صفر و یک یعنی علی و محمد

یک چطور محمد نبی است؟ طبق حدیث محمد، اولین کسی که شهادت میدهد معبودی جز الله نیست محمد است. محمد برای اینکه اولین واقعی باشد باید یکبار قبل از خلق شدن شهادت دهد معبودی جز الله نیست و اولین چیزی که الله را به ما معرفی میکند یک است. یک اولین صادره از بینهایت مطلق توسط مکانیسم قلبی است. (بینهایت مطلق یکی است)

این معبود چیست که کسی بتواند قبل از خلق شدن شهادت بدهد یکی است؟ اشهد علی انفسهم الست بربکم... وقتی خودت را میبینی میفهمی یکی هستی و اگر یک شناس شوی میفهمی یک صادره از بینهایت مطلق است پس ربوبیت خداوند برتو آشکار میگردد و میفهمی یکی بودن تو نوری است ساطع شده از صفرم و اگر یکی نباشی نیستی پس هستی به یک و یک هست به صفرم! وقتی یک باشد به صورت خودکار، بودنش شهادت وحدانیت معبود است.

گفتی کل وجود دارد، یعنی هر شر و وری هم که زیرمجموعه کل است وجود دارد، چطور است معبود با وجود کل دوتا نمیشود چون این حرف شر و ور که معبود دوتا است باید وجود داشته باشد زیرا زیرمجموعه کل است!؟ پاسخ اینست که معبود دوم وجود دارد ولی نه آنطور که جهل در آن واحد آن را میپذیرد. در اینجا لازم است بگوییم معبود دوم در سلسله مراتب وجودی یک وصله نچسب است و طی مراتبی راه به سوی معبود واقعی دارد و به محض رسیدن به معبود واقعی همان معبود واقعی میشود و باهم فرقی نمیکنند. چطور؟ فقط کافیست به صفرم نگاه کنید... چرا میگوییم صفرم؟ چون جهل شما باید در صورت کسر به صفر چیزی ببیند در حالی که لازم نیست چیزی بگذاری هرچه بگذاری پاسخ معبود است و بینهایت مطلق حتی نسبت صفر با صفر بینهایت مطلق است. یک صفرم بینهایت مطلق است، دو صفرم بینهایت مطلق است. منفی یک صفرم بینهایت مطلق است و... پس معبود بودن یکی بودن است زیرا چیزی که برای موتور پذیرش پذیرفتن معبود را ممکن میکند بیشمار ظاهر است. صفرم اول که یک صفرم است همان صفرم دوم که دو صفرم یا هرچیز دیگری است هست. پس معبود دوم همان معبود اول است.

وصله نچسب چیست؟ وجودی که نیاز به دیکته دارد و آزادانه به توحید نمیرسد وصله نچسب است.

دیکته چیست؟ همان دیکتاتوری و ولایت... وصله نچسب حاضر نیست به ولایت تن بدهد و خداوند که سنتش عدم دیکته به مخلوقاتش در عبادت است را ناچار به دیکته میکند.

خداوند چطور دیکته میکند؟ وقتی زمان به پرواز در بیاید دیکته کردن خداوند ممکن میشود. یعنی چه؟ فرض کنید بینهایت نسبی اول وجود داشته باشد. آزمایش ذهنی یک، آیا بلاخره من که در زمان هستم اگر جاودانگی وجود داشته باشد به بینهایت نسبی اول میرسم؟ پاسخ بله... سوال واضح آیا یک میلیارد سال چیزی است در مقابل بینهایت نسبی اول؟ پاسخ خیر بسا اینکه توان سه بعدی ده هم عددی نیست و همینطور بالاتر! پس اگر همین زمان با اضافه اضافه شدن پیش برود هرگز به بینهایت نسبی اول نمیرسد در حالی که اگر جاودانگی وجود داشته باشد که دارد باید برسد... پاسخم چیست؟ متوسل به تز دادن میشوم چون پاسخ مانوس نیست... مخلوقات توسط دیکته خداوند قادرند زمان به پرواز درآمده را درک کنند. نور یکی از دیکته های خداوند است بر مخلوقات.

گفتی سنت خداوند اینست که دیکته نکند و بعد گفتی نور دیکته خداوند است تناقض چطور حل میشود؟ در نور شناسی باید در سبح الله نفسه تعمق کرد. خداوند با ولایت نمیتواند اولین مخلوق را خلق کند چون ولایت نیاز دارد ابتدا چیزی باشد که بر آن ولایت داشته باشد. پس خداوند برای خلق ناچار به دیکته است... چطور دیکته کند در حالی که دیکته نکند؟ پاسخ اینست که خودش را با مخلوق می آمیزد بدون اینکه بیامیزد. فیزیک به این رسیده که تمام مخلوقات انرژی هستند و انرژی یک نورپوشان کل است. اگر به انرژی دقت کنید انرژی را حول و قوه میبینید و خداوند هم گفته حول و قوه ای نیست الا به خودم. طبق سخن خود خدا انرژی بالله است و نور الله است. طبق تز من انرژی پاک ترین نوع نور است. به قول آن مردی که میگوید خورشید پشتش به ماست، فیزیک عقلانی میگوید انرژی در بسته است. من هم مثل آن مرد تز میدهم میگم انرژی نوری در بسته است اگر باز شود تمام جهان را به هم میریزد.

