجود اینکه بخش فیزیکیِ هویت و وجودمان است، اما در نهایت متعلق به «منِ» هرکدام مان است، یعنی خود «من»مان نیست؛ به عبارت دیگر من جسمم نیستم، اما جسمم متعلق به من است. اینجا مسئلهی عجیبی رخ مینمایاند، «منِ»حقیقی چیست؟ من ممکن است مهربان باشم، اما مهربانی صفتی است که به من اطلاق می شود؛ من ممکن است باهوش و بااستعداد باشم، اما این هوش و استعداد، خودِ من نیست، بلکه ویژگیای ارتباط یافته با مفهومِ من است. در نهایت من چه چیز هستم؟ اگر من وجود دارم، و به علاوه نه جسمم هستم، و نه ویژگیهای روانی و ذهنی ام، پس من چیستم؟
مفهوم ذهن را از موضوع «من» داشتن انسان ها استخراج کرده ایم و به حوزهی نوروساینس و علومشناختی بردهایم؛ مهم ترین ویژگی یک ذهن این است که در درون آن یک «من» پنهان شده است؛ مثلا برای هوشمصنوعی یک ذهن حقیقی قائل نیستیم، چون اعتقاد داریم هوشمصنوعی یک ابزار است، درست مانند پیچگوشتی یا چکش؛ البته این را هم اضافه میکنیم که هوشمصنوعی بسیار پیچیدهتر است و به همین خاطر می تواند ادای انسان ها را هم در بیاورد، میتواند دیالوگ کند و جواب های هوشمندانه بدهد؛ اما هوشمصنوعی نمی تواند یک ذهن حقیقی داشته باشد، فقط به این دلیل که او یک شخص نیست و نتیجتا نمی تواند «من» داشته باشد. با این وجود هیچ اثباتی وجود ندارد که تضمین کند هوشمصنوعی نمی تواند به جایی برسد که مانند انسان به یک شخص تبدیل شود.
- وقتی درمورد ذهن سخن می گوییم، از جایی که با یک موضوع کاملا انتزاعی روبهرو هستیم، همواره این سوال فلسفی به وجود میآید که ذهن کجاست و چیست؟
مکان ذهن:
اولا بیایید به این سوال فکر کنیم که ذهن کجاست؟ وقتی می پرسیم دست مان کجاست، پاسخ واضح است، چراکه دست یک شیئ مادی است؛ یعنی معنای آن، با فیزیکِ آن همسنگ است. اما درمورد ذهن، مسئله پیچ و تاب می خورد؛ چون ذهن یک شیئ مادی نیست، و اگر کسی این نظریه را مطرح کند که ذهن یک انسان در قلب او نهفته است و اگر قلب او را از کار بیندازیم، ذهن او هم خاموش می شود، برای رد دیدگاه او مجبوریم کمی تامل کنیم. امروز میدانیم که اگر قلب کسی از کار بیفتد، درصورتیکه بتوانیم خون را با دستگاه های پزشکی به درستی به بدن او پمپاژ کنیم، ذهن او روشن می ماند؛ تنها با از کار افتادن مغز است که ذهن نیز الزاما خاموش می شود؛ بنابراین می توان اینطور تصور کرد که خانهی ذهن، درون جمجمه، و منحصر به محدودهی مغز است. هرچند با این آزمایش ساده نمیتوان واقعا به سرچشمه بودن مغز حکم صادر کرد؛ برای مثال ممکن است شما هم این فرضیهی علمیتخیلی را شنیده باشید که مغز صرفا یک گیرنده و فرستندهی ماوراءالطبیعه است که با پردازش هایی که در فضایی ابرگونه و خارج از بدن رخ می دهد ارتباط برقرار میکند؛ در آن صورت شرایط مسئله باز هم برآورده می شود، و در عین حال مغز خانهی ذهن نیست. اینکه چطور به این نتیجه رسیده ایم که مغز خانهی ذهن است احتمالا داستان پیچیده ای دارد؛ مانند اینکه اثبات کرده ایم فعالیت بسیاری از نقاط مغز، با عملکردهای خاص قابل مشاهدهی ذهن رابطه ی یکبهیک دارد؛ اما فعلا بیایید بدون بحث های دشوار بپذیریم که بهترین توضیح برای منشا و سرچشمهی فیزیکی ذهن، واقعا مغز است.
