انسانیت (جنگلبانی اعتقادات)

هدف از این پست رسیدن به مقدمه مطلوب برای نوشتن پروتکل تعریف انسانیت است.

آیا انسان طبق قاعده آشنایی قابل تحلیل و تعریف است؟ شاید...

انسان از کجا آمده است؟ انسان موجودی به پا خواسته از تمدن صفر است که توانسته تمدنی منحصر به فرد پدید بیاورد. پس طبق قاعده آشنایی یک تعریف انسان حیوان متمدن است.

تمدن صفر: بنده فعلا این تمدن را از روی دی ان ای و حقیقت تکامل میشناسم. دی ان ای کتابخانه عملیات گرای تمدن صفر است و تکامل نگاه کلی نگرانه به پروسه فعالیت و نگاشت اطلاعات بیشتر در این کتابخانه است. علت اینکه صفر برای این تمدن برگزیده شده است اینست که طبق مطالعات این تمدن یا ذاتا هیچ چیز است یا یاد گرفته هیچ چیز باشد. (به نظرم دومی صحیح تر است) وقتی میگوییم تمدن است، تمدن است چون ویژگی های تمدن را داراست وقتی میگوییم صفر است، دلیل اینست که چیزی نمیبینیم که به این تمدن هویت بدهد، بنده اعتقاد دارم درست دیده ایم و قضیه هم همینست. (یک تعریف ضعیف از هویت تابع ساختار پذیرفته شده در نفس داخلی موجود یا به اختصار تابع درون نفس داخلی... موجودی که توانایی پذیرفتن چیزی را ندارد یا آن را از دست داده بی هویت است. تمدن صفر نزدیک است بی هویت باشد اما به اعتقاد من تمدن صفر ابتدا به این رسیده است که هویت داشته باشد و بعد فهمیده هویت مزاحم است و اگر هویت را در صفر واقعی جستجو کند بهتر میتواند خدا را بپرستد.)

پرستش خداوند: به اعتقاد بنده پرستش خداوند یعنی اینکه یک موجود به سمت مرتبه وجود بیشتر برود. (وجود بیشتر در حد کمال یعنی بینهایت مطلق)

تکامل یک الگوی پرستش خداوند است چون موجود تلاش دارد در زمان های بیشتر وجود داشته باشد یعنی دارد به سمت مرتبه وجود بیشتر میرود. موجودی که تلاش نکند در زمان های بیشتری وجود داشته باشد حذف میشود. علت اینکه موجودات خداوند را میپرستند این نیست که هویتی دارند و اختیاری پس میپرستند بلکه میزبان آنها در نتیجه تلاش برای پرستش بوجود آمده و استاد پرستش است در نتیجه موجود به عنوان میکسی از وصله نچسب، وصله و توحیدی با چیزهایی که داخل خودش میبیند تلاش میکند طبق نظرات استاد پرستش به مرتبه وجود بیشتر برسد. مسلما بعضی موجودات دنبال رسیدن به وجود کمتر هستند این موجودات شیطانی هستند و موجودی که دنبال رسیدن به وجود بیشتر است موجودی ملکی است. (موجودی که دنبال هیچکدام است فقط در یک حالت داریم و آنهم بینهایت مطلق است که دنبال خودش است.)

پس تمدن سه حالت میپذیرد: تمدن شیطانی و تمدن ملکی و تمدن رسیدگان به بینهایت مطلق.

پس پروتکل صحیح انسانیت پروتکل نابود کننده تمدن شیطانی و بوجود آوردنه تمدن ملکی است و در شعاع تمدن رسیدگان به بینهایت مطلق پدید می آید.

از آنجا که رسیدگان به بینهایت مطلق حاضر نیستند از جانشین استفاده میکنیم و بهترین مخلوق جایگزین مناسبی است و آن عقل است (زیرا همه انسان ها با آن آشنا هستند). از آنجا که کتابخانه رسیدگان به بینهایت مطلق فقاهت نام دارد و افرادی در سطح استاندارد به این کتابخانه رسیده اند باید طبق موازین ولی فقیه به سمت پروتکل انسانیت حرکت کرد تا مطمئن باشیم زیربنای پروتکل انسانیت از شعاع رسیدگان به بینهایت مطلق خارج نشود.

