دانشجوی تغذیه علاقمند به فرهنگ و فلسفه
ذهن و واقعیت | بخش سوم
ذهن و واقعیت؛ آگاهی و ادراک در نسبت با علم طبیعیِ تجربی | محمد حیدری
بخش سوم | قیدگرایی
در بخش پیشین بحث از داده حسی و تحولات آن شد. گفته شد که ابتدا این نظریه، ادراک حسیِ تجربی را بواسطهی دادههای حسی(غیرمستقیم) از یک متعلَق مادی(واقعگرایی) ممکن میدانند. اما ضعفهای معرفتشناختی آن سبب شد نظریههای منعطفتری مانند نظریه انطباع حسی و هسته حسی پا به میدان بگذارند تا بتوانند با وارد کردن اصل بازنمودی به مرحله ادراک حسی-که در نظریه داده حسی صرفا در مرحله شناخت و کسب باور از آن استفاده شده بود- بر قوهی معرفتشناختی آن بیافزایند. اما در این بخش سعی میشود به نظریه دیگری پرداخته شود؛ نظریه قیدگرایانه ادراک حسی.
نظریه قیدی:
نظریه قیدی اساسا موضوع بحثش حل کردن یک مشکل مهم و اساسی در ادراک حسی است. اینکه وقتی چیزی مبهم را میبینیم. مثلا فرض کنید در یک فضای مه آلود قرار گرفتهاید و بر روی تپه، جانوری را مشاهده میکنید و گمان میکنید که آن گرگ است. اما وقتی آرام آرام جلو میروید و صدایش را میشنوید و یا بوی گله و صدای چریدنشان را میشنوید، اندک اندک خود را در حال نزدیک شدن به یک گله میبینید. متوجه میشوید که آن جانور گرگ نبوده و اتفاقا گوسفند بوده. در شرایط عادیتر مثلا در همین مورد، در فاصلهای نزدیکتر و هوایی صافتر، احتمالا این خطا رخ نمیداد. اینجا این پرسش به پیش کشیده میشود که آیا این دلالت کافی برای نشان دادن ضعف ادراک حسی نیست؟ انگار ادراک حسی از واقعیتی پرده برداری نمیکند که هیچ، قلب آنرا به ما مخابره میکند. اما در این اشکال، یک ایراد بزرگتر نهفته که برای کسی که بخواهد به سادگی ادراک حسی را لگدمال کند در همان ابتدای کار روشن نیست. در مورد همین مثال ،که بنظر بنده تعمیم پذیری نسبتا مناسبی هم دارد، سوال یک فیزیکالیست ادراکی از پرسشگر میتواند این باشد که گیرم قوهی حسی در فاصلهی دور و جو مهآلود خطا کرده باشد اما این خطا یک دیکتهی نانوشته که نیست. باید یک درستی و یک حقیقتی و صدقی وجود داشته باشد که در صورت عدم انطباق با آن بگوییم خطایی رخ داده. درواقع استدلال منتقد بصورت زیر است:
(الف): آن "چیز" از دور و با شرایط مهآلود، گرگ دیده شد
(ب): آن "چیز" از نزدیک و در مه کمتر، گوسفند دیده شد
(پ): آن "چیز" نمیتواند هم گرگ باشد و هم گوسفند
(ت): (ب) صادق است و بر اساس (پ)، (الف) کاذب است.
در نتیجه، آن چیز گوسفند است.
حالا که فروض استدلال پرسشگر مشخص شد، آشکار است که یک شرط این استدلال که درواقع استدلال استقرایی بدون ضرورت تبئینی است، گزاره (ت) است. (ت) ضرورتا ادراک حسی (ب) را صادق میداند در حالیکه همان ادراک را در (الف) کاذب. پس، اگر تفاوتهای دو گزاره را در نظر نیاوریم این استدلال به یک مغالطه بسیار عجیب تبدیل میشود. تنها چیزی که این صغری و کبری را از مغالطه بودن خارج میکند، همان قید فاصله (دور در (الف) و نزدیک در (ب)) و شرایط جوی (مهآلود در (الف) و صاف در (ب)) است. اگر قید را بر داریم استدلال اینگونه میشود:
(1): آن "چیز" گرگ دیده شد
(2): آن "چیز" گوسفند دیده شد
(3): آن "چیز" نمیتواند هم گرگ باشد و هم گوسفند
(4): (2) صادق است و بر اساس(3)، (1) کاذب است
در نتیجه، آن چیز گوسفند است.