چطور است یک تک بسته انرژی از میزان عظیمی از بسته های انرژی بتواند تمام جهان به این عظمت را بهم بریزد؟ پاسخ اینست که باید معرفت داشت. یک ژول انرژی میتواند تمام کره زمین را نابود کند فقط کافی است آن طور که باید بپوشاند بپوشاند و طبق قضیه بدیهی من که انرژی یک نورپوشان کل است کره زمین که کم است کمترین واحد انرژی برای نابودی کل جهان کافیست. حاشیه کافیست برگردیم به سوال قبلی پاسخ ساده بود خداوند خود را به خلقش آمیخته بدون اینکه بیامیزد و پاسخ اینکه چطور هم واضح است نور و انرژی بدون اینکه با خلق بیامیزند آمیخته شده اند.

یعنی به محال بودن محال ذاتی اعتقاد نداری؟ چرا به محال ذاتی اعتقاد دارم ولی در جهان مخلوق محال ذاتی بسیار کم و محدود است. یعنی اینکه این جسم زرد در آن واحد میتواند قرمز یا آبی باشد بدون اینکه رنگش را عوض کنیم محال نیست با اینکه استاد حوزه ام نپذیرفت. مشکل حوزه اینست که بطلم باف هستند و با فیزیک نوین که عقاید دین را متحول کرده بیگانگی میکند. البته من خیلی در فیزیک پیشرفته نیستم شاید یکم با عجله در این زمینه تز میدهم الله اعلم ولی چون خلا وجود دارد به ناچار کسی باید سر صحبت را باز کند.

بطلم بافی یعنی چه؟ یه بطلمیوسی یه سری حرف چپ اندر قیچی زده و مدت مدیدی فلاسفه را سرگرم کرده بود. از جهان یک محیط ماینکرفت مانند بلکه بسی متنزل تر ساخته است و میگوید این جهان است و متاسفانه عده زیادی هم گمراه شده اند. به نظرم ریشه کلمه باطل از همین بطلمیوس گرفته شده... بسیاری حرف های حوزه بطلم بافی هستند. مثل اعتقاد به مجردات! مثل اینکه خداوند نمیتواند عمل قبیحی بکند! مثل اعتقاد به مطلق بودن اراده!

پس طبق سخنان تو خداوند به جهنمیان دیکته میکند آزادانه به سمت او بروند؟ خیر شاید طبیعت عالم مخلوق طوری است که خود به خود به جهنمیان دیکته میشود به خداوند برسند. در کل شاید سنت های الهی مال حالت داخل زمان باشند و طبیعت مخلوقات خداوند ایجاب کند او قید سنت هایش در مستقل از زمان یا زمان در حال پرواز را بزند. خداوند که نمیتواند خودش نباشد! شاید شرایط ایجاب میکند در زمان دیکته نکند ولی اگر زمان با سرعت بینهایت پیش برود دیگر طبیعتا سنت امکان بروز نداشته باشد. شاید سنت یک خط است که خداوند میگوید من از این خط آنطرف تر نمی روم ولی وقتی خط به بینهایت پرواز کند دیگر خط نیست و مثلا نقطه میشود پس عدول از سنت به خاطر شرایط پروتکل جدید حادث بر زمان جایز است... سنت خداوند قبلا میپنداشتم شاید خداوند به سبب شرایطی قسم خورده است که عده ای در جهنم جاودان بمانند. خب اگر یک بار جاودانه بمانند دیگر دلیلی نیست بیشتر بمانند چون حق قسم ادا شده است.بعد از اینکه این تز را دادم یکبار جوانی با صدای رائفی پور این حرف مرا در خواب زد و عده ای به طبع آن اشک ریختند. خواب حجت نیست ولی من حس اینکه اکنون این حرف واضح نیست نداشتم و برایم طبیعی بود.

اینکه زمان پرواز کند یعنی چه؟ اگر به نور نزدیک شوی زمان میل به پرواز پیدا میکند این یک بدیهی در فیزیک است. دیگه حاشیه نریم...

صفر چطور علی است؟ در حدیثی قدسی نور محمد از الله گرفته شده است.. خب... نور علی از نور محمد... اولین پدیدار آمده بعد از محمد باید علی باشد قبول ؟ اولین پدیدار آمده بعد از یک نیز صفر است. زیرا صفر باید باشد که یک خودش خودش شود. صفر تکثیر شده از یک است. اگر یک را مستقل از صفر بدانیم چطور مکانیسم قلبی یک را صادر کرده است؟ پس ابتدا باید صفری باشد که یک را به خارج از صفرم بیاورد. گفتیم طبق تز بنده قلب صفریت در انسان است. (انسان هم مثل ماده یک زبان است) حال سوال ایجاد میشود بلاخره بعد از صفرم اول صفر است یا یک ؟ پاسخ اینست اول یک است. چون یک دو فاز دارد یکی فاز اولش یعنی یک بینهایت مطلق بودن و دومی فاز دومش یعنی وقتی صفر از خودش پدید می آید. یک هستی به خودی خود نیازی به صفر یا نیستی ندارد اما یک هستی برای اینکه خودش خودش شود نیاز به صفر پیدا میکند. دقیق تر که بگویم آن علی که با خداست و خلق شدنی نیست (و معلوم نیست) محمد را میتاباند و از محمد آن علی که تا خداست و خلق شدنی است (و معلوم است) محمد را در بودن یاری می دهد. صفر در با خدائی بودن معلوم نیست و به صفر بینهایت مطلق صفر عجیب میگویم. یه طورائی غیب است. به طور خلاصه صفریت در بینهایت مطلق که سبحانیت اوست و یک بودن در بینهایت مطلق که حیات و حقیقت اوست بر همدیگر مقدم نیستند اما وقتی به جهان پائینتر یعنی جهان معلومات گذار میکنند یک بر صفر پیشی میگیرد. اگر یک خودش خودش نباشد معلوم نیست پس یک، یک وابستگی تقریبا برای عوام نامحسوس به صفر دارد.