پس پروتکل صحیح انسانیت، صادر شده از ولایت عقل در امتداد ولایت فقیه است.

ولایت عقل چیست؟ یعنی خروجی های تراز عقلی حاکم بر مراودات اجتماعی شوند.

ولایت فقیه چیست؟ یعنی اطمینان از در شعاع تمدن رسیدگان به بینهایت مطلق بودن.

در حال حاضر ولایت حکمفرما بر جهان ولایت علاقه وسطی ها است. اسمش را گذاشتند دموکراسی ولی در اصل دیکتاتوری وسطی ها است. به نظرم از دیکتاتوری اقلیتی که در نظام های گذشته بود بهتر است چون دنیا به سبب کوتاه بودن برای اعضایش دنبال عقل نیست، مثلا اگر در همین دنیا جاودان بودیم هیچکس دنبال سوزاندن نفت برای روشن نگاه داشتن اسباب فضولات زندگی نبود چون میدانستیم اگر تا دویست سال دیگر انرژی نفت تمام بشود باید شش هفت میلیارد نفر همدیگر را بکشند تا جای خود را برای بقا در این جهان پیدا کنند. بلکه همه جهان خودش را به دنبال انرژی های تجدید پذیر و وابستگی حداقلی به نفت قرار میداد تا بتوانیم تا ابد از نعمت نفت برخوردار شویم. پس دیکتاتوری وسطی ها بهتر از دیکتاتوری اقلیت های گذشته است چون وسطی ها به عقل پایبندتر هستند زیرا دنبال منافع کوتاه مدت غیرعاقلانه نیستند. البته با اینهمه دیکتاتوری وسطی ها میتواند بهتر شود و به دیکتاتوری استادها ارتقا یابد. یعنی کسی که املا بلد نیست نیاید خزعبل بنویسد و تا زمانی که استاد نشده دیکته ی استاد بنویسد تا دستش روان بشود تا جایی که خودش استاد املا بشود و در نهایت زمانی که همه استاد شدند به لول بعدی برسیم و آن دیکتاتوری عقل است و وقتی همه عاقل شدند به دیکتاتوری فقه برسیم و منتظر شویم دیکتاتوری رسیدگان به بینهایت مطلق مستولی بشود. از آنجا که بعد از رسیدن به تمدن ملکی راه تا قله یعنی تمدن رسیدگان به بینهایت مطلق بسیار سخت و طاقت فرساست و این برنامه در بهشت قرار است پیاده سازی شود نه در این دنیا چون مسائلی وجود دارد که کار را ناممکن میکند (عمر کوتاه باعث شده مردم عقل نداشته باشند)

