چرا باید فیلم اینتراستلار را ببینیم و فلسفه زمان

شاید عنوان این مقاله برای کسانی که فیلم اینتراستلار ( در میان ستارگان : Interstellar ) را ندیده‌اند کمی گمراه کننده باشد. چرا که یافتن ارتباط میان یک فیلم که قرار است سرگرم کننده باشد و فلسفه زمان که موضوعی جدی می‌باشد، بسیار بعید است. اما کسانی که فیلم را دیده‌اند می‌دانند منظور کلی مقاله چیست. شما در این فیلم با مفاهیمی بسیار تکان دهنده که در برخورد اول مانند پاسخ معماهای دیرینه فلسفه می‌نمایند روبرو می‌شوید. به همین دلیل طرفداران این فیلم، معتقدند که بهترین فیلمی است که در طول زندگی خود دیده‌اند. من در این مقاله یک نقد فنی از نگاه سینما به فیلم ارائه نداده‌ام. چرا که اولا تخصصی در این زمینه ندارم. در ثانی شما می‌توانید بهترین نقدهای این فیلم را در مجلات و سایت‌های مختلف سینمایی و هنری پیدا کنید، پس تکرار آن لزومی ندارد. نگاه این مقاله به فیلم اینتراستلار، از منظر فیزیک و فلسفه است. هر چند کسی مانند من هم که دانش موسیقیایی و سینمایی ندارد، بشدت غرق در موسیقی و فیلم نامه و جلوه‌های ویژه آن خواهد شد. پس اگر این فیلم را ندیده‌اید، حتما وقتی را برای یک سفر علمی فلسفی 2 ساعت و 49 دقیقه‌ای اختصاص دهید. مطمئنا پشیمان نخواهی شد.

اما چه مفاهیمی در این فیلم مطرح شده که باعث می‌شود فلاسفه و فیزیکدانان نیز آن را جالب توجه بدانند و با دیده حیرت به تماشای آن بنشینند؟ دلیل اصلی آن زمان است. در این فیلم با جنبه‌ای از مفهوم زمان روبرو می‌شویم که امکان ادراک تجربی آن در زندگی روزمره غیر ممکن است. البته تمام فیلم‌های علمی تخیلی تلاش دارند که چنین تجربه‌ای را به ما القا کنند، اما نقطه تمایز فیلم اینتراستلار با باقی فیلم‌های علمی تخیلی در این است که بخش تخیلی بودنش هم کاملا بر مبنای مفاهیم فیزیک نوین پرداخته شده. یعنی بر مبنای تئوری نسبیت اینشتین.

تا قبل از آلبرت اینشتین، تصور انسان از زمان، همانند وجود یک ساعت جهانی بود. ساعتی که گذر آن برای کل موجودات کیهان یکسان بوده و امکان نداشت که دو شخص بر سر "در یک زمان اتفاق افتادن یک رویداد" "یا همان "همزمانی" رویدادی از دید ناظرهای مختلف توافق نداشته باشند. بر اساس نسبیت اینشتین، اگر شما با سرعتی نزدیک به سرعت نور (نسبیت خاص) حرکت کنید یا در نزدیکی میدان گرانش جسمی با جرم بسیار زیاد (مثل یک ستاره غول پیکر) قرار داشته باشید، گذر زمانی متفاوت از کسانی که در چنین شرایطی نیستند خواهید داشت. این موضوع باعث می‌شود که هر به اصطلاح ناظری، زمانی متفاوت برای وقوع پدیده‌ها یا مدت زمان وقوع آن اندازه بگیرد. نسبی کردن زمان توسط اینشتین، اتفاقی بود که باعث تحولات عظیم در درک ما از زمان و البته تغییری کلی در فلسفه زمان گشت. اما چطور می‌توان گذر زمان با سرعت‌های مختلف و نسبی بودن آن را بهتر درک کرد؟

طبق امکانات امروزی بشر نمی‌توانیم با سرعت نزدیک به نور حرکت کنیم . همچنین نزدیک شدن به میدان های گرانشی بسیار قوی هم خارج از دسترس ماست. از سویی فلاسفه ای داریم که حوصله سر و کله زدن با ریاضیات تئوری‌ نسبیت را ندارند اما بسیار خواهان درکی شهودی از آن هستند. راه حل تمام این کنجکاوی‌ها برای درک زمان نسبی اینشتین، دیدن فیلم اینتراستلار می‌باشد.