فرق صفر پرستی با صفرم پرستی چیست؟ صفر پرستی کفر است. کسی که بگوید علی خداست مسلما خود خدا را نادیده گرفته و گرفتار کفر شده است در حالی که برای هیچ معلوم دیگری چنین نیست (یعنی اگر هر معلوم دیگری را تعداد خدا قرار بدهیم شرک میشود و کفر نیست) حتی کسی که بگوید محمد خداست مسلما خدا را معلوم (دقت کنید خدا معلوم نیست ولی آشکار هست معلوم را آشکار ترجمه نکنیم بلکه دانستنی ترجمه کنیم) و وابسته به معلوم دیگری دیده است و گرفتار شرک است. پس یک پرستی هم شرک است. آتئیست ها قربانی کفر هستند. راه آتئیست شدن دوتاست احمقانه و هوشمندانه... آتئیست احمق صفر که عاملی است که هر چیز را خودش کرده نادیده گرفته و غافلانه یک صفر پرست است. یعنی علی را میپرستند و نمیدانند. به این جهت آتئیست احمق است که از اعظم آیات خداوند که خود صفر است غافل است. آتئیست هوشمند که فرقی با احمق ندارد عظمت علی را میبیند و نمیتواند او را نپرستد چون طوری زندگی کرده که اگر چنین عظمتی ببیند سجده کند. یکی از دلایلی که دیدن عظمت واقعی علی حتی برای اکثریت اهل بهشت ناممکن است نیز چنین است و کمتر کسی میتواند عظمت واقعی علی را ببیند و او را نپرستد برای همین دیدن علی برای امت اسلام سخت است و خداوند در ظاهر قرآن اشاره صریحی به نقش علی نکرده است گرچه اسم او را برده است مثل علی حکیم... مراتب صعود در درجات بهشت نیز فهم عظمت علی است. کسی که هنوز چیزی نشده سریع به علی پرستی یا صفر پرستی در قالب اسلام روی بیاورد گرفتار کفر است، به نظر من کفری است که اگر همراه شرک نشود خدا میبخشد ولی در انزل مراتب بهشت خواهد بود و چشمانش از دیدن عظمت علی در بهشت کور خواهد بود. مسلما فرقه علی پرست در جمع ایرانی کافر مسلکانی هستند که هر از چندی به شرک روی می آورند پس به نظرم صفر پرست یا کافر یا آتئیست مصون از شرک نیست و حتما گرفتار جهنم خواهد شد. صرف صفر پرستی و عدم ورود به شرک کار مشکلی است زیرا خود صفر فتان است و نمیخواهد کسی را گرفتار این وضعیت ببیند پس آنقدر او را گرفتار شرک میکند تا بلاخره روزی بتواند خدا را شریک صفر قرار دهد و وقتی ثابت قدم شد وارد انزل مراتب بهشت گردد. به نظر من کسانی روی پل صراط معطل میشوند که صفر پرستی داشته باشند. شرک که مسلم است در همان ابتدا جهنمی است... این از صفر پرستی...

صفرم پرستی چیست؟ صفرم پرستی از یک منظر عامل دقت است... چه چیزی صفر را صفر میکند؟ از دیدگاه شهودی وقتی کسی به صفر نگاه کند نمیتواند مطمئن باشد صفر مطلق است یا خلاصه تر خود صفر است... چرا؟ چون ممکن است رقم مشاهده نشده بعد از صفر در اعشارش یک تا نه باشد... این داستان تا بینهایت رقم اعشار تکرار میشود و فقط وقتی بینهایت مطلق صفر در اعشار صفر داشته باشیم با اطمینان میگوییم بله صفر مطلق است. پس چیزی که باعث میشود صفر مطلق باشد دقت صفر است. تعبد از منظر ولایت علی دقت است. کسی که از طریق ولایت علی صفرم پرستی کند هر چیزی را خودش میبیند و خودش خودش است. هیچ چیزی مطلقا خودش خودش نیست مگر اینکه مراتب ولایت علی در او کامل باشد. باب ورود به صفرم پرستی ولایت علی است.

چطور میشود چیزی خودش خودش نباشد؟ هیچ چیز که مولود فضازمان است خودش خودش نیست. مثل من و من در لحظه بعد... بواسطه علم حضوری خودم را در دو لحظه که هیچکدام دیگری نیستند درک میکنم و فکر میکنم من قبلی من بعدی است در حالی که تا اهل ولایت صفر (صفرم پرستی علمی از تنها درش) نباشم هرگز من قبلی و بعدی یکی نیستند بلکه یک سری اعمال ناصالح شلخته و در هم تنیده هستند که باید بینهایت زمان طی شود و در جهنم بسوزد تا چیزی از او در بیاید.

