ا
مثل مریض رفتار کن سوپرمن! | نمایشنامه فلسفی
دکتر پشت میزش نشسته است. سوپرمن وارد میشود.
سوپرمن: از این دارو میخوام! زود!
سوپرمن کاغذی را روی میز دکتر میگذارد. دکتر آن را میخواند.
دکتر: این خیلی قویه؟! برای چی میخوای؟!
سوپرمن: من باید به سرعت برق و باد به جنگ آیقیونلیوسها برم. زمین در خطره! فقط از این دارو میخوام! زود!
دکتر: باید اول معاینهت کنم. رو صندلی بشین!
سوپرمن: دندونم درد میکنه. راحت شدی! ولی الان بشریته که مهمه! زود!
دکتر: خب پس دهنت رو باز کن!
دکتر به سمت سوپرمن نزدیک میشود. سوپر من دهانش را میبندد و سرش را تکان میدهد.
دکتر: این دارویی که تو میخوای به درد بیهوشی عمل میخوره. اگه یه همچنین دردی داشته باشی، نمیتونی از جات بلند شی! نه این که بیای اینجا یه ریز بگی! (ادای سوپرمن را در میآورد) زود! زود!
سوپرمن: من سوپرمنم!
دکتر: منم دکترم!
سوپرمن: من مثل شما زمینیا، برای یه دندون درد زمین و زمان رو به هم نمیدوزم! زود!
سکوت
دکتر: ببین! من چهارتا دندون عقل دخترم رو یه جا کشیدم! من رو سیاه نکن! تو اگر سوپرمنی! من دکترم! (ادای سوپرمن را درمیآورد) فضایی! فضایی! زمینی! زمینی!
سوپرمن: تو مگه دندونپزشکی؟
دکتر: شماره چشمت هم که بالاست! رو در رو نخوندی؟!
سکوت طولانی. سوپرمن به جایی مات نگاه میکند.
دکتر: الو؟! هستی؟!
سوپرمن: باشه! پس نابودی زمین به پای تو!
دکتر: باشه! به سلامت!
صدای چند انفجار از بیرون شنیده میشود. سوپرمن چند قدمی به بیرون قدم بر میدارد، بعد به پیش دکتر بر میگردد و زانو میزند.
سوپرمن: خب اگه زمین نابود میشه! من مسخره کیهان میشم، کسی اسم تو رو نمیاره که! جون ننهات این قرص ما رو بده. من شرم رو کم کنم! زود! نه ... ببخشید ... هر زمانی که برات مقدوره! مگه سر و صدا رو نمیشنوی!
دکتر: یک کلام باید دهنت رو ببینم! یا اون گاله رو باز میکنی یا عزت زیاد؟!
سوپرمن بلند میشود و عقبعقب میرود. دهانش را میبندد و سرش را تکان میدهد.
دکتر: پس برات آدرس یه کمپ رو مینویسم!
سوپرمن: کمپ؟!
دکتر: نشون میده معتادی! ببینم سرت گیج نمیره؟ یخ نمیکنی؟
سوپرمن: آی قلبم! آی قلبم! به دادم برسید!
دکتر به سرعت به پیش سوپرمنی میآید که پایش را گرفته و به خود میپیچد. دکتر به نقاط مختلف بدنش دست میزند.
دکتر: ببینم اینجا درد داری؟
سوپرمن: نه! نه! آی قلبم! آی قلبم!
دکتر: اینجا چی؟
سوپرمن: نه! نه! آی قلبم! آی قلبم!
دکتر: من دیگه عقلم به جایی قد نمیده! پرستار! پرستار! (بغض میکند) سوپرمن زنده بمون! بشریت به تو نیاز داره!
سوپرمن بلند میشود و میخندد.
دکتر: هر هر هر هر. مسخره!
سوپرمن: تو میگی اگه من با یه دستم لپم رو بگیرم. چشامم رو ببندم و ناله کنم، دندون درد دارم؟
دکتر: درسته. ولی الان دندون درد نداری، چون صاف صاف وایسادی میگی (ادای سوپرمن را در میآورد) زود! زود!
سوپرمن: خب همین چند لحظه پیش که قلبم رو گرفته بودم و مینالیدم، باید سکته میکردم که ...
دکتر: نکردی!
دکتر روی صندلیاش مینشیند.
سوپرمن: پس؟
دکتر: این که دست و پات رو بگیری به این معنا نیست که درد داری.
سکوت. دکتر بلند میشود و به سمت در خروجی میرود.
سوپرمن: از طرفی من در برابر درد خیلی تحملم بالاست، در نتیجه رفتار خاصی از خودم نشون نمیدم. پس ایدهی تو برای تشخیص درد درباره دو گروه از آدما کار نمیکنه. اگه گفتی کدوما؟
دکتر: یکی کسایی که ادا در میارن و دوم کسایی که مثل تو هستن.
