پوریا صبور | در مسیر یادگیری و توسعه فردی خودم سعی میکنم بنویسم تا به ساختاریافتگی دانشم کمک کنم.
مدیر فرصت سوز
فرصتهای کسب و کار گاه در قالب یک موج محیطی که نیاز به واکنشی درخور دارد و گاه در قالب منابع ارزشمند درون سازمانی که نگهداری و توسعه آنها بسیار حیاتی است قرار میگیرند. ویژگی مهم این فرصتها این است که به هوش محیطی بالایی نیاز دارند. در این مطلب به ابعاد و دلایلی میپردازیم که مدیران این فرصتهای ارزشمند را با بی توجهی یا سوء مدیریت از بین میبرند.
مدیریت زودرس
فقط با نیم نگاهی به صفحات پروفایل لینکدین میتونید به این مسئله برسید که تعداد کسانی که خود را مدیر معرفی میکنند ولی در رزومه خود تجربههای بسیار محدودی حتی در قامت یک کارشناس دارند بسیار زیاد شده! با توسعه کسب و کارهای کوچک و شرکتهای تک فردی با پدیدهی «مدیریت زودرس» مواجه شدیم که یکی از مهمترین دلایل آن این است که افراد به واسطه سهولت راه اندازی کسب و هزینههای کم آن تلاش میکنند کسب و کار خود را داشته باشند اما حتی نمیدانند برای مدیریت باید چه شایستگیهایی را در وجود خود توسعه دهند.
مدل یادگیری تجربه محور
یکی از مهم ترین دلایلی که مدیران خصوصا در کسب و کارهای کوچک و در ابتدای مسیر مدیریت دچار فرصت سوزی میشوند عدم آگاهی و فقدان شایستگیهای مدیریتی است. مدیرانی که مسیر یادگیری و دانش مدیریت را طی نکردهاند یا حتی از سطوح پایین سازمان به بالا نیامده و مهارتهای کلیدی برای مدیریت سازمان را نیاموخته باشند معمولا با افتخار صندلی مدیریت را بهترین مکان برای یادگیری قلمداد میکنند و با هزینه کردن فرصتها، سرمایهها و منابع، تجربهای به معنای واقعی «گران بها» به دست میآورند.
اما آیا ما باید برای یادگیری هرچیزی بهایی چنین گزاف بپردازیم؟ ایرادات این مدل چیست؟
تصور کنید ما برای رانندگان از این مدل استفاده میکردیم و هر که توان خرید خودرو داشت اجازه داشت پشت فرمان آن نشسته و با کسب تجربه رانندگی بیاموزد!
این شرایط در آغاز فراگیری خودرو در دنیا برای چند سالی اتفاق افتاد تا اینکه درویش خان نوازنده در سال ۱۳۰۵ در دوره قاجار دچار حادثه شد و اولین قربانی تصادف رانندگی در ایران شد و خیلی زود قوانینی تنظیم شد که هیچ کس بدون داشتن گواهی حق رانندگی نداشته باشد. این موضوع حتی بعد از اینکه رانندگی از یک شغل تمام وقت به یک مهارت فراگیر تبدیل شد و هر کسی میتوانست به سادگی صاحب خودروی شخصی شود هم تغییری نکرد و حتی قوانین بسیار سختگیرانهتر شد و کسانی که مسئولیت افراد دیگری رو بر عهده داشتن مثل رانندگان تاکسی یا اتوبوس باید آموزش و امتحانات سختتری را میگذراندند.
رانندگی از لحاظ پیچیدگی و عمق دانش مورد نیاز اصلا با مدیریت قابل مقایسه نیست ولی شاید چون ثمراتی ملموستر دارد خیلی سختگیرانهتر به آن پرداخته میشود و مانع از آن میشوند که افراد مهارتها را پشت فرمان و بدون آموزشهای ابتدایی بیاموزند.
قطعا بهترین یادگیریها در حین انجام و تجربه کردن حاصل میشود ولی کنترل کردن این فرآیند یادگیری به کاهش خسارات کمک زیادی میکند. یادگیری تئوری و کلی اصول، یادگیری مهمترین مهارتها کنار یک مربی و نهایتا یک تجربهی کنترل شدهی یکساله در محیط واقعی چیزی است که ما در یادگیری رانندگی طی میکنیم تا خسارتهای یادگیری را به حداقل برسانیم.
ایراد بعدی که وجود دارد این است که ما در این مدل بیشتر درگیر یادگیری از مشکلات هستیم و در ابعادی که خسارات پنهان یا بلند مدتتر محسوب میشود یا هنوز به حد هشدار نرسیده تلاشی برای یادگیری و حل مشکل نخواهیم کرد. این دلیلی است که یادگیری در این مدل نامتوازن و گاه گسسته و کم عمق است. اینکه شما به اندازه مشکلات و کمبودها توسعه پیدا کنید بسیار خطرناک است و شما را همیشه در معرض مشکل و خطری خارج از دایرهی تجربه شما قرار میدهد.
