متمایل به نوشتن?
نیهیلیسم نیچه ای
نیچه، آغاز نیست انگاری را نفی رویکرد شادخوارانه و به تعبیر او، زندگی گرایانه دیونینوسی توسط رویکرد مبتنی بر عقلانیت اخلاقی آپولونی در یونان می داند. به اعتقاد او، با ظهور اندیشه سقراطی و سپس مسیحی، مابعدالطبیعه سقراطی مسیحی ای پدید آمد که به عنوان باطن تفکری غرب، ارزش هایی را پدید آورد. به اعتقاد نیچه، ارزش های مابعدالطبیعی که مبنای تمدن سقراطی مسیحی است، اینک و در پایان تمدن مدرن و به اعتباری آغاز پست مدرن، گرفتار بحران گردیده و به انکار خود برخاسته اند. او این سیر انکار ارزش های مابعدالطبیعی تمدن سقراطی مسیحی توسط خود آن تمدن را همان نیهیلیسم یا نیست انگاری می نامد.
دیو رابینسن می گوید: نیچه می دانست که او خود پیامبری است و عکاسانی که رخساره او را به تصویر می کشیده اند، معمولاً او را به صورت مردی به ما می نمایاندند، با هیئت و چهره ای تمسخر برانگیز، به هیئت سبیل اسب آبی و چشمان وحشی خیره. نیچه همیشه تصور می کرد که برای مخاطبان قدردان تر آینده می نویسد و خویشتن را فیلسوفی می دانست که اهمیت او پس از مُردن می توانست ظاهر شود. پس چه بسا صد سال دیگر ما همان مخاطبان باشیم و او را اولین پست مدرن بزرگ به حساب آوریم.
نیچه می گوید: چرا در این هنگام بر آمدن نیست انگاری باید ضروری باشد؟ زیرا که ارزش های کنونی ما از آن رو به این نتیجه؛ یعنی به نیست انگاری می رسد که انگاری حاصل منطقی ارزش های بزرگ و آرمان های عالی ما است و آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیندیشیم.
نیهیلیسم از منظر نیچه
نیچه در اراده معطوف به قدرت، نیهیلیسم را به دو قسم فعال و منفعل تقسیم می کند. او نیهیلیسم فعال را نیست انگاری خویشتن و نیهیلیسم منفعل را نوعی ضعف، فرومایگی دنیوی و پوچی دغدغه های دنیوی معرفی می کند.
نیچه موقعیت فرهنگی اروپا در عصر جدید را این گونه معرفی می کند: ما اروپاییان در پهنه وسیعی از خرابی ها قرار گرفته ایم که در آن هنوز چند بنای بلند سر بر افراشته اند، اما بسیاری از آنها بر اثر قدرت و گرفتگی ساییده و فرسوده شده اند و تنها به صورت معجزه وار بر پا مانده اند و بسیاری دیگر نقش بر زمین شده اند. بنابراین، تابلوی نسبتاً زنده و جذابی است. در کجا چنین خرابه هایی به این زیبایی وجود داشته است؟ علف های هرز و کوتاه و بلندی همه جا را پوشانده است. این دیار ویران، کلیسا است. امروز ما شاهدیم که ارکان اصلی و پایه های عمیق جامعه مسیحیت متزلزل است و ایمان به خدا واژگون شده است. اعتقاد به آرمان مطلوب زهد و ریاضت مسیحی آخرین منبرش را به پایان می برد.
او در مورد ایده آل معتقد است: دروغی به نام ایده ال که تاکنون مصیبت واقعیت بوده و انسان از طریق آن تا مغز استخوانش دروغگو و ساختگی شده است حد پرستش ارزش های متضاد با آنچه به تنهایی می تواند شکوفایی، آتیه و حق سر فرازانه او را نسبت به آینده تضمین کند.
نیچه زندگی را چنین تصویر می کند: آموختاری پدید آمده و باوری در کنار آن. همه چیز تهی است، همه چیز یکسان است، همه چیز به پایان آمده است. از تمام تپه ها پژواک آمد. همه چیز تهی است و همه چیز یکسان است. همه چیز به پایان آمده است. درست است که خرمن کرده ایم و اما چرا میوه هامان همه تباه و سیاه شده است. دوش از ماه شریر چه فرو افتاده؟ کارمان همه بیهوده بوده و شرابمان زهر گشته و چشم بد بر کشت ها و دل هامان داغ زودی زده است. ما همه خشکیده ایم و اگر آتش در ما افتد خاکستر خواهیم شد. آری، ما آتش را نیز به تنگ آورده ایم. چشم هامان همه خشکیده است.