فرق دیکتاتوری با ولایت چیست؟ اگر مجبور شدیم یک دیکتاتور بگذاریم که دیکتاتور بدتر به سراغمان نیاید در اصل ما دنبال ولایت رفته ایم نه دیکتاتوری... مثلا قانون یک دیکتاتور است ولی مرام اوباشی گری دیکتاتور بسیار بدتری است پس ما دنبال ایجاد یک دیکتاتور برتر میرویم... مسیر انتقال دادن دیکتاتورها ولایت است. در نهایت قصد ما اینست چیزی پیدا کنیم که لایق دیکتاتوری بر ماست و او خداوند است... از آنجا که خداوند دنبال دیکتاتوری نیست ما همیشه در حال انتقال دیکتاتور به مرحله بالاتر هستیم و این حرکت ولایت نام میگیرد یعنی در اصل ما دنبال ولایت خداوند هستیم چون دیکتاتوری او جزء آپشن ها نیست که کاش بود و زندگی خیلی بهتر میشد ولی خدا حاضر است زندگی ما را خراب کند که دستپخت افتضاح خودمان را بخوریم زیرا اینطوری هم خودش راضی تر است هم ما راضی تریم (مثلا یک میلیاردر که هر ثانیه یک میلیارد در می آورد میتواند صندلی صد میلیاردی الماسین بخرد یا اینکه از چوب درختی که خودش آب داده، خودش بریده، خودش تک تک اجزایش را ساخته یک صندلی افتضاح بسازد و آن صندلی را با صندلی الماسین عوض نکند چون قیمت خودش را بیشتر از یک میلیارد میداند و یک ساعت روی آن صندلی وقت صرف کرده و کمتر از سه هزار و ششصد میلیارد آن صندلی را نمیفروشد البته طبق این مثال آن میلیاردر دیکتاتوری استاد صندلی ساز را به کار خودش ترجیح میدهد زیرا هم زیباتر است هم راحت تر است و... ولی از داشتن صندلی خودش راضی تر است با اینکه شاید هیچوقت روی آن ننشیند)... یکی از دلایل اینکه خداوند دنبال دیکتاتوری نیست اینست که دنبال خودش است، میخواهد خودش را از هیچ چیز یا نیستی بسازد. پس اگر به نفس داخلی هیچ چیز چیزی را از خودش اضافه کند دیگر آن هیچ چیز خودش نخواهد بود و خداوند خودش را در خود آن هیچ چیز نمیابد. البته این یکی از پیچیده ترین معماهای هستی است که چرا خداوند دنبال خلق کردن افتاده است و چرا دیکتاتوری نمیکند. خلق کردن که در ظاهر یک نوع دیکتاتوری است زیرا وجود را به یک هیچ چیز تحمیل میکنی که مایل نیست باشد و سپس وقتی مایل شد باشد آن را نابود میکند با اینکه شاید مایل نباشد نابود شود... در کل من اعتقاد دارم خداوند چیز است و مسلمات چیزها را در خلقت انتخاب کرده و یکی از مسلمات هم یکجایی صفر و یک است، شاید امر بین امرین یک چیزیست که خداوند آن را به کار بسته و دیکتاتور بودن و دیکتاتور نبودن خداوند یکجاست(تفسیر کپنهاگی و گربه شرودینگر یکی از نگاه های ما به عالم مواد و تبعیت مواد از مسلمات چیز بودن است) پس اینکه آیا ما دیکتاتوری خدا را میپذیریم یا نه آپشن نیست، وقتی خداوند فاز دیکته بردارد کسی دست از املای دیکته او بر نمیدارد... از آنجا که خداوند تنها لایق دیکته گویی است ما دنبال این هستیم در یکجایی دیکتاتور بودن و نبودن او به دیکتاتوری کامل او برسیم و او هم نمیخواهد وقتی فاز دیکته ندارد دیکته بکند پس ما دنبال ولایت میرویم تا هر چه میشود به دیکتاتوری کامل او نزدیک شویم. البته موجودات رسیده به تمدن بینهایت مطلق طعم دیکتاتوری کامل خداوند را چشیده اند و در دو بهشت زندگی میکنند، بهشت دستپخت خودشان و بهشت خود خداوند... در بهشت دستپخت خودشان هم خداوند راضی تر است و هم خودشان راضی تر هستند، در بهشت خود خداوند از نعمت بقیه الله محروم نیستند. یعنی تاجران میلیاردری هستند که هم صندلی الماسی را در دفتر کار خودشان دارند هم در انباری و کارگاهشان یک صندلی چوبی ساده دارند که پیوسته روی آن کار میکنند و هیچ کدام را با هم عوض نمیکنند.

