من ضروری ما

آیا "من" - اول شخص مفرد - آدرس ثابتی در مغز دارد یا نیاز دارد؟

جستجو برای نقطه‌ای در مغز که با «من» مطابقت دارد - همانطور که در فرمول معروف دکارت، «من فکر می‌کنم، پس هستم» با این فرض شروع می‌شود: اینکه چنین آدرسی در مغز وجود دارد. جستجو چگونه است؟ آیا این جستجو به نتیجه می رسد؟

از لحاظ تاریخی، ما احساس وجود خود را در قلب یا سر خود قرار داده ایم. هر دو مکان به طرق مختلف معنا پیدا می کنند. وقتی احساسات قوی داریم قلب ما به تپش می افتد. در مورد سر ما، اوضاع پیچیده تر است…

هنگامی که کریستینا استارمنز و همکارانش، به مردم ایالات متحده و هند تصاویری از مگس‌هایی که در اطراف یک فرد می چرخیدند نشان دادند و از آنها پرسیدند که کدام مگس به نظر آنها نزدیک‌تر است، نتایج شگفت‌انگیز بود: بدون در نظر گرفتن پیشینه فرهنگی، اکثر مردم به مگس نزدیک چشمان شخص اشاره کردند. استارمنز، روانشناس از دانشگاه تورنتو در کانادا می گوید: «این نشان می دهد که یک حس جهانی وجود دارد که خود، در سر، نزدیک چشم ها قرار دارد. »

چهار حس از پنج حس ما در سر ما قرار دارند که دو تای آنها، شنوایی و بویایی، کاملاً نزدیک به چشمان ما قرار دارند. بازخورد مداوم در مورد جهان توسط آن منطقه ممکن است دلیل اصلی احساس غیررسمی ما باشد که خود، به نحوی در آنجا قرار دارد.

مغز؟ خوب، ما معمولاً خیلی متوجه آن نمی شویم. مغز نسبت به درد غیر حساس است حتی زمانی که فکر می‌کنیم اتفاقی در مغزمان می‌افتد - برای مثال سردرد - به این دلیل است که گاهی اوقات مکان‌یابی قسمت آسیب‌دیده ضعیف است.

با این حال، برخی از دانشمندان علوم اعصاب مطمئن هستند که باید یک نقطه در مغز وجود داشته باشد که با احساس خود مطابقت دارد. یعنی علت اینکه شما یک حس دست نخورده از خود دارید این است که آن نقطه فعال است.

به عنوان مثال، رابرت مارتون، عصب شناس، به قشر شکمی داخلی پیش پیشانی (vmPFC) اشاره می کند:

مطالعه‌ای که در سال 2021 در ژورنال علوم اعصاب شناختی-اجتماعی و عاطفی منتشر شد، به بررسی این موضوع می‌پردازد که چگونه یک ناحیه خاص مغز به پیوند دادن خاطرات حال و آینده خود کمک می‌کند. هنگامی که افراد در این ناحیه آسیب می بینند، منجر به اختلال در احساس هویت می شود. این ناحیه - که قشر شکمی داخلی پیش پیشانی نامیده می شود - ممکن است یک مدل اساسی از خود ایجاد کند و آن را در زمان ذهنی قرار دهد. این مطالعه نشان می‌دهد که وقتی این منطقه این کار را انجام می‌دهد، ممکن است منبع احساس ما از خود باشد.

ventromedial prefrontal cortex
ventromedial prefrontal cortex

اما یکی دیگر از آدرس‌های فعلی برای خود، پرکونئوس قدامی است که وقتی در بیماران صرعی تحریک می‌شود، احساس جدایی از خود ایجاد می‌کند:

زاپینگ پرکونئوس قدامی باعث شد که هر هشت نفر تغییراتی را در تجربیات سابجکتیو خود گزارش کنند، مشابه آنچه که فرد مبتلا به تشنج ناشی از آن منطقه گزارش کرده است. این تغییرات شامل احساس شناور بودن، سرگیجه، عدم تمرکز و احساس جدا شدن از خود بود. برخی از شرکت کنندگان خاطرنشان کردند که این جدایی یادآور چیزی است که آنها در هنگام مصرف داروهای روانگردان احساس می کردند.

جوزف پرویزی، استاد نورولوژی دانشگاه استنفورد می گوید:

«ما متوجه شدیم که با تحریک این منطقه خاص، می‌توانیم باعث ایجاد تحریف در حس وجود فیزیکی خود شویم.»

