فلسفه ذهن


وقتی صحبت از فلسفه چیزی‌ست یعنی قرار است به طرح کلی ترین و بنیادی ترین پرسش ها بپردازیم و سفری به عمیق ترین بخش های آن موضوع داشته باشیم.
در فلسفه ذهن سفری را آغاز می‌کنیم به عمق وجود خودمان! ما چه نوع موجودی هستیم؟ آیا فراتر از یک بدن فیزیکی هستیم؟
از دل این سوال ها و تفکیک میان جسم و ذهن به خودِ اندیشنده و خودِ فیزیکی توسط رنه دکارت فیلسوف فرانسوی، فلسفه ذهن جدید متولد شد.
فلسفه ذهن به موضوعاتی از قبیل: مسئله ذهن - بدن، آگاهی،  احساسات، اراده آزاد، حالت ذهنی، ماهیت ذهن و ... می‌پردازد‌.
در سده هفدهم، دکارت مسئله مهم و تعیین کننده‌ی ذهن - بدن را به شکل متفاوتی با پیشینیان خود مطرح کرد. دکارت دیدگاه دوگانه گرایانه داشت، به این معنا که معتقد بود ذهن و بدن دو جوهر متمایز هستند که در عین تمایز ارتباط تنگاتنگی دارند.
مسئله ذهن - بدن شامل سه بعدِ هستی شناختی، معرفت شناختی و معنا شناختی است.  از جمله پرسش هایی که از دل این مسئله بیرون می‌آیند: موجود انسانی چه نوع چیزی است؟(هستی شناختی) از کجا می‌دانیم که دیگران ذهن دارند؟( معرفت شناختی)

فلاسفه‌ای که به فلسفه ذهن می‌پردازند را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد:دوگانه گرا (dualism) و یگانه گرا (monism) دوگانه انگاران مانند دکارت قائل به تمایز میان ذهن و بدن هستند، که اکثر مردم هم به این نظریه تمایل نشان می‌دهند. و به نظر می‌رسد یگانه انگاران یا فیزیکالیست ها بیشتر از بین افراد علم‌گرا هستند. پیشرفت چشمگیر در زمینه های علمی همچون علوم اعصاب، روانشناسی تجربی و... تاثیر بسیاری بر رشد و شکل گیری فلسفه ذهن داشته اند و می‌توان گفت در این مسیر فلسفه و علم مکمل یکدیگرند، چرا که نه علم و نه فلسفه به تنهایی برای دستیابی به حقیقت کافی نیستند و گویی پیوند این دو ضروری‌ست. برای مثال دیدگاه های صرفا علمی احتمالا راهی جز فیزیکالیست بودن در مقابل خود نداشته باشند چرا که علم در تبیین جوهری کاملا متمایز از ماده ناتوان است. و درمورد فلسفه، آیا در این زمینه بدون استفاده از داده های علمی تا چه حد می‌تواند پیشروی کند؟