چطور میشود یک انسان خودش خودش نباشد؟ اگر عامل دقتی برای این انسان نباشد دیگر خودش خودش نیست. میشود طولانی تر هم گفت ولی اقناع شدم و بیشتر نمیگویم چون هیچ چیز شناسی بحث فتنه انگیزی است.

وقتی عامل دقت برای انسان جمع شود چه چیزی در او تشکیل میشود؟

فرض کنید شما خودتان خودتان هستید ولی چیزی به اسم فضازمان وجود دارد که اگر بخواهید در آن واحد از فضازمان اول به فضازمان دوم بروید باید همچون زنی آبستن بزایید و نسل بعدی تان شما را ادامه میدهد. اما چطور است طبق شناخت فطری خودم را خودم تشخیص میدهم؟ عامل این قصه روح است... عمل زایش شما باید به صورت مکرر بینهایت بار تکرار شود تا روح پدید بیاید... مخلوق بینهایت میشناسی ؟ آفرین نور و انرژی دو عاملی هستند که اگر سرعت زایشمان تا رسیدن به آنها زیاد شود درک نمیکنیم قبلی با بعدی متفاوت بوده است. انسان دو نوع عامل دقت دارد... عامل دقت حیوانی (بخش غیرارادی) عامل دقت تمدنی (بخش ارادی)... روح بدن عامل دقت حیوانی است... روح شهوت عامل دقت حیوانی است... وقتی انسان شروع به اولین گام در مسیر ولایت (هر ولایتی) بکند عامل دقت تمدنی در او شکل میگیرد. تمدن دو حالت دارد تمدن طاغوت (طغیان در برابر اصل همه چیز) و تمدن اسلام (صلح در برابر اصل همه چیز) کسی که در مسیر تمدن اسلام قدم بردارد شروع به زایش خود در مسیر تمدن اسلامی میکند و روح ایمان در او تشکیل میشود. کسی که در مسیر تمدن طاغوت قدم بردارد عامل دقت حیوانی او دچار خرابی و ضایعه میشود و از آنجا که جنس حیوانیت مواد شیمیایی و ضربات فیزیکی است و به زور ظرفیت الکتریکی حاصل از ایندو به عالم نور وصل است و روح اینچنین تشکیل میشود باید مواد شیمیایی سیکلی تکرار کنند که روح را برگردانند و ضربات فیزیکی جهت بگیرند که روح برگردد... چنین فردی دچار عذاب است زیرا وجودش مرتب تنزل پیدا میکند و احیا میشود حتی اگر درک نکند. مثل پوستی که بسوزد و مرتب روئیده شود.

پس اهل عمل به تمدن اسلام مراتب صعود در روحانیت را طی میکند و مستعد لذات کشف نگاه عقلانی است و اهل عمل به تمدن طاغوت مرتبه ای از نزول در روحانیت را طی میکند و به اندازه بد بودن طغیانش عذاب میشود.

البته این فقط نگاه به روح از مرتبه ولایت علی است، ولایت دیگر ائمه و ولایت پیامبران هم وجود دارد که به مراتب پیچیده و سخت هستند ولی چون نظام جهان برای ما ساده گرفته است بعد از پاس کردن ولایت علی مشکل آنچنانی نخواهیم داشت. (ولایت علی راه رفتن تا قله اورست است و مثلا ولایت حسین گذاشتن پرچم روی نوک این قله هردو لازمند ولی این کجا و آن کجا... البته ولایت حسین یک آوانتاژ برای مومنین است چون دقت کار سختی است شما میتوانید یک قدم به سوی قله اورست بردارید و پرچم حسین را همانجا بگذارید و استراحت کنید و در گام بعد از مرگ یعنی برزخ تصمیم به دقت بگیرید. بیشتر اذیت خواهید شد چون دقت وقتی احساسات قوی میشوند سخت است. (بعد از مرگ با احساسات جدید و قوی سروکار خواهید داشت و هوش سرشارتری برای دقت در نفس مورد نیاز خواهد بود) ولایت امام حسین نیز اینست که چیز های خریدنی خودتان را شهید کنید مثل تمایلات، حرکات و ... )

ما که همه به خودمان دقت داریم و سعی داریم تمایلاتمان و حرکاتمان در راستای خودمان باشد چطور است در مسیر ولایت علی یک گام هم برنداشته ایم؟

اولین چیزی بعد از دقت در خودتان باید بفهمید اینست که پروردگارتان الله است. کسی که به این نرسیده قدمی در ولایت برنداشته است. اما همه چیز قدم برداشتن در ولایت نیست. شما میتوانید خودتان را با حقیقت جویی قدرتمند کنید. حقیقت جویی ولایت محمد است و ساده ترین نوع ولایت است. محبت علی یکی از حقایقی است که در دل افرادی که قرار نیست یک جاودانگی در جهنم باشند به صورت طبیعی وجود دارد و تنها کافی است حقیقت جو باشید تا آن را بیابید. شاید این سوال پیش بیاید کسانی که قرار است یک جاودانگی در جهنم باشند چه؟ کسی که قرار است در جهنم باشد یک علی پرست بالقوه است و این علی پرستی مانع تشکیل محبت علی در دل او میشود. زیرا علیم آگاه است لحظه ای که محبت علی را به دل بدهد او تنها کاری که میکند علی پرستی است پس محبت علی به او راه نمیابد. رساله دوری از علی پرستی را بخوانید.