چیستی ذهن:
سوال دوم این است که ذهن چیست؟ اساسا سوالِ چیستی، همواره فلسفی است؛ یکی از ویژگی های سوال فلسفی این است که نمیدانیم واقعا چه معنایی دارد و باید چطور به آن پاسخ دهیم؛ اینجا هم همین اتفاق می افتد. منظورمان از اینکه می پرسیم «ذهن چیست» دقیقا چه می تواند باشد؟ می دانیم ذهن برآمده و معلول لحظه ایِ انتقال پیام های عصبی درون مغز است؛ یعنی اگر ذهن وجود دارد، به خاطر این است که مغز روشن است؛ و در صورتی که مغز خاموش شود، بلافاصله ذهن هم خاموش می شود. اما این موضوع صرفا یکی از عوامل الزامی روشن بودن ذهن را نشان می دهد؛ مثلا وقتی خواب هستیم، مغزمان در حال فعالیت است، اما ذهن مان خاموش است. احتمالا ذهن و هشیاری ارتباط بسیار تنگاتنگی باهم دارند؛ چراکه وقتی هشیار هستیم و وجود خودمان و جهان اطراف را احساس می کنیم، تمام تعامل مان با هرآنچه هست را به کمک ذهن انجام می دهیم؛ و وقتی یک ذهن روشن است، این ذهن اگر از نوع انسانی باشد، باید متعلق به یک هشیاری خاص باشد، پس منطقا در همان لحظه، هشیاری مرتبط با آن ذهن نیز باید روشن باشد. ما به کارکرد مغز می گوییم ذهن؛ اما چرا به کارکرد دست مان نامی اطلاق نمی کنیم؟ مسئله این است که همانطور که پیشتر مرور کردیم، کارکرد دست، همان کارکرد فیزیکی و قابل مشاهده ی آن است؛ بنابراین دست را همانطور می شناسیم که کارکرد آن را نیز. اما درمورد مغز، کارکرد آن پدیده ای عجیب و غریب است که خود را نه فقط در فیزیک تمام بدن نشان میدهد، بلکه در تعامل با جهان بیرون و حتی تعامل با چیزی در درون این بدن، که فیزیک و جسم ندارد ظهور مییابد. بار دیگر بیایید به این قضیه فکر کنیم، ذهن چیزی در درون بدن است که آن را به خاطر کارکردی که دارد می شناسیم؛ مکان دقیقِ آن را نمیدانیم، چیستی آن را نمیدانیم، و حضور آن را صرفا در هشیار بودن یک فرد میبینیم.
نگاه شناختی:
از جایی که موضوع ذهن و هشیاری را در بحث های علومشناختی با دقت خوبی پیش میبرند، من هم درمورد تفاوت سخت افزار و نرم افزار سرچ کردم و به این مطلب ساده رسیدم: «سخت افزار هر عنصری از کامپیوتر است که فیزیکی است؛ که شامل مواردی مانند مانیتور، صفحه کلید و همچنین داخل دستگاهها مانند ریزتراشهها و هارد دیسک میشود. نرم افزار هر چیزی است که به سخت افزار میگوید که چه کاری انجام دهد و چگونه آن را انجام دهد، از جمله برنامه های کامپیوتری و برنامه های موجود در تلفن شما». میتوان پرسید مکانِ دقیق نرمافزار دقیقا در کجای کامپیوتر است؛ میدانیم نمایش آن روی مانیتور صورت می گیرد، به کمک موس و کیبورد می توانیم با نرمافزار ارتباط برقرار کنیم، و میدانیم اطلاعات نرمافزار روی حافظهی رم و هارد قرار دارد و روشن بودن آن به سیپیو بستگی دارد؛ با این وجود دقیقا نرمافزار چیست؟ طبق تعریف، نرمافزار چیزی است که به کل سیستم دستور میدهد چطور رفتار کند؛ این تعریف براساس عملکرد آن به وجود آمده است، اساسا نرمافزار یک رخداد پیچیده در ابعاد بیتهای کامپیوتر است که به خاطر نظم و انسجام زیادی که در مجموع دارد، میتوانیم آن را یک کلِ واحد در نظر بگیریم. همانطور که دیدید تفاوت نرم افزار و سخت افزار بسیار شبیه به تفاوت ذهن و جسم است؛ نرم افزار یک کامپیوتر، ذهن او است. اگر بخواهیم مسئله را اینطور مدلسازی کنیم، هر الگوریتم و ساختار پردازش اطلاعاتی نرمافزار است؛ به علاوه هر سیستمی که رفتار های پیچیدهای از خودش نشان میدهد باید نرمافزار داشته باشد؛ این شامل کرم های خاکی، مورچهها، و حتی باکتریها نیز می شود. بار دیگر مرور کنیم؛ وقتی یک سیستم به طرز پیچیده ای پاسخ های متناسب میدهد، این امکان وجود دارد که در سطحی که لزوما قابل مشاهده نیست، پردازش هایی انجام میشود و خروجی های کارآمد میسازد؛ به آن سازوکار پردازش اطلاعات نرمافزار گفته می شود. درمورد انسان هم ذهن، نام آن سازوکار پیچیده ای است که وی هنگام بیداری از خود بروز می دهد.