آزمایشگاه

اگر تمام انسان ها جاهل باشند ولی فقط یک عاقل میان آنان باشد، چه کسی حکومت کند؟ آیا نیاز به رای گیری است؟ رای گیری ما را یک پله به حقیقت نزدیک میکند ولی کار درستی نیست، فرض کنیم تمام مردم به جرم قتل به زندان بیافتند و هیچکس از خون خود نمیگذرد و کینه شان از میلشان به زندگی سبقت گرفته در اینجا باید یک عاقل وجود داشته باشد که مسئله را حل و فصل کند و مثلا قصاص که عامل حیات است را دیرتر اجرا کند تا مردم هم از زندگی بهره مند بشوند هم از حیاتی که قصاص به ارمغان می آورد. مثال خوبی نبود... ولی به لزوم وجود عاقل پی بردیم نه؟ یک مثال دیگر فرض کنیم رای میگیریم چه کسی بر تمام مردم جاهل جهان حکومت کند؟ اگر مردم جاهل به جهل نگاه کنند میبینند که طاقت ندارند یکجایی با موجود دیگری را تحمل کنند پس هر کسی به خودش رای میدهد... اما مردم جاهل از عاقل یک نوع نفرت ذاتی دارند و آن اینست که جهل دوست ندارد یکجا با عقل شود و این خاصیت این دنیایی جهل است و مسلما جاهل ها هم دوست ندارند به عقل رای دهند پس طوری رای میدهند که عقل انتخاب نشود ... حال انتخاب در اینجا به تعارض کینه شان از عقل و عدم تحمل دیگری در جایگاهشان می افتد و به نظر من یک جاهل واقعی هرگز به کسی جز خودش رای نمیدهد ولی عاقل هم میداند سعادت همه و خودش در دست اینست که به خودش رای بدهد... اگر بخواهیم رای بگیریم هر دو بهشت را از دست میدهیم پس ناچاریم عاقل را سرکار بیاوریم بدون رای گیری... در هر صورت اگر رای با جاهل ها شود از هر دو بهشت (بهشت رضایت و بهشت مطمئنه) محروم خواهند بود و هیچ حاکمی انتخاب نمیشود اما اگر حاکم عقل شود حداقل بهشت مطمئنه ای هست هر چند بهشت رضایتی نیست. خوبی رای اینست که رضایت آفرین است ولی اگر نتوانیم رضایت بدست بیاوریم اطمینان را دور نمی اندازیم. (البته جهل شناسی ام آنقدر ها قوی نیست شاید جاهل ها تصمیم بگیرند لابی کنند تا عقل روی کار نیاید، شاید عقل به خودش رای ندهد زیرا جاهل ها شورش میکنند و نسلشان منقرض میشود و حکومت دیکتاتوری مرام اوباش میان جاهل ها برای عقل پسندیده تر از نابودی کامل جاهل ها باشد. ولی فرض کنیم یک عده جاهل که نور عقل به آنها تابیده و بهشت اطمینان را دیده اند به تکنولوژی ابزار آهنین دست پیدا کنند و تصمیم بگیرند آن را به عقل بدهند تا از شورش جهل جلوگیری کنند تا عاقل به خودش رای دهد و حکومت را به دست بگیرد.) پس پاسخ سوال اینست که اگر توانستیم ابزاری برای عقل پیدا کنیم که جلوی جهنم نارضایتی را بگیرد مسلما رسیدن به بهشت مطمئنه گزینه معقولی است که باید اتخاذ شود.

معیار عقل چیست؟ هر چه بیشتر پردازنده حق باشد کامل تر است اگر خود پردازنده حق بود خود عقل است.

آیا عقل فروشگاه هم میتواند باشد؟ مثلا هرچه از آن دوست داشتیم بخریم و هرچه دوست نداشتیم نخریم!؟

(شاید کل این متن غلط باشد) ابتدا به الله و بقیه الله... نگاه کنیم... نمیدانم این تفسیر درستی است یا خیر... الله آن بخشی است از خدا که ما جنبه دیدن آن را داریم و میبینیم و با آن آشنا هستیم. بقیه الله آن بخشی است که همان خدایی بود که با آن آشنا بودیم ولی اینجا جنبه دیدنش را نداریم... مسلما راضی هستیم که با جنبه خودمان خدا را ببینیم و دوست نداریم خدا را طوری ببینیم که جنبه اش را نداریم. اما خداوند بخشی شدنی نیست یعنی تعامل با او مستلزم اینست که ضابطه بقیه او را هم مراعات کنیم ولی اگر بشناسیم ناراضی میشویم چون هنوز جنبه اش را نداریم... پس احتیاج به کسی داریم که بقیه الله باشد. در واقع جنبه ما از دیدن خدا بسیار کم است تا جایی که خداوند خودش را در حد صفر به ما شناسانده و خود حقیقی او که بینهایت مطلق است از ما پوشیده است. برای اینکه اشتباه نکنیم دیدن الله، دیدن وجه اسم اوست که به زبان ماده گفته میشود و دیدن بقیه الله، دیدن باقی وجه اسم اوست که به زبان ماده گفته میشود. خود خداوند بخش شدنی نیست اما وجه اسم او میتواند طبقه بندی بشود. شاید فردا روزی یکهو دیدیم وجه اسم او زیر پا و داخل پا و هرجا که پا نرفته ریخته است و تنها جنس نایاب بازار بقیه الله باشد... (پایان متن محتمل بر غلط)