سوال، مگر نمیگویی کسی که قائل به ولایت محمد است حقیقت را میابد، پس چگونه کربلا اتفاق افتاد؟ سوال اشتباه ولی خوبی است... عده ای میدانستند امام حسین بر حق است و او را دوست داشتند ولی عدم دقت باعث شد که نفع خودشان را در بقا با یزید ببینند. مسلما حقیقت یافته حقیقت جو نیست و طبیعت انسان طوری ساخته شده که اگر پیوسته در جست و جوی چیزی نباشد آن چیز را گم میکند. آری اینکه چهار تا سلول خاکستری در مغز تو قرآن دارند دلیل نمیشود قرآن در موتور پذیرش تو وارد شده باشد. تو که مغزت را تمام و کمال نمیبینی و از آن غفلت داری شاید وقتی رفتی سروقت نورون های مغزت و پرسیدی اینجا نوشته اشهد ان لا اله الا الله چرا به موتور پذیرش نمیرسانیدش ؟ آنها در جواب بگویند موتور پذیرش صاحب نود درصد دقت بود (دقت حاصله از روح بدن نه دقت حاصله از روح ایمان) وقتی به اینجا میرسید دقت نمیکرد و با دقت یک درصد رد میشد. من به عنوان نورون وظیفه دارم بالای لا اله الا الله بنویسم دقت زای منفی و بدن تو را طوری ترتیب بدهم که خلاف لا اله الا الله عمل کند.

در تفسیر یک تا کجا میتوان رفت؟ یک واضح ترین واضح است. همه با مقوله یک آشنا هستیم زیرا حال را درک میکنیم و همواره یک را درک میکنیم. یک در زبان عمومی همان یک ریاضی (و دیجیتالی) است (مشترکات بی ضد) و معقولش همان حقیقت است. یک در زبان پردازش من است و معقولش وجود... یک در زبان مشترکات پردازشی ضد دار بار است. (همان مثبت یا منفی) و معقولش را نمیدانم (شاید جرم)... برای آشنایی با یک باید به عالم کل نگاه کنید... عالم کل متشکل از بینهایت همسایگی است و یک در عالم کل در هر همسایگی یک طور نمایان میشود. ذهن انسان عوالم محدودی را در این دنیا دیده است و من هم تنها به تعداد این چند عالم یک را میشناسم.

مثلا یک به زبان ماده که یک همسایگی متشکل از بار است و نمیدانم زبان ماده دقیقا چه میگوید آنقدر ها آشنا نیستم و مثل بعضی ها سریع به بطلم بافی روی نمی آورم... آنچیزی است که هر ماده از آن تشکیل شده است و به نظرم شاید همان انرژی است. صفر به زبان ماده دل است و دو حالت دل جهنمی و دل بهشتی میگیرد. یکجایی صفر و یک نیز نور است (فکر کنم کلا سی و سه نور در عالم ماده داریم). راجع به صفرم به زبان ماده نیز ایده هایی هست و یک حیطه آن بندگی است که در جنبه ما نیست مادتا به آن برسیم که در بقیه الله جمع شده است و الباقی معبود است که در جنبه ما هست مادتا به او پی ببریم و او الله است... در حالی که الله و بقیه الله وجود جدایی نیستند و هردو یک وجودند الا اینکه الله جنبه معبودیت دارد و بقیه الله جنبه عبد. مثل آنجا که گفتم یک بینهایت مطلق داریم و یک معلوم... زبان ماده که یک زبان باری است از ضدیت ساخته شده است ولی با این حال از گفتن خود خدا عاجز نیست با اینکه ضدیت یک فانی فی الله است. همانطور که الله و بقیه الله یکجا هستند و با هم ضدیت نمیکنند. حال چطور است با ماده به قاب قوسین او ادنی و... میرسیم؟ پاسخ اینست ماده یک مکانیسم بقاطلبی دارد (مکانیسم بقیه اللهی) و مکانیسم شهادت طلبی (مکانیسم اللهی) وقتی به آخرین فاصله از خدا میرسیم بقاطلب ما را نگه میدارد و شهادت طلب مارا یک پله بالاتر میبرد و اینچنین نه فانی میشویم نه محروم از رسیدن به خدا... پی بردن به اینکه چطور ماده به الله میرسد بسیار مشکل است ولی حل شدنی است. مسلما بار فانی فی الله است زبان ماده نیز یک زبان بار است تنها راه اینست که خداوند بخشی از ماده را برگزیند و به خودش برساند (مثل اینکه بگوییم صفرم مثبت است در حالی که در معلومات مثبت وقتی معنا میابد که منفی نیز باشد ولی شهود نفسانی میگوید صفرم مثبتی است که نیازی به منفی ندارد.) سپس وقتی آن بخش ماده که به خودش رسید را با خودیتش گرفت (دیکته) بخش دیگر ماده را با ولایت نگاه دارد. ماده ای که وجودجو (حقیقت جویی و شهادت) است و از کانون وجود فرار نکند(دقت و بقا) موفق میشود به الله برسد. البته یکجاییت نباید از بین برود، هر کسی موفق میشود به الله برسد ولی کسی که یکجاییت برایش از بین برود دچار دوره تبعید میگردد. کسی که ولایت دوازده گانه بعدی که همه شان جایگشتی از یکجاییت را داشته باشد موفق میشود یکجاییت خود با الله را حفظ کند و فانی فی الله نشود. ولایت حقیقت و ولایت دقت توفیق را تضمین میدهند ولی ولایت دوازده دیگر که متشکل از ولایت آشکار ولایت غیب و ولایت سری دهگانه است دوره های تبعید را کوتاه میکنند و در صورت کمال تبعید از بین میرود.