سپس کسانی هستند که این ایده را رد می کنند به این دلیل که "خود اطلاعی (self-awareness) اوج آگاهی (consciousness ) نیست - بلکه فقط یک محصول فرعی تصادفی تکامل و زاییده ذهن ما است" :

سوفیا دلنایو، پژوهشگر علوم رفتاری در impact Canada در جستاری با عنوان " توهم «من» " می گوید:

«اکثر محققان موافقند که مغز حداقل تا حدی با تولید شبیه سازی عمل می کند. با این حال، بسیاری موافق نیستند که آگاهی بخشی کاربردی از ماشین‌مدل‌سازی است. در عوض، یک دیدگاه گسترده آن را محصول جانبی ناخواسته اطلاعاتی می داند که از حلقه بسته ارتباطات که مغز نامیده می شود، بیرون می زند. آگاهی نمی تواند به وجود داشتن کمکی کند بدون اینکه هدف خاصی داشته باشد، درست مانند سر و صدای منتشر شده از موتور در حال کار، که هیچ تاثیری بر عملکرد خود موتور ندارد. با این طرز تفکر، خود اطلاعی حتی یک شبیه سازی نیست. فقط یک سالن پر از آینه است.»

عجیب است، همان حرفه‌ای که می‌تواند این ایده را به ذهن متبادر کند که آگاهی «هیچ هدف خاصی را دنبال نمی‌کند» به سختی این ایده را تحمل می‌کند که واقعیتی غیرمادی وجود دارد که با هیچ نقطه خاصی در مغز متصل نیست. بنابراین جستجو برای آخرین آدرس شناخته شده آقا یا خانمِ خود، ادامه دارد…

خود اطلاعی از طریق مغز منتشر می شود؟

و هر چند وقت یکبار، تحقیقات یک واقعیت گیج کننده را رو می کند. برای مثال، بیماری گزارش شده است به اسم R، مردی 57 ساله، تحصیل کرده دانشگاهی، با آسیب مغزی گسترده در نواحی مغزی که تصور می‌شد «جزئی جدایی ناپذیر از خوداطلاعی» است. محققان دانشگاه آیووا دریافتند که او تمام تست های استاندارد خوداطلاعی را با موفقیت گذرانده است:

خود اطلاعی به عنوان اطلاع از خود، شامل ویژگی ها، احساسات و رفتارهای خود تعریف می شود. دانشمندان علوم اعصاب بر این باورند که سه ناحیه مغز برای خود اطلاعی حیاتی هستند: قشر جزیره‌ای، قشر کمربندی قدامی و قشر پیش پیشانی میانی.

با این حال، یک تیم تحقیقاتی به رهبری دانشگاه آیووا این نظریه به چالش کشیده است با نشان دادن اینکه خود اطلاعی بیشتر یک محصول جسته گریخته ی پراکنده از مسیرها در مغز - از جمله مناطق دیگر – است به جای محدود شدن به مناطق خاص.

دیوید رودروف، نویسنده مسئول مقاله و استاد علوم شناختی در دانشگاه پاریس-ساکلی می گوید:

« آنچه این تحقیق به وضوح نشان می دهد این است که خوداطلاعی مربوط به یک فرآیند مغزی است که نمی تواند در یک ناحیه از مغز محلی (localized) شود. »

جان ریِل از دانشگاه آیووا می گوید:

« به احتمال زیاد، خود اطلاعی از تعاملات بسیار توزیع شده بین شبکه های نواحی مغز ظهور می کند.»

رودروف و سایر نویسندگان، که نمی‌خواهند بدون نظریه گرفتار شوند، از ساقه مغز، تالاموس و قشر خلفی میانی به عنوان بخش هایی که در خود اطلاعی نقش ایفا می کنند، یاد می کنند.

بیمار R.، در مورد خود می گوید: "من فقط یک فرد عادی با حافظه بد هستم."
ما می توانیم آن را در همان حال رها کنیم. یا می‌توانیم کل نقشه خیابان مغز را با دقت بیشتری جستجو کنیم. بعضی معتقدند خوداطلاعی باید همان جاها پیدا شود.

اما شاید موضوع فراتر از این چیزها باشد. شاید روزی جزئیات مناطق درگیر در خوداطلاعی دقیق تر پیدا شود یا شاید بشود کل نقشه خیابان مغز را که در خوداطلاعی اثرگذار است به دقت رسم کرد، اما بنظر این مشکل آسان آگاهی است. مسئله دشوار آگاهی این جاست که چرا یک سوبژه، خودآگاه است، درحالی که می‌تواند نباشد. چگونه می توان یک زامبی فلسفی را از یک انسان خودآگاه متمایز کرد؟ شاید بهتر باشد بیرون نقشه را هم خوب ببینیم...


منبع عمده متن:

https://mindmatters.ai/2023/08/our-essential-iness-the-search-for-its-address-in-the-brain/