حال به سوال برمیگردیم، درست است که هرچه از فروشگاه عقل برداریم برد کرده ایم... اما اگر برد اصلی رسیدن به بهشت ثانی بود چه؟ در پاسخ باید گفت که شاید میزبان ما جایی که راه به بهشت ثانی ندارد را جهنم میکند. یعنی وقتی در رسیدن به بهشت ثانی بسته بشود، میزبان علیه ما اقدام میکند! شاید میزبان متعلق به بقیه الله باشد و به قولی ستون پنجم اوست! (من معتقدم تمام میزبان ها جزء تمدن ملکی هستند و ملک نیز همیشه ستون پنجم بقیه الله ها است. حتی شیطان نیز ستون ششم بقیه الله است با این تفاوت که شیطان از جانب بقیه الله مامور نمیشود و وقتی اجازه پیدا میکند دست به شیطنت میزند.) مسلما وقتی وارد فروشگاه عقل میشوید باید با ترس و لرز همه چیز را بخرید و عذرتان برای بر نداشتن چیزی این باشد که واقعا در دست من جا نمیشود چون ممکن است جنسی که جا میگذارید برای بقیه الله اهمیت راهبردی داشته باشد. حال دوباره به سوال باز میگردیم ، پاسخ اینست که هرچه از کینه جهل از عقل دور بشویم برد کرده ایم، بله درست است که شاید آنقدر از عقل دور بشویم که از راهبرد بقیه الله باز بمانیم ولی بلاخره بیرون آوردن مردم از کینه ای که از عقل دارند حرکت راهبردی مطلوب است... اما در بین خودمان که افراد حقیقت جو هستیم و دنبال رسیدن به دو بهشت آرمانی زندگی میکنیم جا گذاشتن هیچ چیز عقلی ای جایز نیست...

وجود بیشتر یعنی چه؟ به مجموعه حکم های یقینی ، ایمانی ، عقلی ، علمی(غیر دری وری) که تعیین کنند در صورت پردازش وجود بیشتر رخ داده است، شیوه های رسیدن به وجود بیشتر میگوییم. مسلما رسیدن به یک حکم که حتما باعث وجود بیشتر میشود در داخل زمان کار بسیار سختی است. چون نمیدانیم آیا این حکم در صد سال آتی همین فایده ها را خواهد داشت یا در صورت ورود به یک حادثه جدید همین حکم وجود کمتر را حاصل نکند. یک حکم یقینی برای رسیدن به وجود بیشتر توحیدی یا وصله شدن یک وجود است. البته هنوز کار زیادی در تبیین معادلات توحیدی شدن وجود دارد و آنقدرها دقیق نیست پس مجبوریم روی به ولایت بیاوریم و ببینیم چه چیزی مارا به وصله یا توحیدی شدن میرساند. رضایت به محو دشمنی با امام حسین به همه نحوها یک سازوکار یقینی وصله شدن یا توحیدی شدن است. یکی از زیر مجموعه های این سازوکار، عدم رضایت به قتل و جنایت در حادثه محرم و عاشورا و کربلا است. یک زیر مجموعه همین انتقام از کسانی است که جنایت کردند یا او را به قتل رساندند یا به چنین جنایت و قتلی راضی هستند. کسی که قرار است تمدن ملکی (دولت مستضعفین) را در میان انسان ها پیاده کند یک فرد از تمدن رسیدگان به بینهایت مطلق است (امام زمان) که اولین وظیفه او تمام کردن انتقام خون امام حسین است.