استراحت:
اکنون بیایید چند لحظه ای از این بحث های سخت و سردردآور فاصله بگیریم و کمی همدلانهتر صحبت کنیم؛ ما انسان هستیم، و انسان ها می توانند با یکدیگر حرف هایی بزنند که مقصود از آن، صرفا به دست آوردن اطلاعات و یادگیری مستقیم نیست. من به فلسفه علاقهمندم، احساس میکنم ذهنم به طور کاملا خودکار به سمت سوالات فلسفی کشیده میشود؛ مثلا مدتی قبل وقتی به شهربازی رفته بودم، در لحظهای که از صندلی هایی که در ارتفاع زیاد، با سرعت در حال چرخیدن بودند آویزان بودم، به آسمان نگاه کردم؛ ابرهای پراکنده گوشه ای از صورتِ ماه را پوشانده بودند، باد مرطوبی میوزید، و من نمی دانستم در زندگی دارد چه اتفاقی می افتد. گمان کنم همهی ما در زندگی با بیشترین سرعت ممکن روبهجلو حرکت میکنیم و همواره خود را سرگرم نگه میداریم تا متوجه نشویم که زندگی رنجآور است؛ حقیقت این است که زندگی هیچ معنا و هدف واقعیای ندارد، همواره در زندگی تنها هستیم، در نهایت همهی ما جام مرگ را سر خواهیم کشید، و هرلحظه مسئولیت چیزی را به گردن داریم که خودمان در به وجود آمدن آن نقشی نداشته ایم. با این وجود من از خوب زندگی کردن قاطعانه دفاع میکنم؛ درست است که زندگی هیچ معنای ذاتی و عمیقی ندارد، اما در عوض این اختیار را داریم که برای آن معنایی بسازیم، می توانیم آزادانه زندگی کنیم و شایسته و پسندیده گام برداریم؛ آنگاه که بپذیریم هرآنچه داریم و به دست خواهیم آورد را در نهایت از دست می دهیم، می توانیم ترس های عمیق زندگی مان را کنار بزنیم و خودمان را زندگی کنیم. کاری را انجام دهیم که واقعا باید انجام دهیم؛ با خودمان و دیگران در جنگ و ستیز نباشیم فقط به این خاطر که از روبهرو شدن با ترس هایمان در امان باشیم؛ می توانیم شجاعانه میان لحظه هایی که خودمان آن را انتخاب کرده ایم و ساخته ایم حرکت کنیم، زندگی را ادامه دهیم، همواره هشیار باشیم، با خودمان مطلقا صادقانه برخورد کنیم و سرگرم حواشی زندگی نشویم؛ سرگرمِ به دست آوردن چیزی که واقعا به آن نیازی نداریم نشویم، زندگیمان را به خاطر نظر دیگران به بیراهه نبریم، مسئولیت خودمان را با قدرت گردن بگیریم و درست زندگی کنیم. شاید بگویید بهتر بود این نصیحت ها را به جای اضافه کردن در پست مسابقهی ذهن، برای کتاب قطعهی نتراشیده ی استاد لائوتزو پیشنهاد میدادم؛ اما من راهِ دل خودم را پیش گرفته ام، حرف های این جوان بیست ساله که بر متن جاری میشود را نمیتوانم نادیده بگیرم؛ می دانم احتمالا تاثیری نمی گذارد، اما من به دنبال تاثیرگذاشتن نیستم؛ من فقط راه دل خودم را پیش گرفته ام.
جمع بندی:
به عنوان جمعبندی، ذهن رخداد پیچیده ای است که در کارکرد یک انسان به چشم می آید؛ هرآنچه به فیزیکِ او دستور می دهد چه کار کند را ذهن می نامیم؛ اما این ذهن زمانی چهرهی کاملتر خود را نشان می دهد که فرد هشیار باشد، یعنی بتواند مانند یک انسان زنده با انواع محرک ها تعاملی تمام و کمال داشته باشد؛ آن زمان میگوییم ذهن این انسان روشن است. البته موضوع اینجا پیچیدگی بسیار مهمی پیدا می کند؛ اینکه دنیای درون یک انسان بسیار بزرگ است، به طوری که او می تواند با خودش تعامل کند، همانطور که با تعداد زیادی محرک خارجی تعامل می کند؛ بنابراین ذهن می تواند روشن باشد و هیچ نمود خارجی ای نداشته باشد. درست مثل زمانی که رویا می بینیم، با وجود اینکه خواب هستیم و به انواع محرک های محیطی هیچ پاسخی نمی دهیم، اما ذهنمان در حالت فعالیت کامل خود قرار دارد. بنابراین نمیتوانیم تعریف ذهن را به این عبارت محدود کنیم که آنچه از کارکرد پیچیدهی یک انسان به چشم می آید ذهن نامیده می شود؛ اصلیترین داور برای تشخیص فعالیت های پیچیدهی ذهن یک انسان، خودِ آن انسان است؛ و از جایی که فعالیت های یک انسان را ذهن او تنظیم می کند، در نتیجه می توانیم بگوییم مهمترین داور برای تشخیص یک ذهن، خودِ آن ذهن است. به عبارت دیگر ذهن آن چیزیست که بتواند خودش را تشخیص داده و احساس کند، با خودش تعامل داشته باشد و این کار را با ذهن هایی بیرون از خودش هم انجام دهد.
امیدوارم که از این پست لذت برده باشید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نا-مکان
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولین تاتی تاتی های من در دنیای آگاهی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی یک ادعا: ما نشان داده ایم که سگ ها می توانند "مفاهیم انتزاعی" را تشکیل دهند