ذهن و واقعیت

ذهن و واقعیت؛ آگاهی و ادراک در نسبت با علم طبیعیِ تجربی | محمد حیدری

(بخش نخست)


گام نخست در مطالعه فلسفه ذهن برای جویندگان این معرفت، فهم از "آگاهی" است. آگاهی، ذهن، ادراک و شناخت در پرتو دانش فلسفی معانی خاصی دارند و خصوصیت هر یک نیز کاربرد واژگانی ویژه ای برای آن واژه به بار می آورد. بحث من در این سلسله نوشتار بیان معانی و بحث ها و جدل ها (Dispute) در این حوزه نیست. اما برای همراهی بهتر خواننده لازم می دانم شمه‌ای از این مباحث را بیان دارم تا حجیت رای خویش را مکفی نمایم. بنابراین، بحث خود را به دو بخش کلی تقسیم می نمایم و سعی دارم در هر نوبت بخشی از هر دو بخش را بکاوم. بخش نخست، ذهن (فلسفه ذهن) و بخش دوم، امر واقع (فلسفه علم) است. ابتدا به بخش دوم خواهم پرداخت چرا که ایده اصلی این بحث یعنی نسبت میان آگاهی و ادراک با دانش علمیِ تجربی، از دل دومی می روید.

معرفت شناسی فلسفی؛ روش و معنا در فلسفه‌ها
معرفت شناسی فلسفی؛ روش و معنا در فلسفه‌ها


پوزیتیویست های تجربی یا همان منطق گرایان تجربی در شناخت شناسی فلسفه علم، میان سه گانه ی: الف. واقعگرایی خام یا مستقیم(Naïve realism)؛ ب. واقعگرایی متافیزیکی یا همان تصورگرایی تجربی (Empirical Idealism)؛ ج. تصورگرایی ناواقعگرا (Unrealistic Idealism) تمایز قائل اند.

پوزیتیویست ها و علم گرایان قرن 19، تجربه گرایی هیوم و جان لاک را برگرفته اند و منطق ریاضی را از فرگه و سپس از راسل به ارث برده اند و بنوعی به فرهنگ علمی مورد اشاره آگوست کنت باور دارند و طبق شعار خود کنت«بدانیم تا پیش بینی کنیم، پیش بینی کرده تا پیشرفت کنیم»، علم تجربی را نهایت سعادت بشریت و به تعبیر خودشان علم یگانه (Unified Science) می‌دانستند.

هیوم و جان لاک در مورد ویژگی های ماده بر این اعتقاد بودند که شیئ وجودی مستقل از ذهن (ذات واقعی یا اوصاف اولیه) و وجودی وابسته به ذهن یا سوژه (ذات اسمی یا اوصاف ثانویه) دارد و به همین سبب واقعگرایی متافیزیکی برای آنها صادق است. از سویی اینان شناخت و مطالعه جهان خارج از ذهن را به دو سطح تفکیک می کنند. نخست، تاثر (Impression) که درواقع همان دریافت حسی به ذهن است و دوم، تصور(Idea) که رونوشتی خفیف از دریافتهای وارده به ذهن، توسط ذهن است و همین تصورات است که شناخت ما را رقم می زند. تاثر، ادراک را با واسطه می داند و همین امر سبب جدا شدن این دسته از دسته نخست یعنی واقعگرایان مستقیم یا خام می شود و همین امر سبب می شود که به تصورگرایان تجربی، تصورگرایی علّی یا غیرمستقیم هم اطلاق بشود. البته تجربه گرایان دیگری نیز در ایده آلیسم انگلیسی هستند اما چون بکلی وجود شیئ مستقل از ذهن را رد می کنند در این گروه جای نمی گیرند و درواقع دسته سوم یعنی تصورگرایی ناواقعگرا را تشکیل می دهند. کسانی چون جورج بارکلی و ارنست ماخ به این گروه تعلق دارند.