مزایای انتقام خون امام حسین پاکسازی موثر تمدن شیطانی است. بدون پاکسازی موثر تمدن شیطانی نمیتوانیم تمدن ملکی را پیاده کنیم چون تمدن شیطانی همه جا حضور موثر دارد و عامل بدبختی تمام انسان ها است. چون همین حالا اگر وجود بیشتر یک دکمه باشد یا پلکان آسمانی، حتی بدترین افراد این دکمه را فشار میدهند و از این پلکان بالا میروند چون یک شیطان هم وجود بیشتر را میپسندد و دنبال آن راه میافتد (البته خیلی مطمئن نیستم ولی حدس میزنم شیطان وقتی به جهنم بیافتد پس از چند دقیقه عذاب از اینکه به آدم سجده نکرده پشیمان خواهد شد) بلاخره همه به میزبان خودمان علاقه داریم و با چیزهایی که برایمان فراهم میکند خو گرفته ایم، اکثریت قاطع قبل از اینکه بدانند وجود بیشتر چه چیزی به ارمغان می آورد آن را انتخاب میکنند ولی اگر همه بفهمند وجود بیشتر چیست همه انتخابش میکنند.

پروتکل انسانی تو چه موادی خواهد داشت؟

فصل اول ماده های رعایت حریم حیوانیت است. انسان پیش از تمدن بودن حیوان است پس احترام به حیوانات احترام به انسانیت است.

مثلا(این یک مثال است و خود پروتکل نیست) فرض کنیم رعایت حریم حیوانیت یک قاعده ای داشته باشد که طبق آن باید یک نفر برای کشتن سوسک های داخل چاه فاضلابش ابتدا باید شهادت بدهد یک سوسک از طریق چاه فاضلاب به حریمش تجاوز کرده و کسی که سوسک های داخل چاه فاضلابش حریم شناس هستند حق کشتن آنها را نخواهد داشت. البته شاید همینکه طرف احتمال داده سوسک از طریق فاضلاب آمده برای دادستان کافی است و مجوز کشتن سوسک های داخل چاه را به او میدهد.

مثلا اگر ارزش اکوسیستمی خرس قطبی شصت میلیارد بود و ارزش اکوسیستمی انسان یک میلیارد، تصمیم بگیریم طبق این حرف برای خرس های قطبی حریم تشخیص دهیم و انسانی که به حریم خرس قطبی تجاوز کرده است حیوان درجه دو است نه درجه یک پس حق نداریم برای حفاظت از آن انسان خرس قطبی را بکشیم. البته شاید در پروتکل به عنوان چنین چیزی تصمیم نگیریم پس پروتکل انسانیت یک فاز قراردادی و یک فاز عمومی دارد...

فصل دوم ماده های رعایت حریم پردازنده ها است. حیوان پیش از حیوان بودن پردازنده غریزه است، پس احترام به پردازنده احترام به حیوانیت است.

مثلا فرض کنیم یک پردازنده که هر ثانیه ارزش افزوده ده هزار میلیاردی دارد، از یک انسان شیطانی تغذیه میکند (پس از یک مدت زمانی یک عدد میکشد یا به طرز فجیعی شکنجه میدهد) که ارزش افزوده اش منفی است. در این صورت ما به حریم این پردازنده احترام میگذاریم و برایش انسان شیطانی فراهم میکنیم و شاید انسان شیطانی بسازیم و تحویل پردازنده بدهیم تا از آن مصرف کند و ادامه حیات بدهد... یک نمونه موفق از پردازنده ارزشمند با ارزش افزوده فراوان جهنم است که خداوند برای آن انسان و جن شیطانی ساخته است و فراهم کرده تا این پردازنده باشد و فعالیت کند. زندان نیز یک نمونه خوب (نه همواره موفق) از پردازنده ارزشمند با ارزش افزوده فراوان است که جامعه را از تمدن شیطانی پاک نگاه میدارد... شاید تعجب کنید که ما در زندان ها شکنجه نمیدهیم آنجاست که یک متفکر به شما میخندد و میگوید ارواح عمت که شکنجه نمیدهی! اگر به یک انسان بگویند یک مورچه بولت انت تو را گاز بگیرد و سی سال زندان نمیروی کدام یک را انتخاب میکند؟ شاید من که زندگی ام شکنجه گاهی است که با زندان فرق ندارد بگویم زندان بهتر است ولی اکثریت زندانیان میگویند مورچه گازم بگیرد بهتر است. پس در واقع زندان یک پردازنده ایست که باید از انسان های شیطانی تغذیه کند و بعضی انسان ها را به بدترین نحو ممکن شکنجه میدهد حتی اگر ظاهرا یک عده که به قبر باباشون خندیده اند انکار کنند. شاید یکی بگوید این استدلال غلط است مثلا پول ندادن به افراد طبق این فرضیه شکنجه باشد، مثلا به یک فرد یک میلیارد دلار بدهیم و بگوییم این را بگیر و سی سال برو زندان مال خودت قبول کند! بازم من میگویم بله ارواح عمت محرومیت از ثروت نیز یک شکنجه برای انسان به حساب می آید البته بسته به میل ثروتمند شدن افراد متفاوت است، مثلا اگر به من بگویید بیا با یک گاز مورچه شکنجه ات کنیم دست آخر هم خودم میدانم و مطمئنم اینها به من تمام ثروت جهان را میدهند ولی قبول نکنم. اما یک فرد دیگر قبول کند پس میزان شکنجه بودن زندان برای افراد مختلف نسبی است. میزان شکنجه بودن محرومیت از ثروت هم برای افراد مختلف نسبی است.