چطور است ماده از ضدیت ساخته میشود ولی تا خدا میرود در حالی که ضدیت فانی فی الله است؟ پاسخ اینست بخشی از ماده که مکانیسمش در طلب شهادت است اتومات به خدا وصل است. چون خودش خدایی است. طبق پازل هستی گفتیم عقل وقتی شهادت طلبانه اکو میگیرد میتواند قبل از آنکه چیزی باشد چیز دیگری باشد و اگر این تمایل راستای حق بگیرد به آنچه الله از حق میداند میرسد. (دقت کنید خودش میرسد نه اینکه روح مجردش و از این جفنگیاتش برسد) حال فقط کافیست که قسمت بقاطلب به خدا برسد. اولا وقتی جهل انرژی های منفی که حاصل طغیانش به اصل همه چیز بود را کنار بگذارد دیگر جهل نیست و به قول خودم آژپاک است (خواستم یه انتقامی از اعراب که زضظ و قغ و ئع و سصث را وارد فارسی کردند بگیرم اگر توانستید بنویسید آژپاک) و اگر جهل به خدا برسد کارش عظمت بیشتری از این دارد که عقل به خدا برسد زیرا فاصله بیشتری طی کرده... ثانیا وقتی عقل و جهل یکجا شوند فاز معرفت کامل به حق میگیرند و به اصطلاح نوترون معرفتی میشوند. نه پوزیترون نوترون است نه الکترون نوترون وقتی ایندو به میزان مشخصی باهم جمع شوند انرژی ناپایدار کننده شان را آزاد میکنند و به ماده بعدی تبدیل میشوند این ظاهر قضیه است. ثالثا عامل رندرینگ بقا، الله است پس جهل با الله بیگانه نیست. پس فقط کافیست آنچه الله از بقا میداند با آنچه آژپاک از بقا در خود دارد یکی شود و این امر به سبب یکجایی عقل و آژپاک ممکن است یعنی کافیست نور ابتدایی الله که رسیدن عقل به الله است در ماده نوترونی معرفت جریان یابد و از آن نور بقای الهی در بقاطلب حقیقی جریان یابد. اینطور هرآنچه ایندو هستند با الله هستند. یعنی شهادت طلبی شهادت الله است و بقا طلبی بقا الله...

سوال ) آیا شهادت طلبی هم یک به زبان دیگر است و بقا طلبی هم صفر به زبان دیگر؟ مطمئن نیستم... آن عقلی که هدایت شد و محبوبترین مخلوق خدا خوانده شد شاید ظهور یک در صفر مادی باشد (یعنی چگپاک) آن جهلی که هدایت شدنی است و برترین مخلوق خدا خوانده شدنی شاید ظهور صفر در صفر مادی است (یعنی آژپاک) شاید عقل ظهور محمد باشد و جهل شکست در ظهور علی به نظر من خدا از قصد جهل را از چیزی آفرید که ظهور علی ناقص باشد تا بواسطه آن انسان ها و جن را بیازماید. اینکه کسی بتواند جهلش را هدایت کند و علی را در خود به ظهور برساند چیز بعیدی نیست چه بسا من چنین آدمی شدم آرزوی بلند داشتن عیب نیست. حالا اگر راست میگویید بگید یک در صفر مادی چگونه ظهور میکند ببینم چند مرده حلاجید... به عنوان تمرین... ولی اینکه عقل محمد است را قبول ندارم... به نظرم نسبت عقل با محمد نسبت مریم با فاطمه است و ایندو از هم خیلی دور هستند. آژپاک نیز به نظرم نسبت من است با علی و ما از هم خیلی فاصله داریم.

سوال) فرق حلول با ظهور چیست؟ نگاه کن... حلول یک دیدگاه بطلم مابانه است و دست خداوند را در خفن آفریدن بسته فرض میکند... اصلا من به حلول معتقد نیستم بلکه معتقدم خود من هم در خودم حلول نمیکنم و خودم در لحظه قبل یک دنیا با خودم در لحظه بعد تفاوت دارد. روح است که پیوند میان خودم ها برقرار میکند. آنهم با ظهور نه با حلول! (حلول تنها یک بار رخ دادنی است اگر به مرتبه دوم بکشد دیگر میشود ظهور...)

ظهور: یعنی به مشاهده آمدن... حلول: از مرتبه بالاتر به مرتبه پست تر آمدن...

سوال آیا نمیتوان خدا را پائین کشید؟ کلا حلول هم همین است دیگر یعنی خدا را پائین کشیدن... حرف خدا پائین کشیده میشود(قرآن)... نور خدا پائین کشیده میشود اما بدون آنکه پائین تر بیاید (اثر و تاثیر آنچیزی است که از نور پائین می آید ولی خود نور نیست پس نور بدون اینکه پائینتر بیاید پائین می آید آنهم بواسطه قدر اثر (اثر و نور یکجا هستند)) اما خود خدا هرگز پائین نمی آید مگر اینکه سبح الله نفسه را کنار بگذارد. چرا باید کنار بگذارد؟ وقتی علی آنطور رفتار کند که با رفتار خود خدا فرقی نمیکند دیگر لزومی نیست سبح الله نفسه کنار گذاشته شود. به قولی علی کار کثیف خدا را انجام داد و مستحق درک عذاب جهنم است منتهی آنقدر کم از عذاب جهنم که بیشتر شبیه ناز و نوازشی از سوی خدا است.

