نظریه یا شهود؟ آیا نوروساینس می‌تواند شهود ما را از بین ببرد؟


یکی از مهم‌ترین چالش‌هایی که در تلاقی علم عصب‌شناسی و فلسفه ذهن به وجود آمده، پرسش از نقش و اعتبار شهود در برابر یافته‌های علمی است. این پرسش زمانی اهمیت دوچندان پیدا می‌کند که با آزمایش‌هایی چون «آزمایش لیبت» مواجه می‌شویم؛ آزمایشی که موجی از بحث و جدل را در دهه‌های اخیر در میان دانشمندان، فیلسوفان و حتی عموم مردم برانگیخته است.

بنجامین لیبت، عصب‌پژوه آمریکایی، در دهه ۱۹۸۰ آزمایشی طراحی کرد که هدف آن بررسی رابطه میان آگاهی، تصمیم‌گیری و فعالیت‌های مغزی بود. او نشان داد که پیش از آن‌که فرد آگاهانه تصمیم به انجام عملی بگیرد، نوعی فعالیت عصبی به نام پتانسیل آمادگی ( RP) در مغز او آغاز شده است. بر اساس نتایج این تحقیق، تقریباً ۳۵۰ میلی‌ثانیه پیش از آنکه فرد احساس کند تصمیمی گرفته است (که از آن با اصطلاح w-judgment یاد می‌شود)، مغز او به‌صورت ناخودآگاه به آن عمل تمایل پیدا کرده و آماده اجرای آن شده است.

اگر این یافته را جدی بگیریم، آنگاه به نظر می‌رسد که اراده آزاد ما – چیزی که همواره در زندگی روزمره و باورهای اخلاقی و حقوقی‌مان به آن تکیه می‌کنیم – شاید صرفاً یک توهم باشد. اگر این‌گونه باشد، باید پرسید: «پس شهود ما در این میان چه جایگاهی دارد؟» شهود ما به ما می‌گوید که ما تصمیم‌گیرنده‌ایم، ما آگاهانه عمل می‌کنیم و ما مسئول کارهای‌ خود هستیم. اما اگر مغز پیش از ما تصمیم می‌گیرد، پس نقش ما چیست؟

اینجاست که درِ بحث فلسفی باز می‌شود. آیا یافته‌های علوم اعصاب می‌توانند شهود ما را به‌کلی کنار بزنند؟ آیا ممکن است روزی برسد که علم چنان دقیق و همه‌جانبه شود که شهودهای بنیادین انسانی، مانند حس داشتن اراده، به‌طور کامل باطل اعلام شوند؟ تجربه تاریخی نشان می‌دهد که پاسخ چندان ساده نیست.

برای مثال، زمانی بود که همه انسان‌ها گمان می‌کردند خورشید به دور زمین می‌گردد. این شهود از تجربه روزمره برمی‌آمد: ما می‌دیدیم که خورشید طلوع و غروب می‌کند، پس طبیعی بود که چنین نتیجه‌گیری کنیم. اما علم – و به‌ویژه نظریه کوپرنیکی – این تصور را باطل کرد. با این حال، جالب است که حتی امروز نیز اگر از کسی بپرسید "خورشید کِی غروب می‌کند؟"، کمتر کسی خواهد گفت "وقتی زمین در گردشش به شکلی قرار می‌گیرد که..." بلکه همچنان با زبان و تصورات شهودی سخن می‌گوییم.

به نظر می‌رسد که شهود، گرچه در معرض بازنگری و حتی نقد علمی قرار می‌گیرد، اما چیزی بیش از صرف یک باور خام و سطحی است. شهود ریشه در ساختارهای شناختی و تجربه زیسته ما دارد. این شهودها هستند که اغلب بذر اولیه یک پرسش علمی را در ذهن ما می‌کارند. از این‌رو، حتی اگر نوروساینس بتواند نظریه‌هایی بسازد که با شهود ما در تضاد باشند، باز هم نمی‌تواند آن را به‌سادگی حذف یا نابود کند.

شاید بهتر باشد رابطه میان علم و شهود را نه به‌صورت تقابل، بلکه به‌مثابه یک گفت‌وگوی مستمر ببینیم. گاهی علم شهود ما را تأیید می‌کند، گاهی به چالش می‌کشد، و گاهی هم شهود ما الهام‌بخش نظریه‌های علمی آینده می‌شود. نوروساینس ممکن است ما را به بازاندیشی در مورد مفهوم اراده و آگاهی وا دارد، اما این به معنای حذف کامل شهود نیست، بلکه شاید آغاز سفری نو برای درک عمیق‌تر خودمان است.