پیرامون مفهوم حقیقت.

به نوعی هر استنتاجی مستلزم قطعیت است،قطعیت از نتیجه حاصل میشود که نتیجه مبتنی بر حقیقت است،

لذا پیرامون مفهوم و محور حقیقت است که تمامی مسائل و گذاره ها تثبیت میشود.

اما حقیقت چیست؟و اساسا اصلا وجود دارد؟

همیشه تمامی تلاش ها در جهت خلق این مفهوم انتزاعی بوده است..چراکه ما در دنیای مادی نمودی به مثابه عینی مفهوم که تاثرات را به اذهان ما متبادر کند نداریم و صرفا تصویری که حاصل شده است عموما تحلیلی و بر گرفته از کیفیات ثانویه هستنده ها بوده است..

اما تمامی نمودارهای تحلیلی خلا آن را دریافته اند،لذا نمی توان این خلا را هم عرض وجود قرار دهیم..،تعاریف مختلف و متضاد هستند.،

این ضرورت شاید اصرار و پافشاری غلط ذهن دو بُعدی ما باشد که ما را در تنگنا و کانال پذیرش حقیقت میگذارد،اگر گریزی سطحی به معنی تکامل بزنیم خواهیم فهمید که در تکامل اساسا مسیر تعریف نمیشود و بیشترین احتمال رخداد در نظر گرفته میشود که کاملا تصادفی و آزادانه می باشد.،اما حقیقت بعدا تصرف میکند که آن هم کاملا وابسته به نظر ناظر است.

حقیقت تمامی احتمالها را خط میزند که در دنیای آنتروپی ما کمی نامعقول جلوه میکند.

دنیا و ساز و کارش بر شالوده تصادف بنا شده است و این امری غیر قابل تردید می‌باشد.

حقیقت اگر موجود باشد لاجرم سلسله وار و تک بعدی عمل میکند،در این صورت می‌بایست ناظر توان پیشبینی قوانین بعدی حقیقت در ذات خود را داشته باشد که بعید میدانم چنین باشد.

اما این خلا چیست؟..

این خلا شاید پتانسیلی برای ذهن باشد که پویا باشد،نیرو محرکه ای برای حرکت،تصور اینکه ذهن بتواند دانای کل باشد نتنها نامعقول و مضحک است بلکه اساسا با مفهوم ذهن در تضاد است،تنها دانای کل است که میتواند بر حقیقت مطلبی صحه بگذارد..

دنیا و زیبایی ها و زشتی هایش و قوائد و قانونهایش فقط بصورت قراردادی در ذهن ما بصورت تقریبا مشترک ثبت شده اند که توان تغییر برای آن در نظر گرفته شده است،هرگز چیزی ثبات مطلق ندارد حتی کیهان!

برهمکنش بین دیدگاه ناظر و منظر جهان ما را خلق کرده است اما حقیقتی جز تصادف وجود ندارد.