نیچه، نیست انگاریِ سازش ناپذیر را اعتقادی میداند که در آن وجود مطلقاً غیرقابل دفاع است؛ زمانی که آن را با والاترین ارزش هایی که می شناسیم، مقایسه می کنیم. علاوه بر این، تشخیص این امر است که ما، به هیچ روی، حق نداریم برای اشیاء یک «ماورا» یا یک «در ذات خویش» قائل گردیم، که «خدایی» یا اخلاق مجسم باشد.
نیچه، در مورد نیست انگاری خویش چنین می گوید: زندگی برای چه؟ همه چیز بیهوده است. زندگی خشت بر آب زدن است. زندگی؛ یعنی خود را سوزاندن و با این همه گرم نشدن، که در آن یاوه رایی های باستانی را هنوز حکمت می نامند.
نیچه خودکشی را چنین توجیه می کند: زاده شدن هیچ کس دست خود او نیست. اما این خطا را که گاهی به راستی خطاست، جبران می توان کرد. شرّ خود را کم کردن بهترین کاری است که می شود کرد و با این کار کم و بیش سزاوار زیستن می توان شد.
نیچه و پست مدرنیسم
شک نیچه به عنوان فیلسوفی با اندیشه های قدرتمند نیست انگارانه تاثیرفراوانی در مکاتب فکری پس از خود گذاشته است و توانسته است به عنوان مرجعی مهم برای تبیین آنها شود.
تفکر نیچه آغاز پستمدرنیته است؛ یعنی خودآگاهی غرب به بحران، انحطاط و آگاهی نسبت به آن و کتاب «فراسوی نیک و بد» را انجیل پستمدرنیسم مینامند؛ به عبارت دیگر، نیچه فیلسوفی نیست انگار است.
به عقیده نویسنده، نیهیلیسم (نیست انگاری)؛ یعنی نادیده گرفتن حضور و ساحت غیب و انکار حضور هدایت قدسی است. که «داستایوفسکی» دراینباره میگوید: «راه نجات از نیستانگاری، ایمان دینی است». به عقیده نیچه زمانی که اندیشه آپولونی ـ که نماینده عقلانیت و نظم در اندیشه یونانی است ـ رویکرد دیونیزوسی ـ که نماینده احساسات پرشور و رمانتیک است ـ را نفی و نابود میکند، اولین نیست انگاری در تاریخ غرب رخ میدهد. بنابراین، تاریخ متافیزیک و فلسفه غربی او، مرحله نیست انگاری را پشت سر گذاشته است.
نیچه میگوید: تمدن سقراطی ـ مسیحی آمد، دیونیزوسی قربانی شد و نظام متمدن ساخته شده، قرون وسطی را در یونان و روم طی کرد و به عصر جدید رسید، که بعد از مرگ هگل و آغاز اندیشه انتقادی به ماهیت مدرنیته (توسط «کی یرکگور» و «شو پنهاور»)، به انکار خود دست زد و تمدن سقراطی ـ مسیحی خود را نفی میکرد و در نهایت، نیهیلیسمی که با آن رو به رو هستیم، همین است.
به نظر نویسنده، حداقل سه صورت نیست انگاری مشاهده میشود، الف) نیهیلیسم آغازی یا رنسانسی؛ ب) نیهیلیسم ارزش گذاری (عصر روشنگری)، که بنیان گذاران آن، «ولتر»، «دیدرو» و تا حدی «روسو» میباشند؛ پ) نیهیلیسم پسامدرن، که نیچه پرچمدار آن است. خصیصه نیستانگاری پسامدرن این است که مانند چاقویی قصد بریدن دسته خود را دارد و برخاسته است تا خویشتن را انکار کند، وجود، شخصیت و اندیشه های نیچه تبلور این نیهیلیسم است.
نمونه اشعار پوچ گرایانه از حافظ و خیام
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است.
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق (حافظ)
ای بیخبران شکل مجسم هیچ است
وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است
خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابستهی یک دمایم و آن هم هیچ است (خیام)
مطلبی دیگر از این انتشارات
هوش مصنوعی : ذهن منحصر به فرد یا ذهن انسان گرا؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
مثل مریض رفتار کن سوپرمن! | نمایشنامه فلسفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا « سینگولاریتی» از قبل اینجاست؟