اما آنجه در اینجا آشکارا خود متناقض است، عبارات (1) و (2) بر اساس (3) است. اگر قرار است آن چیز همزمان هم گرگ و گوسفند نباشد، چطور هم گوسفند دیده شده و گرگ؟ این خود متناقض شدن بسبب ضعفی است که در نتیجهی نبود قید بوجود آمده. یعنی قید سبب شده بود عبارات (الف) و (ب) متمایز شوند که وقتی در کنار شرط کبری ((پ) و (3)) قرار میگیرند به دام تناقض نیافتند.
این نقد اول بود که نشان دادیم خود متناقض بودن دلیل اصلی دفاع در برابر نقد به خطا پذیری ادراک حسی است.
اما نکته دوم نیز در ادامه بروز میکند. منتقد ادراک حسی سعی دارد با این مثال، نقص و ناکارآمدی حس را نشان دهد در حالیکه برای آن مجددا از خود حس کمک میگیرد. این بیان دیگری از همان نقد اول است. یعنی آنچه که سبب میشد فرض های (1) و (2) به این همانیِ نادرستی تبدیل شوند، همین یکی بودن فعل آنهاست. افعال "دیده شدن" مشترک بود و همین سبب این همانی شد. اگر قرار است خطای دستگاه اندازه گیری طول را نشان دهیم، نباید این کار را توسط متری دیگر انجام داد. زیرا همزمان داریم خطای چیزی را با خودش اثبات میکنیم و این خطای منطقی است و توجیه ندارد.
اینچنین مشخص شد که نظریه قیدی دقیقا چیست و قرار است کجای این بحث به ما یاری برساند. دوکاس، یکی از اولین قیدگرایان، در مورد حس کردن رنگ آبی چنین میگوید:«احساس آبی کردن در اینصورت، احساس کردن بنحو آبیست...یعنی احساس آبی کردن نوعی از احساس کردن است؛ نوع خاصی از فعالیت بطور عام "احساس کردن" نامیده میشود.» یعنی خمیده دیدن یک میله صاف در آب در زاویهی مایل نسبت به سطح آب، کیفیتی است که مربوط به شیئ نیست بلکه مربوط است به نحوه احساس کردن آن شیئ.
پس صفتها ذاتی اشیاء هستند اما قیدها اعراض آنها. صفت یک شیئ هر چه که باشد، ما با قیدی خاص آنرا حس میکنیم. قیدها، امکانی اند و نه همانند صفات، ضروری فلسفی یعنی میتوان جور دیگری ادراک کرد اما پدیده نمیتواند جور دیگری باشد، پدیده هست و همانیست که هست. این ذهن است که آنرا بنحوههای دیگری ادراک میکند.
این تلقی از قیدگرایی درواقع از اشیاء ذهنی به آن شکل که داده حسی بدان قائل بود و یا التفاتیها بدان معتقدند بهره نمیجوید. قیدگرایی درواقع با متافیزیک یگانه انگارانه سازگار است بنحوی که ذهن همان مدرِک فیزیکی است که ادراک را پیش میبرد. اما اقسام سازش پذیرتری با دوگانهانگاری از این نظریه را نیز میتوان برکشید که تا حدودی به کیفیات ذهنی قائل است. به این شکل که قیود مندرج در ادراک حسی ناشی از عمل قیدی ذهن نیست بلکه دادههای حسی خود واجد آن قیود اند که بر ذهن افکنده میشوند. به تعبیر کرین «کیفیاتی که در تجربه احساس میشوند قیود خود تجربه اند» این یعنی طبق مثال خودمان، آن چیز بنحوی گوسفند دیده نمیشود یلکه، بنحوی گوسفند بر ما نمایان میشوند. اما این تلقی کمتر معمولی در میانشان بنظر میرسد.
بطور کلی قیدگرایان پدیدارشناسی ادراک را کاهش میدهند؛ یعنی آنچه که درک میشود را مربوط به آنچه واقعا وجود دارد نمیدانند. قیدگرایی سعی میکند کیفیت یک واقعیت را به پیچ و خم ذهن بسپارد که این گرچه مستقیم است اما واقعی نیست. یعنی قیدی که بر واقعیت سوار میشود یک قید سنتتیک است که ذهن آنرا ایجا میکند و تجربه را بیواسطه اما با آرایش قید در اختیار ما قرار میدهد که هنوز تا تحقق آن پدیدارشناسی نتیجهی کار داده حسی فاصله دارد. داده حسی هم البته معرفتشناسی مخدوشتری نسبت به قیدگرایی دارد. همانطور که اشاره شد، داده حسی، بدون دخالت ذهن است (واقعگرا) اما پرده و میانجی میان ما و واقعیت میکشد و همین او را در رقابت معرفت شناسی از قیدگرایی عقب میاندازد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک لحظه صبر کن!... شاید «حافظه» مقصر باشد. (قسمت دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
زامبیهای دوست داشتنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تفاوت واقعیت و ایده