زایشگاه علم؛ نحوه پیدایش معرفت بشری

سقراط پرسیدن را آموخت
سقراط پرسیدن را آموخت


خاستگاه علم به معنی اعم آن کجاست؟ بسیاری تاریخ آغاز علم جدید (Science) را در سه سده منتهی به نوزایی (رنسانس) می دانند که خب درباره آن بحث خواهیم کرد. اما پرسش مطروح بی هیچ قید تاریخی و جغرافیایی پاسخ دشواری دارد. اینکه آنقدر در دل تاریخ برویم و بر این سیاهه ی اقیانوس قدیم پارو بزنیم تا سر انجام کرانی و ساحلی بیابیم و آنرا مبتدا و خاستگاه علم بدانیم همانقدر ناشدنی است که تا کنون نتوانسته اند چنین کنند. یعنی شاید توانسته باشند پِیِ عمارت علم امروز را بکنند و فی المثل تا آگوستین قدیس و ارسطو و بعد افلاطون و سقراط و تا اپیکور و رواقیون و کلبیان و پیش از آنها و حکمای قدیم بروند اما باز هم پرسش ابتدایی مطرح است که حتی اولین عالِم، علم را چگونه برساخت؟ آیا اصلا این سیر و سیاحت در بطن تاریخ علم و دانش و حکمت را پایانی هست؟ از کجا معلوم که اگر براستی به سرچشمه ی علم رسیدیم گفته نشود که پیش از آن چطور؟ آیا جنس این پرسش از سنخ "ابتدای جهان چیست؟" است؟


پاسخ من اینست که تاریخ علم حتی در نمونه های کاملا متاخر خود می تواند حدیث پاسخ را در خود روایت کند، اما ابزار قطعا ورای جستن ها و کاویدن های معمول تاریخی است. غرض این نیست که تاریخ علم بعنوان شعبه ای از خود علم کارا نیست و اعتبار و انبانی تهی دارد. بلکه مقصودم اینست که با اسب و زین تاریخ نمی شود به دریای علم زد، می شود تا ساحل رفت اما "بعد از اینت مرکب چوبین بود" از جایی که به دریای دانش تاریخ علم رسیدیم دیگر باید مرکب را عوض کرد باید دانست که پرسش از بنیادی ترین مبادی علم دستگاه معادلاتی اقلا دو ضابطه ای دارد، از جایی و از نقطه ای باید رفتار و موضع مان نسبت به این پرسش را عوض کنیم تا بتوانیم ناکامی ضابطه و مرکب پیشین را جبران کنیم.
حال آن ابزار چیست؟ آن ابزار، دانستن و شناختن علم از منبع نسبی آن و پس از آن پیدا کردن منبع اصلی است. منبع نسبی علم همانی است که کُمِیت تاریخ بدان رسید و منبع اصلی آن جایی است که در بحر آن لنگید و نتوانست پیش تر برود. منبع نسبی علم، عالِم است. همان فردی که علم و معرفت از او برون تراویده. که البته تاریخ همین را به ما گفته بود و سعی نیکی هم بجا اورده بود. اما ناکامی اش در این بود که نمی توانست نشان دهد که خود عالم علمش را از کجا آورده و یا چه مکانیسمی در او به پیدایش علم منجر شده. حال ابزار دوم که همانا شناختن خود عالم باشد می تواند به حل این معما کمک کند. می توان با مراجعه به سلوک علم و معرفت ورزی عالمان و فیلسوفان به این نتیجه رسید که چه فرایندی سبب جوشش علم در منبع اصلی شده.
اینجا هم می شود با ذکر هر نمونه تاریخی به جواب رسید. اینجا دیگر حاجت بر این نیست که تا عمق تاریک این بحر را جست. هر نمونه ای را که از دل آن برکشیم و زیر میکروسکپ تحقیق ببریم می توانیم نحوه و چگونگی نظرپردازی و علم ورزی آن پی ببریم. من می خواهم اینجا به یک نمونه شهیر و کسی که وام بزرگی بر گردن علم و دانش و معرفت بشری دارد بپردازم. و از پی آن پرسش نخست را به جواب برسانم. و او کسی نیست جز سقراط. در ادامه به تفصیل این موضوع خواهم پرداخت.