در میان دیگر متفکران سرشناس سنت تحلیلی و تجربی، راسل باور داشت همه دانایی و شناختی که به داده های سخت دگرگون شدنی است (همان داده های حسی خودمان هستند که راسل آنها را داده های حسی (Sense Data) می نامد.) پدیده ها چیزی نیستند به جز یکسری «داده های حسی» یا بهتر بگوییم، هر پدیده ای همچون دسته ای از فرمهای پدیدار شده اش تعریف می شود. عنصر نو که بدست راسل در این گونه آمپریسم به کار گرفته میشود از گونه واکاوی منطقی است: «سرتاسر دانایی و شناخت بر پایه برداشت های حسی منطقی ساختار بندی می شود.» این عنصر را نیز می توان در اندیشه پوزیتیویسم منطقی بازیافت، آنگونه که از مانیفست آن می توان برداشت و مشاهده کرد. هنگامی که این گونه آمپریسم را همچون یکی از بن مایه های پوزیتیویسم منطقی گونه گذاری می کنیم، در آن صورت بسیار درخور است که به درستی درک گردد که از کدام نگرش های شناخت شناسانه گزینه پیشنهادی خود را جدا می سازد. پوزیتیویست ها گرچه تمام تلاششان زدودن نقش متافیزیک از دانش علمی و حتی در افقی بالاتر دانش فلسفی بشری بود و قصدشان کنار نهادن ذوات و طبایع ارسطویی (Essence) از علم، اما این حرکت چنان رادیکال و بنیان کنانه بود که شاید به راحتی در هاضمه جامعه ی مورد انتظار آنها تحمل نشد. وجود متافیزیک شاید برای هیوم و لاک و بارکلی قابل بحث یا حتی تصور بود اما راسل و پوزیتیوست های وین، سخت با هرگونه معناداری متافیزیکال مخالف بودند و حقیقت برای آنها دو قسم بیشتر نداشت: یکی، منطق ریاضیات در حوزه دانش تحلیلی و پیشینی (a priori) و صوری ضروری (Tautological) و دیگری، تالیفی و تجربی و پسینی (a posteriori). بدین سان راسل گرچه در تمام آنچه از او نقل شد اشاره دارد که می شود نوعا وجودی حتی غیرمنطقی برای برخی از گزاره ها و انگاره های متافیزیکی قائل شد، اما اصالت علمی و منطقی به آنها نمی دهد و حسب شروط معناداری در منطق اثبات گرایانه خود، هیچ یک از آنها را در دایره معناداری جای نمی دهد. سنت تجربی در عبور خود از هگل و تصورگرایی خرد بنیاد (Rational Idealism)، از تصورگرایی استعلایی کانتی (Transcendental Idealism) نیز عبور کرد و حتی در نهایت قبای تصورگرایی را بر دانش تجربی هم گشاد دید و واقعگرایی متافیزیکال را از بنیاد فرو کوفتند. رودولف کارناپ در ساختار منطقی جهان(Der logische Aufbau der Welt/ Logical Structure of the World (Eng) ) تجربه گرایی وین را از تجربه گرایی هیومی جدا می کند و تلاش می کند با خلق سامانه علمی، میان دو گونه گزاره که یکی از جنس آمپریسیتی علمی است و با واکاوی منطقی، معنادار می شود و دیگری که متافیزیکال است و آنرا شناختی بیهوده و مردود می داند، خط فاصل بکشد. پوزتیویسم منطقی(Logical Positivism) در نهایت در نقطه ی نفی متافیزیک ایستاد که همانا تجربه گرایی منطقی (Logical Empiricism) نیز نامیده می شود. علت این نامگذاری نیز چنین است که از خلط دو عنصر بوجود آمده: یکی پوزیتیویسم شناخت شناسی و دیگری منطق مدرن که همانطور که اشاره شد بر کارهای فرگه و مهمتر از آن، راسل در سنت تحویل تکیه دارد.

گذر از دانش خردگرا(Rational) به دانش تجربه‌گرا (Empirical)
گذر از دانش خردگرا(Rational) به دانش تجربه‌گرا (Empirical)




بحث نخست در فلسفه ذهن، عمدتا اشاره به آنست که آیا "ذات ذهن" فیزیکال است، یا متافیزیکال؟ خوانندگان مطلع، از بحث و جدل های شکل گرفته و استدلال هایی که له و علیه دوگانه گرایی (Dualism) ذات ذهن وجود دارد شناخت دارند و سعی نمی کنم توضیح واضحات دهم. شالوده نقدی(یعنی بهترین نقد) که بر دوگانه گرایی وارد است اینست که اگر قائل به ساحتی غیرفیزیکی و یا غیرفیزیولوژیک برای ذهن هستیم، نحوه ارتباط و کنش و واکنش و تاثیر و تاثرات میان ذهن و بدن چگونه است؟ واضح است که در این پرسش ما به دنبال یک "مکانیسم واقع" هستیم. برای یک فیزیولوژیست این اهمیت ندارد که چه عامل مرموزی پیام تصویری از حادثه تصادف که از طریق عصب بینایی وارد قشر مغز شده چرا حالتی چون ترس را در فرد ایجاد کرده. بلکه او صرفا واکنش های درگرفته، میانجی های عصبی و شیمیایی منتقل و آزاد شده و گیرنده های درگیر و فرآیندهای درونسلولی به راه افتاده را در نتیجه ی ترس، دخیل می داند و لذا، توضیح فلسفی و متافیزیکال خواستن از او مانند طلب مکانیسمی واقع از یک فیلسوف اخلاق برای توضیح چرایی قباحت دروغگویی است. درواقع، معناداری و صدق گزاره هایی که این دو معرفت (فلسفه و علم) بدنبال پاسخ گویی به پرسش های آن هستند در میادین (یا به تعبیر ویتگنشتاین، در بازی-زبان متفاوتی) مطرح می شوند.



حال، پرسش مطروح نه تنها به پاسخی قاطع نرسیده که پرسشی و ابهامی مزید بر علل پیشین شده. برای رسیدن به پاسخ مناسب این پرسش که آگاهی و ادراک در پرتو دانش فلسفی (فلسفه ذهن) چه ربط و نسبتی با امر وقع و معناداری تجربی برقرار می کند؟ می بایست ابتدا به اینکه ادراک تجربی (Empirical Perception) در محدوده فلسفه تجربه گرا چه دانشی را در اختیار ما قرار می دهد و این ادراک تجربی چه نسبتی با آگاهی (Awareness) و شناخت (Cognition) برقرار می کند؟ پاسخ دهیم و در گام های بعدی به معناداری و صدق داده های حاصل از دانش تجربی وارد شویم.