در سکانسی از فیلم، ما شاهد مقایسه گذر زمان‌ با سرعت‌های مختلف از دید کسانی که نزدیک میدان گرانشی بسیار قوی هستند، با انسان‌های روی زمین که میدان گرانشی‌شان ضعیف محسوب می‌شود هستیم. در این سکانس ما تلفیقی از هنر، علم فیزیک و درک معنای زندگی در لوای مفهوم زمان را شاهد هستیم. سکانسی که می‌تواند به خوبی نشان دهد که مفهوم زمان، موضوعی که آن را همیشه پیش روی خود داریم، اما بسیار غریب و ناشناخته است، در واقع همان بستری است که تمام فلسفه زندگی و درک کلیش بر آن سوار گشته. در این سکانس نشان داده می‌شود که گذر 45 دقیقه از زمان نزدیک میدان گرانشی بسیار قوی، معادل 23 سال روی زمین است! زمان از دست رفته 23 ساله‌ روی زمین که تنها 45 دقیقه طول کشیده، تنها یک سوال که شاید عمیق ترین سوال زندگی ما باشد را پیش می‌کشد: چطور می‌توانیم آن را جبران کنیم؟ در این سکانس مهندسی که خلبانی سفینه را بر عهده دارد، یعنی کوپر، از دانشمند زیست شناس همراه خود یعنی دکتر برند می‌پرسد که: آیا جایی در جهان نیست که بتوان در آن‌ این زمان از دست رفته را برگرداند؟ سوالی در مورد زمان که خواهان جوابی وابسته به مکانی فیزیکی است.

ارتباط دادن فلسفه زندگی با مکانی فیزیکی که قادر به تاثیر بر روی کلیت آن باشد، نشان دهنده فلسفه جدیدی در مورد زمان است. فلسفه ای بسیار فیزیکی اما خارج از دسترس. در این فیلم زمان مانند یک سیال غیر قابل درک گذرا نشان داده نمی‌شود. بلکه تار و پود هستی است. هستی ای که گستره کیهان معنای آن را دستخوش تغییر کرده. زمان را می‌توان مانند یک تپه دارای فراز و نشیب دید اما همچنان جایی است خارج از دسترس ما.

در پایان فیلم، ما شاهد این هستیم که نسبی بودن زمان باعث شده تا کوپر و برند، زمان زمینی زیادی را تلف کنند. راه حلی که در ابتدا غیر ممکن به نظر می‌رسید، یعنی جبران زمان از دست رفته، با پریدن کوپر درون یک سیاه چاله جبران می‌شود. در واقع معنای کلی فیلم در همین سکانس مشخص می‌شود. همچنین پاسخی است به سوال دیرینه بشر در مورد زمان: آیا می‌توان در زمان به عقب بازگشت؟ راه حلی که در پایان فیلم برای این مساله ارائه شده، بر مبنای کارهای فیزیکدان نظری بزرگ کیپ تورن می‌باشد. راه حلی که در آن، زمان مانند مکانی با عمق‌های فراوان در جهات مختلف در نظر گرفته شده و تفاوتی میان گذشته، حال و آینده وجود ندارد. فلسفه زمان جدیدی برآمده از نسبیت اینشتین که تنها هنر سینما قادر به بیان آن است. و البته که مشاهده آن، تجربه‌ای بسیار حیرت انگیز و البته آموزنده برای ذهن های پرسشگر می‌باشد.