من مَرد تنهای شبم..

مادربزرگم همیشه وقتی میخواد از مردونگی و لوتی‌گری و مرام و معرفت حرف بزنه، فقط از یه "مَرد" حرف میزنه. آره، یه مَرد به نام "آقا تختی". هفته‌ی پیش داشتم فیلمِ "تختی" رو میدیدم؛ باورم نمیشد.. مگه میشه یه انسان تا این حد لوتی باشه؟! قهرمانِ دنیا باشی و همه رُقبات رو خاک کنی اما خارج از تُشک کُشتی، اگر کسی برات شاخ و شونه کشید، سرت رو بندازی پایین و بری؟! مگه میشه قهرمانِ دنیا باشی و زورت از همه بیشتر باشه اما زور بازوت رو فقط بذاری برای گرفتن دستِ "ضعیف"؟! مگه میشه قهرمانِ دنیا باشی و بهت یه جعبه سکه‌ی طلا با کاغذ کادوی رنگی، پاداش بِدن، بعد تو، کل اون جعبه رو یکجا ببری بِدی به زنی که سرپرست خانواده‌ست و یه بچه علیل و یه بچه شیرخواره داره؟! تازه حتی کاغذ کادوش رو هم باز نکرده باشی که بشمری ببینی چندتا سکه توش بوده! مگه میشه قهرمان دنیا باشی و معروف باشی و مغرور نشی؟! مگه میشه معروف باشی، اما درِ خونه‌ت به روی همه، همیشه باز باشه؟! مگه میشه وقتی که اون بالایی‌ها تو رو میخوان، اما تو بجاش پایینی‌ها رو بخوایی؟!مگه میشه؟! واقعا مگه میشه؟! آره میشه.. وقتی که مَرد باشی، میشه. انقدر توی مرام و معرفتِ این "مَرد"، غرق شده بودم که فقط فکر و ذکرم شده بود "آقا تختی". انگار تازه فهمیده بودم مردونگی یعنی چی. یک‌بارِ دیگه نِشستم فیلمِ تختی رو با دقت نگاه کردم؛ بعدش توی گوگل جستجو کردم؛ یه کتاب خوندم تا تازه بفهمم "تختی" کی بود. تازه فهمیدم تختی، "مَرد" بود؛ یه مَرد.

توی همین افکار بودم که یه ویدئو ۳ دقیقه‌ای از یه "مَرد" دیدم که داره به تعدادِ زیادی سگ‌‌ِ ولگرد غذا میده. راستشو بخوایین برام جالب بود که توی این اوضاع و احوال که همه از ترس ابتلا به کرونا، به فکرِ تهیه‌ی ماسک و ژل‌بهداشتی و دستکش‌ ِیکبارمصرف هستن، چرا این مَرد داره به سگ‌ها غذا میده؟! طبق معمول که وقتی یه چیزی برام سوال بشه، تا جوابشو نگیرم، ول نمیکنم، شروع کردم به پیگیری ماجرا.

بلاخره بعد از خوندن چند خبر و دیدن چند عکس، فهمیدم از زمانِ اوج‌گرفتن کرونا، تعداد سگ‌های ولگرد شهرمون، چند برابر شده.

باز هم برام سوال پیش اومد که این موضوع چه ربطی به کرونا داره؟! بلاخره بعد از پیگیری، متوجه شدم که بالا رفتن تعداد سگ‌های ولگرد، به دلیل رها کردن سگ‌های خونگی توی خیابون‌های شهر و جاده‌های اطراف ِ. سگ‌هایی که صاحبای اونا، بخاطرِ ترس از ابتلا به کرونا، شبانه، توی اتوبان‌ها و جاده‌های اطراف تهران رهاشون کردن! همون‌هایی که چندوقت پیش، وقتی که نیروی‌انتظامی هشدار داده بود که اگر کسی سگ‌ِ‌‌ خونگیشو بیاره توی‌ خیابون، با صاحبانِ‌سگ، طبق قانون برخورد میشه، رگِ غیرتشون زده بود بالا و میگفتن این سگ‌ها مثل بچه‌مون میمونن و به جونمون وصلن. حالا همونا یواشکی و توی تاریکی شب، بی‌سر و صدا، این مخلوقاتِ بی‌دفاع خدا رو آوردن توی[به اصطلاح دامانِ طبیعت] رها کردن! و حالا این "مَرد" به همراه دوستش مشغول پذیرایی از سگ‌های خوشبخت‌ِ دیروز و شوربخت امروز هستند. راستشو بخوایین، من به شخصه با نگهداری هر موجود زنده‌ای داخل‌ِخونه مخالفم، اما میگم وقتی که کسی مسئولیتِ نگهداری از یه موجود زنده رو به عهده میگیره، باید تا ته‌تهش بره. بغض راهِ گلومو گرفته؛ نه بخاطرِ سگ‌ها، نه بخاطرِ بی‌زبونیشون؛ فقط بخاطرِ خودخواهی و بیمعرفتیِ خودمون! مگه میشه؟! این زبون‌بسته‌ها، به شرایطِ بیرون عادت ندارن، چون داخل خونه بزرگ‌شدن، پس وقتی‌که رهاشون کنیم، قطعا تلف میشن. از این‌حرفها که بگذریم، کارِ قشنگ اون "مَرد" منو جادو کرده بود. پیگیری کردم و طبق‌معمول تا ته قضیه رو دنبال کردم تا این مردِ مهربون رو بلاخره پیدا کردم، بهش زنگ زدم:

- الو؟ بفرمائید؟
- سلام، خوب هستین؟
- سلام، ممنون، ببخشید شما؟!
- من رضا میرزایی هستم..
- خوشوقتم..
- من کارِ قشنگ شما رو دیدم، شما انسانِ
مهربونی هستین، توی این شرایط ِ"خر تو خر"
که همه از ترس کرونا،به فکر جونِ خودشون
هستن، شما و دوستتون رفتین به سگ‌ها غذا
میدین! خدا خیرتون بده..
- خواهش میکنم، وظیفمه، البته من همیشه
این کارو میکنم..
- ا ِچه جالب! من فکر کردم فقط الان که
شرایط اینجوری شده،این کارو میکنید؟!
- نه،من سالهاست که این کارو میکنم..
- آخه تعدادشون خیلی زیاده، سخت نیست؟!
- والا سخت که هست اما عشق ِدیگه، کاریش
نمیشه کرد..
- غذا بهشون چی میدین؟
- اسکلت‌مرغ، استخوون، نون و ماست و از
اینجور چیزا دیگه..
- دمتون گرم.. من تماس گرفتم، چون ازتون
یه درخواست دارم؟
- بله بله..بفرمائید، درخدمتم؟
- اگر اجازه بدین، من میخوام باهاتون مصاحبه
کنم و بعدش این مصاحبه رو به‌صورت یه
روایتِ‌داستانی منتشر کنم..
- مصاحبه؟!! مصاحبه برای چی؟!
- برای همین‌ کار قشنگی که میکنید دیگه..
- نه،نه، ازتون خواهش‌میکنم منو معاف کنید،
آخه من کاری نکردم که بابتش مصاحبه کنم!
- یعنی شما درخواست بنده رو رد میکنید؟!
- نه نه، من همچین جسارتی نکردم، فقط
میگم کاری که میکنم یه وظیفه‌ی انسانیه و
من آدمی نیستم که اهلِ نمایش‌دادن باشم،
پس لطف کنید منو معاف کنید..
- بله، حق با شماست اما خواهشِ من از شما،
فقط نشون دادنِ شخصِ شما نیست، بلکه
من میخوام کار خوبِ شما رو بازتاب بدم..
- آخه من..
- آخه نداره دیگه! کارِ خوب رو باید گفت تا
مردم هم ببینن که هنوز هم مرام و معرفت
وجود داره.. مطمئن باشید که هدفِ اصلی
من، نشون دادنِ نیتِ‌خیر شماست، پس
لطفا درخواستمو رد نکنید..
- باشه، حالا که میخوایین فقط درباره‌ی نیت‌
خیر و کارِ خوب بنویسید، من قبول میکنم..

بلاخره موفق شدم این "مَرد" رو راضیش کنم. برای نوشتن داستانِ کار خیرش، فرداش بهش زنگ زدم تا بتونم اطلاعات بیشتری ازش بگیرم.

این "مَرد"،برای من تبدیل به یه اسطوره شده بود. راستشو بخوایین هرکاری کردم نتونستم اسمی ازش نیارم؛ چون او یه "مَرد" بود، یه مَردِ واقعی.

مَرد قهرمانِ قصه‌ی من، یک "زن" است؛ او کسی نیست جز "خانم کارولین پطروس"، متولد ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۱ در تهران، کارشناس تبلیغات و ساکن شهر تهران.

خرید روزانه ۵۰۰کیلو اسکلت‌مرغ و توزیع آن بین سگ‌های ولگرد، توسط
خرید روزانه ۵۰۰کیلو اسکلت‌مرغ و توزیع آن بین سگ‌های ولگرد، توسط"کارولین پطروس"

او با عملش به من یاد داد که واژه‌ی "مَرد" تنها یک جنسیت نیست؛ او به من یاد داد که مَرد بودن به ریش نیست، به ریشه‌ست؛ "مَرد" یعنی چیزی رو ببینی که دیگران نمیبینن یا کمتر میبینن؛ یعنی مواظب همه‌بودن، حتی موجوداتِ بی‌دفاعی همچون حیوانات؛ "مَرد" یعنی عمل کردن؛ یعنی زن‌بودن با تمام وجود..

کارولین،برای غذا دادن به سگ‌ها، هرروز به همراه دوستش(آرزو زاهدی)، از شمالی‌ترین نقطه‌ی پایتخت، راهی جنوبی‌ترین نقطه‌ی پایتخت میشه.
بعد از تهیه‌ی حدود ۵۰۰کیلوگرم اسکلت‌مرغ به علاوه‌ی ۲۵۰ قرص نون بربری راهی منطقه‌ی کهریزک میشه تا از حدود ۷۰۰ قلاده سگ پذیرایی کنه.

من مردِ تنهای شبم..

من"کارولین پطروس"، در تاریکیِ شب، کرونا و ۳۰۰ قلاده سگِ گرسنه؛ صحنه‌هایی عجیب و شاید عاشقانه، این‌بار در شمال‌شرق تهرون، گردنه‌ی قوچک تا دره‌ی پروین اعتصامی.

و عاشقی همچنان ادامه دارد...


◀️نویسنده: رضا میرزایی ازندریانی