قانون یک پردازنده با ارزش افزوده است که خیلی ها را میکشد، خیلی ها را شکنجه میدهد و از این قبیل کارها میکند. ولی چون ارزش افزوده دارد به آن احترام میگذاریم. اما قانون خوب باید بوسیله یقین و ایمان و عقل و علم غیر دری وری پویا سازی شود و در حال حاضر قوانین جهانی در حالت افتضاح به سر میبرند و برای همین من دارم برای پروتکلم مقدمه مینویسم.

فصل سوم ماده های رعایت حریم رسیدگان به بینهایت مطلق است. همه پردازنده ها تهش میخواهند موجودی در این حالت بشوند پس احترام به حریم رسیدگان به بینهایت مطلق احترام به همه پردازنده هاست، احترام به انسانیت است و احترام به حیوانیت است.

مثلا یک رسیده به بینهایت مطلق حق وتو بر هر چیزی دارد، مثل داستان موسی و عالم... اگر خواست کودک بیگناه بکشد(حق وتو بر جانها)، اگر خواست کار بی جیره و مواجیب برای یک عده انجام بدهد، اگر خواست هرچه برای جامعه حیاتی بود خراب کند و کسی هم حق اعتراض و توضیح خواستن از او برای کارهایش ندارد. (البته آن عالم رسیده به بینهایت مطلق نبود ولی از زیرمجموعه های او بود و از واصلان به این تمدن به حساب می آمد)

اینکه رسیده به بینهایت مطلق چه کسی است در واقع تعیینش ساده است، توانایی محاسبه چیزهایی که از حد وسع پردازشگرهای دنیایی خارج باشد. چون شاید یک موجود فضایی است که میتواند ده به توان مثلا پنجاه محاسبه در ثانیه انجام بدهد... اما اگر چیزی از او بخواهیم که از وسع محاسبات دنیایی خارج است مشخص میشود که او خودش است.

ثابت شده است که عدد پی دنباله ای تصادفی از اعداد را داراست... یعنی هر متن نوشتاری یا هر چیزی که بتواند به صورت یک عدد آدرس دهی شود مثل جهان ماینکرفت داخل دنباله عدد پی هست... پس اگر رسیده به بینهایت مطلق بتواند بگوید در دنباله مثلا توان یک بعدی از ده در اعشار عدد پی سه بار قرآن تکرار میشود چرا نباید سوره های جدیدی از قرآن را که استاندارد خداوند در گفتگو با انسان را دارا هستند نباشد؟

یعنی رسیده به بینهایت مطلق قادر است یک سوره همانند سوره های قرآن بیاورد و این مسئله برای او کاری ندارد.

