مروری بر آنچه دوگانه انگاری ویژگی می‌گوید- بخش اول

بخش اول: مقدمه‌­ای بر دیدگاه‌های متافیزیکی

دوگانه‌انگاری ویژگی از لحاظ وجودی به هرآنچه از اندیشۀ فیلسوفان معاصر غرب که در مسیر ارزش‌نهادن به تجربۀ فردی (Subjective Experience) صرف شده، وابسته است. گرچه ریشه‌های عمیق این دیدگاه در دوگانه‌انگاری دکارتی است اما این دیدگاه در میان سنت فیزیکالیستی پرورش یافته‌است. سنتی که سعی دارد تمام آنچه که جهان واقعی را بوجود آورده، مبتنی بر تعاریف و مفروضات مادی مانند ذره، و هرآنچه که به نوعی موثر بر ماده است، مانند بار الکتریکی، نیروی گرانش، نیروی هسته ای ضعیف و ... توضیح دهد. این سنت توضیحی فراتر از این توضیحات را مردود می داند.

همزمان با توسعه علوم اعصاب، بنیان نهاده شدن علوم شناختی و استفاده از انواع متدهای تصویربرداری و محاسباتی، تلاش‌ها برای شناخت دقیق ساختارها و کارکردهای مغز انسانی رو به افزایش گذاشت. در این حین سوالات اساسی پیرامون آنچه که این علوم به ما می دهند باقی ماند (این سوالات در حیطۀ فلسفۀ علوم شناختی مورد بررسی قرار می گیرد). گروهی از فیلسوفان، مانند دیوید چالمرز، ند بلاک و توماس نیگل، با تاکید بر تجربۀ فردی یک "تک انسان" مدعی شدند که ویژگی هایی واقعی در این نوع مطالعات در حال نادیده گرفته شدن هستند. از اساسی ترین این ویژگی های واقعی کیفیات ذهنی (Qualia) است. با بیان استدلال شکاف تبیینی (Explanatory Gap)، موضع‌گیری این گروه از فیلسوفان تقویت شد. شکاف تبیینی می‌گوید که ما نمی‌توانیم بوسیله صورت‌بندی علم فیزیکالیستی، آنچه را که در میان مشاهدۀ یک پدیده مغزی (مثل سیگنالینگ بین دو نورون در یک ناحیه خاص از مغز) و حس کردن سابجکتیو یک پدیدۀ درونی (مثل حس کردن رنگ قرمز توسط شخص شما) رخ می دهد توضیح دهیم، بنابراین تبیین‌های ما از واقعیت ناقص اند. از آنجا که اساس این تبیین ها بر علم فیزیکالیستی بنا شده، و همچنین از آنجا که فیلسوفان مطرح کننده دوگانه‌انگاری ویژگی بر واقعی بودن تجربه های فردی اصرار دارند، آنها خود را دوگانه‌انگار (دربرابر سایر دیدگاه‌های متافیزیکی) و همچنین متوجه "ویژگی‌ها"ی ذهنی نامیدند.

برای آنکه متوجه شویم چرا از کلمه «ویژگی» استفاده می کنیم، بگذارید به تاریخچۀ دوگانه‌انگاری بپردازیم. در فلسفۀ غرب، موثرترین فردی که مطرح کنندۀ دوگانه‌انگاری معرفی می‌شود، رنه دکارت است. رنه دکارت در توضیح آگاهی انسان از دو جوهر استفاده کرد: جوهر مادی، جوهر نفسانی (ذهنی). پیش‌فرض این توضیح باور داشتن به وجود جوهر است. جوهر، چیزی است که دربردارنده ی ویژگی های متنوع است[1]. در نتیجه از دیدگاه دکارت، آن چیزی که بدن را تشکیل داده جوهری مادی است که ویژگی‌های مادی بودن را دارد، اما آن چیزی که ذهن را تشکیل داده از جوهری غیر مادی با ویژگی‌هایی مختص به خود است. دوگانه‌انگاران ویژگی، همانند فیزیکالیست ها به وجود جوهر ذهنی باور ندارند، اما برخلاف آنها، نمی توانند واقعی بودن «ویژگی های ذهنی» را انکار کنند. در ادامه به توضیح چرایی این انکار نکردن خواهیم پرداخت.

عکس از صفحه ویکی پدیا Property Dualism برداشته شده است.
عکس از صفحه ویکی پدیا Property Dualism برداشته شده است.


دنیایی تک جوهری(تماما مادی) را در نظر بگیرید که تنها قوانین فیزیک معاصر در آن صادق باشد. چگونه آنچه که یک فرد به صورت روزمره تجربه می کند با این قوانین قابل توصیف است؟ برای بررسی این سوال بیایید یک مثال مشخص بزنیم. آقایی 30 ساله را در نظر بگیرید که شغلش معماری داخلی است. انگشت شست دست راستش را حین قطعه قطعه کردن تخته چوب‌ها توسط دستگاه x بریده و از قیافه‌اش پیداست که دارد درد می کشد. در متون بعدی شرایط توصیف شده را در قالب سه سوال مورد موشکافی قرار خواهیم داد:

1. باتوجه به قوانین فیزیک معاصر، چگونه می‌توان آنچه را که برای این فرد اتفاق افتاده، به زبان علمی شرح داد؟

2. این شرح مبتنی بر قوانین فیزیکی معاصر، از چه استدلال های زیربنایی تشکیل شده است؟

3. آیا آنچه در واقعیت رخ داده، همین شرح است یا این شرح چیزی کم دارد؟

[1] Robinson, Howard, "Dualism", The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2020 Edition), Edward N. Zalta (ed.)