سقراط؛ شهید پرسش
سقراط فیلسوف حدود 5 قرن پیش از میلاد مسیح در آتن یونان باستان بود. سقراط در عصری می زیست که خدایان و بت هایی بر فراز آتن افراشته شده بود و حکومت ها خود را نمایندگان آنان و مشروعیت یافته از آنان می دانستند و پرستش هر کدام از آنها فریضه ای بر آتنی ها بود. سفسطه گرانی که برخی شان هم وابستگی به دستگاه حکومت داشتند، به بحث با مردمان و اندک مخالفان می پرداختند تا حمایت و پشتوانه حکومت ساقط نشود. در این میان سقراط تنها کسی بود یا دست کم جزو کسانی بود که به جرئت به محاجه با آنان پرداخت. او با به پرسش کشیدن طرف های جدل سعی داشت نواقص و نواقض و ضعف های فکری سفسطگران را به آنها بنمایاند.
این ذهن پرسشگر سقراط مردمان خواب زده و غافل آتن را بیدار کرد. شاید بهترین تمثیل در این مورد را خودش بهتر گفته باشد:«من خرمگسی هستم که خدا به مردم آتن ارزانی داشته». سقراط البته هیچگاه اثر نوشتاری از خود بجای نگذاشته و عمده آثار او را بهترین شاگردش، افلاطون، گرد آورده. گفته اند سقراط نوشتن را مسبب تضعیف بنیه عاقله یا همان حافظه می دانسته و سعی داشته حکمت خود را به همان شکل محاوره و تقریری عرضه کند. خرمگس آتن البته دشمنان زیادی داشت من جمله حکمرانان آتنی که متکا خود را خدایانی قرار داده بودند که یک به یک توسط سقراط و در پیشگاه مردمان فرو ریخته می شد. خدایان سنگی تنها بت های آماج سقراط نبودند. خواب غفلت فراگیری که جوانان شهر و افیونی که اتمسفر آتن را در بر گرفته بود جملگی به تیغ پرسشگری های سقراط هلاک می شدند و خرمگسی بود که خواب را از چشمانشان ربوده بود.


سقراط در نهایت به دادگاه جهل محکوم شد. سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بی‌اعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند. در حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او می‌دهند، او مرگ را به فرار ترجیح می‌دهد. و سرانجام او را مجبور به سر کشیدن شوکران(گیاهی سمی که آنروز برای اعدام محکومان استفاده می شد) کردند. من به او لقب شهید پرسش را داده ام. چون بی شک همین خرمگس بودن و پرسشگری او بود که بلای جان جهل و درنهایت خودش شده بود.
سقراط گزاره ی مشهوری دارد:«من از بقیه داناترم چون دیگران نمی دانند که هیچ چیز نمی دانند اما من می دانم که هیچ چیز نمی دانم»2 (برخی این تعبیر را تحت عنوان پارادوکس«دانم که ندانم» سقراط ذکر کرده اند) بدین معنا که انسان هرگز نمی‌تواند چیزی را به یقین بداند و همیشه برای دانستن باید پرسید و به قولی حد یقف برای آن قابل تصور نیست


باری آنچه تاکنون از سلوک گرچه مختصر و قلیل سقراط آورده شد، پاسخ به پرسش نخست را در خود اندوخته. منبع و ماخذ اولین علم، پرسش است. عالمان و فیلسوفان و حکیمان جملگی پرسشگران اند. ذهن پرسشگر عالم، قناعت و یقین ناپذیر است. امام صادق (علیه السلام) در سیری ناپذیری شهوت علم اندوزی چنین فرموده:

