علاقه مند به فیزیک و فلسفه ذهن
چه چیزهایی را میتوانیم بدانیم؟
- بسیاری از فلاسفه معتقدند که مساله معرفت یا (epistemology)، هسته مرکزی سوالات فلسفی و علمی است. چرا که اگر اصلی ترین هدف فلسفه را یافتن حقیقت بدانیم، آنگاه سریعا این سوال مطرح میشود که چطور به حقیقت دست مییابیم؟ به همین خاطر، از مهم ترین مطالعات امروزی بشر، کشف چگونه دستیابی ذهن ما به شناخت است. این موضوع گسترده، به روشهای مختلفی در نوروساینس، علوم شناختی، رواشناسی، فلسفه و ... در حال پی گیری است. جدای از نتایج و مقالات طویلی که هر روز در این زمینهها در حال انتشار است، باید یک موضوع بدیهی اما بسیار بغرنج را فراموش نکنیم. فرضا ما در یکی از متون علم ستاره شناسی، با این عبارت برخورد میکنیم که " جرم خورشید 30^10*2 کیلوگرم است" . اولین سوالی که به ذهن ما میرسد این است که از کجا معلوم؟ کمی که پی گیرتر باشیم، میتوانیم با روش و متدی که چنین نتیجه درخشانی از آن به دست آمده آشنا شویم و با پی گیری دلایل و فرمولهای بکار برده شده، قانع شویم. اما اگر کمی شکاک تر باشیم، ممکن است خود دلایل و فرمولها را زیر سوال ببریم و چنین استدلال کنیم که این رشته دلایل بکار برده شده برای رسیدن به چنین نتیجه عجیبی، اشتباه است. در اینصورت یک ستاره شناس چه جوابی به ما میدهد؟ بطور کلی روش علمی برای پاسخ دادن به این سوال به سمت آزمایش روی آورده است. یعنی آزمودن فرضیات و دلایل و مطابقت آنها با تجربه است که باعث میشود ما به نظریات علمی باور داشته باشیم. مثلا ممکن است یک ستاره شناس برای پاسخ دادن به این موضوع استناد کند که ما بر اساس چنین نتیجه ای برای جرم خورشید، اقدام به محاسبه مدار ، سرعت و سوخت کاوشگرهایی که به فضا فرستادهایم کردهایم. در نتیجه اگر این مقدار اشتباه باشد، تجربیات ما باید با شکست روبرو شود، در حالی که چنین نیست. خیلی از ما، در این مرحله کاملا قانع میشویم و در شک کردن قدمی بیشتر بر نمیداریم. اما اگر ما یک شک گرای افراطی باشیم، کل موضوع استدلال علمی را زیر سوال میبریم و چنین نتیجه میگیریم که: "تمام روش استدلال و فرمول سازی علمی، همچنین نوع آزمایشاتی که برای درستی آنها طراحی میشود، اشتباه است. البته که گرفتن نتایج اشتباه بر اساس روشی اشتباه، کاملا ممکن است، همانطور که تمام دانشمندان مشغول انجام اینکار هستند. یعنی نتایج آزمایشهای علمی بر اساس همان روشی که با آن فرضیه ساخته میشود به دست آمده و لزومی ندارد با هم مغایر باشند، اما ممکن است کل روش علمی ساختگی و غیر واقعی باشد. " آن موضوع بدیهی و بغرنج، دریافتن این نکته است که ما در بنیادی ترین مرحله کسب معرفت، ابزار استدلال را بکار میبریم. اما این جمله چه معنایی دارد؟
- استدلال به معنایی که امروزه در منطق از آن یاد میشود، در چند دسته بندی کلی قرار میگیرد. اما ماهیت همه استدلال ها چنین است که ما با دانستن درستی گزاره A، به نتیجه B برسیم. مثلا هر کودکی با چند بار امتحان کردن و لمس اجسام داغ، فورا به این نتیجه میرسد که نباید به اجسام داغ دست بزند. در علوم شناختی و نوروساینس، به دنبال مکانیسم پنهانی هستند که باعث رسیدن به چنین نتیجهای میشود. اما درک خود آن الگو یا مکانیسم نورونی نیز، نیازمند استدلال کردن است! یعنی ما در غالب استدلال دست به کسب معرفت میزنیم. مطالعات یک نوروساینتیست و رسیدن به کلیتی مثل: "با بررسی فلان نتایج، به این باور رسیده ایم که چنین الگوی نورونی، مطابقت با فلان رفتار شناختی دارد" نیز یک استدلال است که از یک سری مقدمه، به نتایجی مشخص رسیده است. ما برای شناختن چگونگی کسب معرفت و دستیابی به شناخت، نیازمند استفاده از مهم ترین ابزار شناختی ذهنمان هستیم: استدلال کردن. اما آیا میتوانیم خود روند تکاملی که ذهن ما پیموده تا به چنین ابزار قدرتمندی مجهز شود را بشناسیم؟ آیا در اینصورت خود استدلال کردن را شناختهایم؟ در واقع، آن شکاک افراطی که به تمام ماهیت و روش علمی شک میکند، در حال شک کردن به مهم ترین ابزار ما در دستیابی به معرفت نیز هست. یعنی دارد به کلیت استدلال کردن و تفکر منطقی شک میورزد. اما این مدل شک کردن یک ایراد اساسی دارد: لازمه چنین شکی، استفاده از خود ابزار استدلال است! در واقع این شخص شکاک، دارد بر علیه روش استدلالی، استدلال میآورد. ما نه میتوانیم درستی استدلال را اثبات کنیم، و نه اینکه آن را رد کنیم. مساله ای بدیهی اما بسیار بغرنج.
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساس می کنم، پس آگاهم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تفاوت واقعیت و ایده
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولین تاتی تاتی های من در دنیای آگاهی