سوپرمن: مثل من چی هستن؟ ... چی هستن؟ بگو دیگه سوپرمن هستن.
دکتر در را میبندد.
دکتر: من واقعا! من واقعا نمیدونم چی بگم! متاسفم!
سوپرمن: خواهش میکنم! سوپرمن کارش همینه، بشریت رو به سوی آیندهای بهتر تغییر میده. حالا میخواد یه دکتر پیزوری باشه، چه کل کره زمین! زود!
سکوت
دکتر: من برای تشکر تصمیم گرفتم که مجانی چهارتا دندون عقلت رو بکشم.
سوپرمن: تو ... تو ... برگشتی .... برگشتی ... سر جای اول ... اولت که ...
دکتر: نه من هم تغییر کردم. فهمیدم، این که میگی دندون درد دارم، به این معنی نیست که دندون درد داری. شاید دروغ میگی! ببینم دندون عقلات رو کشیدی؟!
سوپرمن: نه ... نه ...
سوپرمن دهانش را میبندد و هر چه دکتر جلو میآید، او عقب میرود. تا این که به میز میخورد و میایستد. دهانش را میبندد و سرش را تکان میدهد. صدای انفجاری میآید. هر دو به جای یکسانی نگاه میکنند. صدای انفجار دیگر میآید. صحنه تاریک میشود.
صورتبندی فلسفی
یکی از پرسشهای مهم فلسفه ذهن این است که ما چگونه میتوانیم ذهن را بررسی کنیم؟ ولی این سؤال چرا به وجود میآید؟ ما به افکار خودمان، باورهایمان و عواطفمان دسترسی مستقیم داریم. به عنوان مثال من میتوانم، در یک مهمانی خانوادگی جلوی فرزند کوچک خانوادهی مهمان بنشینم و با خود فکر کنم:«من این پسر رو میکشم!، مامانت مگه بهت ادب یاد نداده!، بیشعوری رو باید از رو پدر تو مینوشتن!».خدا را شکر ذهن به گونهای است که هر چند من میتوانم به این افکار دسترسی مستقیم داشته باشم، اما خانوادهی مهمان نمیتوانند به افکار من دسترسی پیدا کنند. به بیان دیگر میتوان به ذهن یک فرد دسترسی اول شخص داشت اما دسترسی سوم شخص ممکن نیست.
حالا برگردیم به سؤال اولمان اگر نتوان به ذهن دسترسی سوم شخص داشت، چگونه میتوان آن را مطالعه کرد و بر روی آن پژوهش انجام داد؟ در این جا رفتارگرایان تحلیلی شال و کلاه میکنند و وارد بحث ما میشوند. آنان راه حلی دارند که به میزان زیادی از رازآلودی ذهن میکاهد. آنها معتقد هستند که میتوان حالات ذهنی را از طریق واژگان رفتاری مطالعه کرد. در مثال مهمانی، هر چند که پدر آن پسر نمیتواند به افکار من دسترسی پیدا کند ولی هر گاه که من را میبیند، متوجه میشود که من زمان جنبوجوش پسرش دچار تیک عصبی میشوم یا اخمهایم در هم میرود. او از طریق این رفتار میتواند به این حالت ذهنی من دسترسی پیدا کند که من از پسرش عصبی هستم. همچنین اگر کسی دندان درد دارد، هر چند ما نمیتوانیم درکی از دردی که او حس میکند، پیدا کنیم اما از طریق رفتارش متوجه میشویم که درد میکشد.
اما مثل هر نظریهی فلسفی دیگر این ایده هم خالی از اشکال نیست. سوپرمنی را فرض کنید که درد میکشد اما آن قدر توانایی بالایی دارد که هیچ رفتاری از خود بروز نمیدهد. در این صورت رفتارگرایان تحلیلی باید معتقد باشند که سوپرمن درد نمیکشد که چنین نیست. یا فرض کنید که بازیگری در یک فیلم موقعیت سکته قلبی را بازی میکند، رفتارگرایان تحلیل باید معتقد باشند که آن بازیگر در حال سکتهکردن است اما چنین نیست.
شما هم نظر خود را بگویید، آیا شما این نقدها را قبول دارید یا با رفتارگرایان تحلیل موافق هستید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
مفهوم و کاربرد رویکرد پایین به بالا و بالا به پایین در فلسفه کانت و علوم شناختی (اضطراب)
مطلبی دیگر از این انتشارات
با تیغ اوکام، ایده هایتان را به آرایشگاه ببرید
مطلبی دیگر از این انتشارات
خفاش بودن یا نبودن، مسئله این است!