سوال آیا کار کثیف خدا را انجام دادن عذاب دارد؟ بله ! این از آنجا هایی است که با پاسخ های حوزه به شبهات مخالفم، خدا میتواند علی را به خاطر گناهش به عذاب خلد بیاندازد بدون آنکه ظلمی کرده باشد و شمر را به بهشت خلد ببرد بدون آنکه ظلمی کرده باشد... به نظر من چیزی که باعث میشود علی به بهشت برود و شمر به جهنم دعا است. کسی که بتواند تا آن موقع که به خدا میرسد دعایش را نگه دارد دعایش مستجاب است. شمر وقتی به خدا برسد تشخیص میدهد که جهنم بیشتر کیف میداد زیرا شرافت خدا را پیدا کرده و از خودش بیزار میشود پس دعا میکند به جهنم برود و دعایش مستجاب است چون آخرین دعای او است و علی وقتی به خدا برسد تشخیص میدهد خدا من را با جهنم نازی بنما و به بهشت بفرست علتش هم اینست که به سبب خلافی که انجام داده از ناز جهنمیانه لذت میبرد ولی لذتی که از بهشت میبرد به مراتب آنقدری است که او را مالک تمام بهشت کند.

سوال آیا میشود انسان آنقدر شریف بشود که بهشت را کنار بگذارد و به جهنم و سخت ترین عذاب ها روی بیاورد؟ بله کاملا ممکن است منتهی هنوز آن میزان شرافت را کسی درک نکرده است. وقتی شرافت به نهایت برسد هیچکس از خیر جهنم نمیگذرد حتی محمد و علی و گناه محمد و علی اینست که چرا از مرتبه بالا به پائین آمده اند. یعنی خود را در حد سبح الله نفسه نگاه نداشته اند. این گناه بسیار کوچک است ولی همین باعث میشود جهنم در حد بسیار کم لذت وصف ناشدنی داشته باشد. البته علی توسط جهنم عذاب نمیشود. یکی از دلایلی که میگویند از علاقه خود به آتش کم کنید و غذای داغ خوردن مکروه است و این حرف ها اینست که موقعی که از صراط رد میشوید هوس آتش جهنم نکنید و به سلامت بگذرید چون ممکن است بهتان مزه دهد.

سوال آنچه در خواب به من گفته شد، آیا جهنم توهم و دروغ است (شاید به سبب اینکه جهل و بدی و دروغ شاید به درون آن بیافتند)؟ مسلما خیر و قبلا توضیح داده ام جای دیگر یادم نیست کدام پست... دل ناپاک طوری طراحی شده است که از انتقام لذت ببرد ولی از قصد لذت را به نفس منتقل نمیکند چون دیدن درد نفس برایش خوشگوار است. پس همه کسانی که در جهنم می افتند افرادی بیگانه با دل خود هستند و عذاب جهنم را در کمال انزجار و خواری و دردناکی و ناگواری درک میکنند. به نظرم تنها شرک با خلوص نیت است که باعث خلد در جهنم میشود. موتور پذیرش بواسطه شرک جویی از دقت محروم است ولی این باعث نمیشود روح بدن و روح های دیگر اهل دقت نباشند و جهنم را آنطور که گفته شد برای نفس درک پذیر نکنند. دل به دلیل قدرت و سلطه بالا بر روح بدن و روح های دیگر میتواند تنظیمات آنان را پیوسته دستکاری کند تا هیچوقت جهنمی احساس شرافت و لذت انتقام از خویشتن را نکند حتی به حدی خوب دستکاری کند که حتی مطلب من با این وضوح را انکار کند.

پس طبق تز شما، خداوند فقط سبح الله نفسه انجام میدهد کار کثیفش اینست که عده ای بیایند نقش او را در مرتبه پائینتر ایفا کنند، خداوند نیکوکاران را کیفر میدهد و به بدکاران پاداش میدهد اما این پاداش و کیفر به بهترین نحو مهندسی شده است و بهترین نحو را دعا و دعا و دعا تعیین میکند. هر چه خودتان میخواهید بندگان! همین! پس مردمی که اهل شمال هستند باید مراقب باشند طوری زندگی نکنند که در صورت رسیدن به نهایت شرافت خودشان را آنقدر بد ببینند که قید بهشت را بزنند و مردمی که اهل یمین هستند باید مراقب باشند طوری زندگی نکنند که اگر نهایت شرافت به آنان داده شد از لذاتی محروم بشوند که از صد خلد در عذاب جهنم بدتر است.

