علاقه مند به فیزیک و فلسفه ذهن
مساله معرفت_ بخش هفتم
"انسان ذاتا دوست دارد بداند" از مشهورترین جملات یکی از بزرگ ترین فلاسفه تاریخ بشر، و آغازگر بینش علمی واقع گرایانه است که البته وارث دستگاههای فکری ایده آلیستی، نسبی انگارانه، جزم گرایانه و ماتریالیستی بود که با بیشماری مساله فلسفی دشوار نیز همراه بودند. ارسطو از آن دسته افراد بود که مصداق جمله "کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد" میباشند. او توانست با ترکیب دستگاههای فلسفیای که در اختیار داشت، یک سیستم فلسفی بسیار قدرتمند که از عهده پاسخ بسیاری از سوالات بر میآمد بنا نهد و تا حدود 1500 سال بر افکار آدمی حکومت کند. اما سیستم فلسفی ارسطو چه ویژگی خاصی داشت که تا این حد دوام آورد و توانست جذابیت خود را برای هزاران سال در بین متفکران حفظ کند؟ ارسطو بسیار واقع گرایانه به دنیا نگاه میکرد. او نه چنان جزم گرا بود که معتقد باشد عقل آدمی توان حل تمام مسائل فلسفی را دارد، و نه چنان نسبی انگار بود که مانند سوفسطائیان به این نتیجه برسد که امکان حل هیچ مساله فلسفی ای وجود ندارد. در واقع او از دیدگاهی که امروزه عقل سلیم نامیده میشود به جهان مینگریست. ارسطو دریافت که هر کدام از این مکاتب فلسفی بوجود آمده توسط فلاسفه پیشین، برای بررسی قسمتی از جهان خارج (و البته سیستم معرفتی ما) به کار میآید. نا گفته نماند که ارسطو، از شاگردان افلاطون بزرگ بود و البته بسیار تحت تاثیر فلسفه ایده آلیستی استاد نیز قرار داشت، اما بعدتر با نقدهایی که به فلسفه استاد وارد آورد، توانست به این نتیجه برسد که فلسفه افلاطون آن سیستم بی نقصی که همه سوالات را پاسخ گوید نیست و به همین دلیل شروع کرد به بنا نهادن فلسفه خود. او ابتدا با نقدی به فلسفه افلاطون کار خود را شروع کرد که به نام انسان سوم شناخته میشود. فرضا برای تمام انسانها، یک مثل انسان وجود دارد که در جهان ایده آل افلاطونی قرار داشته و همه انسانها سایههایی از آن مثل کامل و بی نقص باشند. در اینصورت اشتراک میان انسان نوعی مثل من با مثل انسان، چیز سومی خواهد بود با عنوان انسان بودن. یعی یک صفت واسطه وجود دارد که باعث ایجاد اشتراک میان انسان نوعی (فرد) با مثل میشود که هر دو آن را دارند. با همین روش استدلالی، میتوان حتی میان چیز سومی که انسان بودگی نام دارد و مثل انسان نیز یک صفت مشترک دیگر پیدا کرد که باعث ایجاد شباهت میان مثل انسان و انسان بودگی میباشد و همین طور الی آخر. در واقع ارسطو با این تحلیل نشان میدهد که ایجاد جهان مثل برای توجیه وجود اسامی عام که به منظور فهم جهان مصداق ها بوجود آمده، به یک سلسله بی پایان ختم میشود. در واقع ارسطو نشان میدهد که ساخت جهان مثل، خودش یک مشکل بزرگ تر از جهان متغیر ایجاد کرده است. به همین خاطر ارسطو از فرض وجود جهان مثل روی گردان شد و فلسفه افلاطونی را کامل ندانست.
در عوض ارسطو از جهان افلاطونی و مثلها، یک دستگاه فکری بسیار قدرتمند بیرون کشید که به نام منطق ارسطویی یا منطق کلاسیک شناخته میشود. او چنین استدلال کرد: درست است که مثل ها وجود خارجی ندارند، اما غالبهای فکری بسیار کامل و دقیقی هستند که حاکم بر منطق و طرز فهم جهان خارج میباشند. ارسطو در ابتدا مثل ها را دسته بندی کرد و اسم های عام را زیر مجموعه آنها قرار داد. به اینصورت که برای رسیدن به تعریف یک مفهوم، در ابتدا باید خواص مشترک مصداق های یک مفهوم مشخص شود (جنس ها) و سپس وجه تمایز این مصداقها از دیگر جنسهایی که با آنها مشترک هستند تعیین شود(فصل ها). سپس این فرض را در ابتدای هر استدلال فلسفی قرار داد که تنها راه درست اندیشیدن راجع به مفاهیم، رسیدن به تعاریفی است که شامل جنس و فصل نزدیک به مفهوم مورد نظر باشد. اگر ما به چنین تعاریفی برسیم، آنگاه میتوانیم با خیال آسوده به استدلال های بر مبنای درست بپردازیم. مثلا مشهورترین تعریفی که در منطق ارسطو مورد استفاده قرار میگیرد، تعریف انسان است. او انسان را حیوان ناطق مینامد. حیوان همان جنسی است که مشترک بین انسان و تمام موجودات جاندار دیگر است (و البته نزدیک ترین جنس به مفهوم انسان میباشد) و از طرفی فصل نزدیکی که باعث تمایز مصداق های انسان از دیگر حیوانات میشود، ناطق بودن است. ویژگی عامی که در دیگر حیوانات یافت نمیشود. با این تعریف، میتوان امیدوار بود که استدلال هایی درست راجع به انسان انجام شود و ذهن از گمراه شدن و کشیده شدن به سمت دیگر تعاریف مبهم در امان بماند.
این تمام کار ارسطو نبود. این فیلسوف بزرگ، قدمی بزرگ در فهم جهان خارج برداشت که نتیجه ترکیب افکار فلسفی بزرگ پیشینیان خودش بود و البته پیشرفته ترین مدل فلسفی تا آنزمان و حتی سالها بعد محسوب میشد. دامنه فعالیت فلسفی و علمی ارسطو چنان گسترده است که نمیتوان همه آنچه که انجام داد را در یک مقاله گنجانید. و البته قسمت مهم تر کار وی، epistemology واقع گرایانه ای است که در مقالات بعدی به آن میپردازیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
توهم ادراک؟! | مسئلهای فلسفی در زمینه ادراک زمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخچه مساله معرفت_ بخش ششم
مطلبی دیگر از این انتشارات
مغز داستان پرداز ما