(الخصال، ج 2، ص 53)
«مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ مَنْهُومُ عِلْمٍ وَ مَنْهُومُ مَالٍ»
دو گرسنه هرگز سير نميشوند: گرسنه دانش و گرسنه ثروت
پرسش است که در فرضیات و مسلمات پیشین رعشه می اندازد و بنای فکری سست را از مستحکم جدا می کند و بنای سست فرو ریخته را با پاسخی بدیع، جایگزین می کند. این به هاون سوال کوفتن و به چهار میخ شک بردن است که علم را می زاید. علم هیچگاه دستورا و امرا و دفعتا و بالساعه در ذهن عالم پدید نمی آید و مسبوق به جهانی است که پرسشگریِ عالم آنرا ویران یا خلق می کند. سقراط نه اولین سائل است و نه آخرین(بلاشک) هر علمی ولو آن علمی که توسط آیندگان باطل خوانده می شود با پرسش زاده می شود. و پرسش از علم پیشین یعنی پرسش از پرسش پیشین و این همان تعبیر والایی است که مولانا با تمثیل آب روایت می کند:

(مثنوی، دفتر پنجم،ابیات 204-200)
آب چون پیگار کرد و شد نجس تا چنان شد کآب را رد کرد حس
حق ببردش باز در بحر صواب تا بشستش از کرم آن آب آب

آب گرچه پاک است و ناپاکی را می شوید اما هنگامی که خود آلوده شد، آبی دیگر آنرا می شوید و باز تطهیرش می کند که اینرا مولانا با تمثیل به باران بیان می کند. آبِ آب همان سوال از سوال و همان پرسش از علم است.
شاید فکر کنید که خب بر سبیل پیشین می توان اینچنین گفت که همان پرسش از کجا بر می خیزد؟ آیا پرسش خود مترتب از امر پیشین نیست؟ یا ابتدای ساکنِ علم است؟ آیا اصلا یافتن هر جوابی با توجه به خوی اقناناپذیری که در سطور فوق مانع دستیابی به موجود زاینده علم توسط تاریخ علم می شد، اصلا اجازه یافتن پاسخ را می دهد؟ پاسخ بنده اینست که به هیچ وجه معتقد نیستم که ابتدای ساکن و یا صفر مطلقی برای علم قائلم اما باور دارم پرسش را پرسش می زاید. یعنی پرسش اولا معطوف به دریافت های بیرونی یا درونی است. یعنی عالم به نحو فاجع و ناگهان به پرسش نمی رسد، حتما تحولاتی در وی بوقوع می پیوندد که منجر به شکل گیری پرسش می شود. آن تحولات خواه ناشی از تجربه و مشاهده است و خواه ناشی از پرسشِ سائلی دیگر و یا حتی پرسش از پاسخی پیشین با هدف ایضاح بیشتر و یا شک و تردید در آن. باری هر اتفاقی که پیش از پرسش بیافتد جدای از آن نیست.

سقراط در نهایت به دادگاه جهل محکوم شد. سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بی‌اعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند.
سقراط در نهایت به دادگاه جهل محکوم شد. سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بی‌اعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند.



در انتها باید چنین گفت که "پرسش" بهترین معرف و بهترین معینه ی علم -اعم از علم و معارف و فلسفه جدید و یا حکمت و دانش قدیم- است. هر چقدر که تاریخ فکر و گذشته ی اندیشه را بخوانیم و بفهمیم به این اندازه که بدانیم زایشگاه راستین علم کجاست به ما در فهم علم کمک نمی کند. دانستن این مهم گرچه برای احاطه بر این موجود کافی نیست اما حتما لازم است. آنگاه که پرسش را نیک بشناسیم و قدر بنهیم و ارزشش را پاسداریم و بهایش را کم نشماریم، می توانیم علمی بنا گذاریم که شاید قطعا و یقینا صحیح نباشد اما اقلا در سقیم نبودنش کوشیدیم. این هم شایان بیان است که پرسش و پرسشگری از ذهنی در بند و اسیر بر نمی آید. در مثال سقراط که آورده شد به روشنی جای پای آزادی و آزادگی دیده می شود. اگر سقراط را شهید علم می نامیم، باید او را شهید آزادی و آزادگی نسج شده با تار و پود علم نیز بدانیم. ذهن برده، ذهن اسیر و عاقله ی زنجیر شده، نه جرئت پرسش دارد و نه رغبت آن. نه حیات بخشی آن را می بیند و نه بیدارگری آن را.