باز هم سوال، مگر میشود شرافت باعث شود خودمان را از لذت محروم کنیم؟ بله توضیحش داده شده است. بهشت جایی است که شیب لذت دست خودتان است... منتهی خود مستقل از فضازمانتان! یک عده با فراوانی تجمعی حسابی لذت هایشان بیشتر و بیشتر میشود، مسلما هرگز بینهایت لذت را تجربه نمیکنند... یک عده با فراوانی تجمعی هندسی لذت هایشان بیشتر و بیشتر میشود، مسلما هرگز بینهایت لذت را تجربه نمیکنند ولی این کجا و آن کجا ! یک عده هم هستند که شیب لذت و حتی شیب درد را در بهشت به دست میگیرند آن هم نه مستقل از زمان بلکه در آن واحد و معنای واقعی بهشت را درک میکنند. برای اینطور شدن بایستی قبل از هجوم خروار خروار احساسات جدید تا دار امتحان های ساده برقرار است تلاش کنند مراتب ولایت را طی کنند (تبری و تولی) باید باطل را باطل مربوطش بپذیرند (تبری) و حق را حق مربوطش بپذیرند (تولی) وقتی به نسخه کامل ولایت رسیدند آنگاه است که بهشت دار استراحت آنها میشود و به جای آنکه توان سه بعدی ده سال دقت در میان حجم زیاد احساسات پیشه کنند تا مثلا یک هفتادم ولایت علی را پاس کنند (اگر عزمش را داشته باشند!! و هرکسی چنین عزمی ندارد و خیلی ها خلد در مراتب پائین بهشت خواهند داشت. که برای خودش خلدی در جهنمی است...)

چرا احساسات وقتی زیاد شوند ما را از دقت بهتر محروم میکنند؟ الان پنج حس داریم و هوش احساسات و دقت در مراعات احساسات که یکی از مراتب اخلاق است برایمان بسیار مشکل است و کمتر کسی به حل این معادله میرسد. حال فرض کنید این پنج حس بشود چند میلیارد حس... آنوقت چه کنیم ؟ البته شاید میلیارد چیز کوچکی باشد شاید بزرگ نمیدانم هنوز آنور نرفته ام...

هدف شما چیست؟ هدف من رسیدن به معرفت امام زمان است و پیدا کردن هدیه به محضر امام زمان و دو هدف دیگر نیز دارم که طبق الهام بهم گفتند نگویم...

چرا ولایت علی و ولایت محمد و ولایت دوازده معصومی که با آن اصلا آشنا نیستی هدفت نیست؟ چرا هدف هستند و دارم رویشان کار میکنم... ولایت آشکار و ولایت غیب هم معلومند به نظرم ولایت سری با دعای توسل مختصرا شرح داده شده است.

در تفسیر صفر تا کجا میتوان رفت؟

صفر عجیب ترین واضح است و طوری است که همه عوام منکر وجود آن هستند. واقعا خنده دار است چیزی به این واضحی تا این حد مغفول و مجهول مانده است. همه با صفر بیگانه هستیم در حالی که مرتب آن را درک میکنیم. صفر در زبان ریاضی همان صفر است و معقول آن توحید میباشد. اثبات اینکه توحید همان صفر است به زبان دیگر را ایکس واحد سخت فرض کنید. اثبات اینکه حقیقت همان یک است را ایگرگ واحد سخت. فلاسفه بطلم باف تاریخ تمام بشریت فسفر سوزاندند و به این ایگرگ نرسیدند در حالی که من به سادگی آب خوردن آن را میبینم و برای من دیدن توحید به سختی رسیدن به شهادت در راه خداست یعنی چیزی که عمری است در طلب آنم. پس مسلما این یک قضیه همچون فرما ولی به شدت کارآمد است. (ایکس مساوی است با شهادت ضربدر ایگرگ.) صفر در زبان پردازش تمایلات است و معقولش اخلاق... صفر در زبان پردازشی ضد دار دل است. دل همان معرفت ساز است... میشود گفت صفر در زبان پردازشی ضددار معرفت است ولی دل صحیح تر است. برای آشنایی با صفر باید به یک جزئی ترین جزء نگاه کنید و آن را درست بشناسید. طبق روح گفته عرفا شناخت هیچ چیز همچون خودت تو را به معرفت صفر نمیرساند. راه بسیار مشکلی است ولی برای رسیدن به آن از قاعده تکثیر از یک کمک بگیر یعنی اولین متکثر از یک که بدست می آید صفر است به شرط آنکه یک را از منبا اصلی یعنی صفرم گرفته باشی... چرا؟ چون یکی که قبلا از طریق دیگر بدست آمده کانالش را با صفر زده و رد شده، چیزی که یکبار با غفلت و ضلالت نگاه شده تا اولین خلد محکوم به خراب رفتن است. منطق هرچقدر قوی باشد اگر قضایای ناسالم بگیرد خراب خواهد بود و خراب است.

طبق احادیث شیعه هفت مشترک در آسمان ها وزمین هستند و طبق تز من ماده از هفت انرژی و سی و سه نور تشکیل شده است. من تز میدهم که هفت انرژی همان هفت مشترک در آسمان ها و زمین است و من نمیدانم کدام انرژی کدام هفت مشترک است. مشیت اراده اذن قضا قدر کتاب اجل... دل مثبت یا منفی میتواند مشیت باشد یا اراده یا اذن یا قضا اینکه بقیه باشد دور از ذهن است... عجیبتر اینکه اگر ثابت بشود میتواند قدر یا کتاب یا اجل هم باشد من نمیتوانم حرفی بزنم پس فهم اینکه صفر مادی چیست بدجور دشوار است. البته میتوان گفت مثلا انرژی صفرم اذن است و اولین برامده زوج مشیت و اراده و آنچه از جمع مشیت و اراده بر می آید مشیتا قضا و ارادتا قدر است. اگر مشیت و اراده با هم واکنش دهند پردازش کتابت میشود و اگر قضا و قدر با هم واکنش دهند اجل برمی آید. اما این صرفا یک نوع حدس اولیه است و بدون تعمق پذیرفتنی نیست.