جسارت های فلسفه برای من

دانشجوی فلسفه هستم ، اما همچنان بود و نبود های کلاس فلسفه دبیرستانم را با صدای بلند خیال و اندیشه های خود با کیفیات ذهنی مرور میکنم. صدای دلنشین تصدیق هایی که صحبت از استدلال و برهان بود.شوق کلاس ، چشمم را از ساعت می ربود.نگاهی به تخته و نگاهی به دفتر که نکته ایی جا نماند. البته که نکته ایی بی نکته نبود، حتی آن هایی که درکنکور نبود.مگر می شود انقدر با هیجان بر روی نیمکت مدرسه نشست. گاهی از دنیای کوچک فلسفه دانش آموزیمان سفری به جهان دانشجویی فلسفه دانشگاه تهران داشتیم. تجربیات دورقمی شدن و خاطرات تحصیل فلسفه معلم عزیزمان انگیزه ی ما را بیشتر می‌کرد.توصیف کلاس های استاد دینانی، حال و احوال دانشجویان…به راستی که جهان درونت را متحیر می‌کرد. درسی بود که به دور از مدرسه و امتحان هم درس بود.درس جسارت های اندیشه که اگر جسور نبود بقائی هم نداشت. هیجان کلاس در تدریس زمانی بیشتر می‌شد که مجهول های ذهنی ات به درجه معلومی از اطلاعات می رسید ، بی آنکه از قبل سوالت را با صدای بلند پرسیده باشی .حدس میزنم صدای درونم را بلند می شنید و به گمانم مجهول هایم برایش معلوم ترین حالت را داشت… کتاب فلسفه ما تصاویر زیادی نداشت ، اما خوب میدانست چطور تصویر هایی را از نیستی به هستی بیاورد ،اوج تصویر سازی را در محاکمه سقراط میان آتنیان و دیالیکتیک های افلاطون و شاگردانش به چشم عقل میدیدی. به گمانم درس چهارم بود… کتاب فلسفه ام پر از خطوطی بود که هر کدام ماهیتی جذاب از نکات را برایم پررنگ می کرد. دبیر فلسفه ما به اعتبار وجود اطلاعات و معلومات ذهنی خود ، جهانی در خارج برایمان می ساخت که رنگ و بوی فلسفی داشت. شیرین اما محکم… که ابتدایش با اندیشه های سقراط آغاز شد اما انتهایش را هنوز خودم هم پیدا نکردم… جهانی لایه لایه که به افشا کردن پستی های اندیشه در تمامی اشکالش می پرداخت. ارسطو، افلاطون، بوعلی سینا، سهروردی، ملاصدرا و… اگرچه نفس نمیکشند اما هنوز زنده اند.صبر کن، جمله ام تناقض ندارد، مگر زنده بودن فقط به نفس کشیدن است… چه بسیار انسان هایی که نفس می کشند اما زنده نیستند. باید اسیر عالم ماده باشی تا زنده بودن را در نفس کشیدن محصور کنی.آن ها آنقدری زنده هستند که سخنانشان معیار تراز روح من و توست. شیخ شفا و قانون را تحریر کرد تا بدانیم اهمیت طب النفوس کمتر از طب الاجساد نیست. در کتابمان صفحه هفتاد و پنج نوشته بود، بوعلی عشق را علت پیدایش جهان میداند و من پیدایش ذوق فلسفی ام را مدیون عشق جهان درونی خود میدانم . تعریف عشق بوعلی در رساله عشق را ، در کلاس های فلسفه با عقل و قلبم آن به آن حس می‌کردم. اشتیاق ذاتی و ذوق فطری که سبب بقای وجود ممکنات است و این را مدیون عشق به تدریس دبیر عزیزمان هستیم. ای کاش میتوانستم زمان را در زنگ های فلسفه ثابت میکردم. اما چه کاری از دستانم برمی آمد.زمان است دیگر… پر از بود و نبود های متصل….زورم به بود ها نمیرسد وای به حال نبود ها….. انتهایِ بی انتهای کتاب فلسفی ما به افکار صدرالمتالهین اختصاص داشت. مشرب تحقیق ملاصدرا در یک نقطه واحد جریان های گوناگون فکری را متصل می کرد.همین یک نقطه برایم جذاب بود.احساس می کردم در عین کثرت ، وحدتی با یکدیگر دارند.این نقطه اتصال واحد مرا به حکمت متعالیه وصل کرد. نبودی که آن روز ها برایم بود، اشتیاق معلم فلسفه شدن بود.همین یک خیال ، جای زیادی را در ذهنم گرفته بود، وزنی نداشت ، اما به شدت سنگینی می کرد.سوالی که آن روز ها با خود مرور میکردم تصویر هر روز این روز های من شده است، آیامی شود یک روز در مقابل دانش آموزانم صحبت از بلندآوازی های فلاسفه در علوم داشته باشم؟ یک سال است که رویاهای فلسفی وجود ذهنی ام پا به عرصه وجود خارجی گذاشتند و من دبیر فلسفه و منطق دانش آموزان خودم هستم. هویتم به معلم شدن تغییر پیدا کرد وگرنه ماهیت همان کلاس فلسفه است که مرا متحیر می‌کرد.کلاسی که تمام تلاشم را میکنم برای یادگیرندگان فلسفه همراه با عشق باشد،همان طوری که دبیر عزیزمان بذر هایش را در وجود ما نهادینه کرده بود که شاید این سلسله ادامه پیدا کرد و عاشقی از دانش آموزان امروزم ، دبیر دانش آموزان فردا باشد.. به امید حضرت حق….