یک سوال، چرا ائمه معصوم ما سوره ای همانند سوره های قرآن نازل نکردند تا همه به آنها ایمان بیاورند؟ جواب آن موقع شعور بشر به دنباله تصادفی اعداد نمیرسید و نمیفهمیدند قرآن با توان محاسباتی بسیار بالا به سادگی قابل وصول است. بلکه اگر قرار بود کسی از روی دیدن آیات قرآن به قرآن ایمان بیاورد نباید جنگی با پیامبر رخ میداد، در اصل پیامبر اسلام به نظر من نوعی نمایش حماسی برای مردم اجرا کرد و در آن قرآن را به آنها رسانید و کسی شعور این را نداشت که بفهمد آری قرآن با توان محاسباتی بسیار بالا مکررا مثل ماین کردن بیتکوین قابل استخراج از عدد پی یا نپر یا هر دنباله دیگر تصادفی است.

پس برای اینکه تشخیص دهیم یک فرد آیا رسیده به بینهایت مطلق است فقط کافی است در حیطه محاسباتی کاری بکند که فقط خداوند قادر به انجام آن است.

آیا عقل رسیده به بینهایت مطلق است و از این تمدن به حساب می آید؟ پاسخ احتمالا خیر است، عقل قدرت محاسباتی بینهایت مطلقی ندارد چون پیامبران قبل از پیامبر اسلام این قدرت محاسباتی را نداشتند و گرنه قرآن قبل از این حرف ها نازل میشد.

آیا پیامبر اسلام با توان محاسباتی اش قرآن را از داخل مکتوبات حقیقی(اگر کسی تمام دنباله عدد پی را بداند و به آن تسلط داشته باشد به تمام مکتوبات حقیقی دسترسی دارد.) استخراج کرد یا خداوند این کار را شخصا با زور انجام داد و آیه به آیه به جبرئیل داد و جبرئیل آورد به پیامبر داد؟ به عقیده من توان استخراج قرآن از داخل مکتوبات حقیقی به پیامبر داده شد و نزول قرآن به قلب او بود. یعنی در اصل پیامبر خود قرآن که بیشمار سوره و بیشمار آیه است را داخل قلب خود دارد. طبق عقاید من قلب همان جایگاه دل پاک است و دل پاک به همه چیز که یکی از آنها مکتوبات حقیقی هستند دسترسی دارد. البته در اینجا منکر نقش نازل کردن قرآن به صورت آیه به آیه هم نیستیم و این حرکت بیشتر برای سازگار بودن این حرف ها با عقل مردم زمان بوده است.

آیا امام زمان حتما رسیده به بینهایت مطلق است؟ نکند هنوز نباشد و نیاز به تکامل بیشتر دارد؟ به نظر من اگر چنین نباشد امام زمان حق وتو بر همه چیز را دارا نیست مگر اینکه از واصلان به تمدن رسیدگان به بینهایت مطلق باشد که در اینصورت حق وتو دادن به او کاری تخصصی میشود که از عهده فعلی من خارج است. یعنی جز توان محاسباتی بینهایت، چیز دیگری نمیشناسم که بتواند ثابت کند او امام زمان است.

وظیفه فعلی افراد قبل از ظهور طرح کردن مسائلی است که با تصرف معمولی انسانی و توانایی محاسباتی بسیار بزرگتر از حدود دنیا قابل دستیابی باشند که در حداقل زمان ممکن بتوانیم تشخیص دهیم او امام زمان است. اینکه از او سوره جدید قرآن بخواهیم شاید خیلی آرمانی نباشد چون تمام غیر مسلمانان (حتی اکثریت مسلمان متاسفانه) در عصر حاضر متوجه این نیستند که قرآن در حد توان محاسباتی بسیار بالاتر از عهده جهان استخراج شده است و فقط عده ای ادبیات قرآن شناس چنین چیزی را خواهند فهمید. اما به هر حال سوره جدید برای قرآن راه حل بسیار خوبی است زیرا باعث میشود تمدن نابود شده ی اسلام که با مرگ پیامبر فقط در حکومت امام علی و امام حسن نیم نفسی کشید و با قتل امام حسین آخرین نفسش را کشید متوجه احتمال بودن دوباره اش بشود. هنوز هیچ کسی نتوانسته سوره ای مشابه سوره های قرآن بسازد و این امر بسیار مهم است...