تونل زنی روی فرصتها
مشکل فرصت سوزی فقط محدود به مدیران بی تجربه و موضوع مدیریت زودرس نیست و حتما شاهد چنین اشکالاتی از سوی مدیران پر سابقه و شرکتهای بزرگ هم بودیم. این موضوع چه دلیلی میتواند داشته باشد؟
موضوع در سازمانهای بزرگتر و مدیرانی که در ردههای بالایی حضور دارند بسیار متفاوت است و باید برای درک این موضوع به مفهوم «تونل زنی» رجوع میکنیم.
هزینه استفاده نکردن از فرصتها برای مدیران کم تجربه یا سازمانهای کوچک بسیار با سازمانهایی که منابع بسیار زیادی دارند متفاوت است. سازمانهای بزرگتر جای خالی بیشتری برای سؤ مدیریت و از دست دادن این فرصتها دارند.
از بین بردن انگیزهی یک نیروی کار مستعد در مدیران کم تجربه و در سازمانی کوچک منشا متفاوت و تاثیری متفاوت دارد، در سازمانی کوچک جایگزین کردن این نیرو بسیار سختتر و ضربهای کمرشکن محسوب میشود اما شاید در سازمانی بزرگ مدیر حتی از رفتن او باخبر نشود.
سازمانهای کوچکی مثل استارتاپها ذاتا بر روی فرصتها بنا شدن و از دست دادن آنها موجب مرگ این کسب و کارها میشود و این موضوع بیشتر از ناآگاهی و کم تجربگی حاصل میشود ولی در سازمانهای بزرگ که دغدغه و مشکلات بزرگی نیز دارند این فرصتها به شکل دیگری مورد چشم پوشی قرار میگیرند.
وقتی مدیران درگیر مسائل حیاتی هستند و روی آنها متمرکز میشوند روی سایر مسائل و فرصتها تونل میزنند و چیز دیگری نمیبینند. برای درک بهتر این موضوع میتوان به مثالی از کتاب «فقر احمق میکند» رجوع کنیم که به آمار مرگ میر آتش نشانها در حوادث رانندگی میپردازد که در نتیجه آن آتشنشانها که افرادی خبره در موضوعات ایمنی هستند و رانندگی بسیار محتاط و قانونمندی در زندگی شخصی خود دارند در هنگام عملیات بسیار دچار سوانح رانندگی شده و بسیاری از آنها به دلیل نبستن کمربند ایمنی منجر به مرگ آنها شده است. این موضوع نشان میدهد که ما چطور وقتی روی موضوعی حیاتی تمرکز میکنیم چه حجمی از توجه و حواسمان را به آن موضوع میدهیم و از مواردی کلیدی و مهمی که تا پیش از این آگاه بودیم و رعایت میکردیم چشم پوشی میکنیم. در واقع آتشنشانها به دلیل تمرکز و توجه روی بحران پیش رو بر روی هر چیز دیگری تونل میزنند.
در سازمانهای بزرگ خصوصا زمانی که مدیر در شرایط بحرانی قرار داد و پایداری آن دچار چالش شده فرصتها خارج از تونل قرار میگیرند و اصلا به چشم نمیآیند. و تا زمانی که این چشمپوشیها تبدیل به مسئله حیاتی سازمان نشود مورد توجه قرار نمیگیرند.
در این راستا حتما مطلب دیگر من رو در مورد شغل ایدهآل بخوانید:
جمع بندی
فرصت سوزی برای مدیرانی که در ابتدای مسیر هستند معمولا از جنس کم تجربگی و ناآگاهی است و برای مدیران کار کشته و با تجربه از جنس تونل زنی و کاهش پهنای باند و فضای خالی برای فکر کردن به موضوعاتی که از اولویت حیاتی برخوردار نیستند. هردوی این مشکلات هم راهکارهای مخصوص به خود را دارد که سعی میکنم در مطالب بعدی به طور مفصل به آنها بپردازم. شما هم اگر تجربهای از این فرصت سوزیها در سازمانها دارید تجربه خودتون رو با ذکر دلیلی که فکر میکنید منشا آن بوده در کامنتها بنویسید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هدیه شخصی سازی شده سازمانی مبتنی بر فیلم
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل مدیریتی فیلم سگ تازی (تیم چابک)
مطلبی دیگر از این انتشارات
محتوای مدیریتی ناب شاهکلید ورود به سازمان