سی و شش:صفر و یک یعنی علی و محمد

یک چطور محمد نبی است؟ طبق حدیث محمد، اولین کسی که شهادت میدهد معبودی جز الله نیست محمد است. محمد برای اینکه اولین واقعی باشد، نور او باید یکبار قبل از خلق شدن شهادت دهد معبودی جز الله نیست و اولین چیزی که الله را به ما معرفی میکند یک است. یک اولین صادره از بینهایت مطلق توسط مکانیسم سه مرحله ای است. (بینهایت مطلق یکی است)

این معبود چیست که کسی بتواند قبل از خلق شدن شهادت بدهد یکی است؟ اشهد علی انفسهم الست بربکم... وقتی خودت را میبینی میفهمی یکی هستی و اگر یک شناس شوی میفهمی یک صادره از بینهایت مطلق است پس ربوبیت خداوند برتو آشکار میگردد و میفهمی یکی بودن تو نوری است ساطع شده از صفرم و اگر یکی نباشی نیستی پس هستی به یک و یک هست به صفرم! وقتی یک باشد به صورت خودکار، بودنش شهادت وحدانیت معبود است.

گفتی کل وجود دارد، یعنی هر شر و وری هم که زیرمجموعه کل است وجود دارد، چطور است معبود با وجود کل دوتا نمیشود چون این حرف شر و ور که معبود دوتا است باید وجود داشته باشد زیرا زیرمجموعه کل است!؟ پاسخ اینست که معبود دوم وجود دارد ولی نه آنطور که جهل مرکب در آن واحد آن را میپذیرد. در اینجا لازم است بگوییم معبود دوم در سلسله مراتب وجودی یک وصله نچسب است و طی مراتبی راه به سوی معبود واقعی دارد و به محض رسیدن به معبود واقعی همان معبود واقعی میشود و باهم فرقی نمیکنند. چطور؟ فقط کافیست به صفرم نگاه کنید... چرا میگوییم صفرم؟ چون عقل شما باید در صورت کسر به صفر چیزی ببیند در حالی که لازم نیست چیزی بگذاری هرچه بگذاری پاسخ معبود است و حتی نسبت صفر با صفر بینهایت مطلق است. یک صفرم بینهایت مطلق است، دو صفرم بینهایت مطلق است. منفی یک صفرم بینهایت مطلق است و... پس معبود بودن یکی بودن است زیرا چیزی که برای موتور پذیرش پذیرفتن معبود را ممکن میکند بیشمار ظاهر است. صفرم اول که یک صفرم است همان صفرم دوم که دو صفرم یا هرچیز دیگری است هست. پس معبود دوم همان معبود اول است.

وصله نچسب چیست؟ وجودی که نیاز به دیکته دارد و آزادانه به توحید نمیرسد وصله نچسب است.

دیکته چیست؟ همان دیکتاتوری و ولایت... وصله نچسب حاضر نیست به ولایت تن بدهد و خداوند که سنتش عدم دیکته به مخلوقاتش در عبادت است را ناچار به دیکته میکند.

خداوند چطور دیکته میکند؟ وقتی زمان به پرواز در بیاید دیکته کردن خداوند ممکن میشود. یعنی چه؟ فرض کنید بینهایت نسبی اول وجود داشته باشد. آزمایش ذهنی یک، آیا بلاخره من که در زمان هستم اگر جاودانگی وجود داشته باشد به بینهایت نسبی اول میرسم؟ پاسخ بله... سوال واضح آیا یک میلیارد سال چیزی است در مقابل بینهایت نسبی اول؟ پاسخ خیر بسا اینکه توان سه بعدی ده هم عددی نیست و همینطور بالاتر! پس اگر همین زمان با اضافه اضافه شدن پیش برود هرگز به بینهایت نسبی اول نمیرسد در حالی که اگر جاودانگی وجود داشته باشد که دارد باید برسد... پاسخم چیست؟ متوسل به تز دادن میشوم چون پاسخ مانوس نیست... مخلوقات توسط دیکته خداوند قادرند زمان به پرواز درآمده را درک کنند. نور یکی از دیکته های خداوند است بر مخلوقات.

گفتی سنت خداوند اینست که دیکته نکند و بعد گفتی نور دیکته خداوند است تناقض چطور حل میشود؟ در نور شناسی باید در سبح الله نفسه تعمق کرد. خداوند با ولایت نمیتواند اولین مخلوق را خلق کند چون ولایت نیاز دارد ابتدا چیزی باشد که بر آن ولایت داشته باشد. پس خداوند برای خلق ناچار به دیکته است... چطور دیکته کند در حالی که دیکته نکند؟ پاسخ اینست که خودش را با مخلوق می آمیزد بدون اینکه بیامیزد. فیزیک به این رسیده که تمام مخلوقات انرژی هستند و انرژی یک پوشان کل است. اگر به انرژی دقت کنید انرژی را حول و قوه میبینید و خداوند هم گفته حول و قوه ای نیست الا به خودم. طبق سخن خود خدا انرژی بالله است. طبق تز من انرژی پاک ترین نوع نور است. به قول آن مردی که میگوید خورشید پشتش به ماست، فیزیک عقلانی میگوید انرژی در بسته است. من هم مثل آن مرد تز میدهم میگم انرژی نوری در بسته است اگر باز شود تمام جهان را به هم میریزد.

چطور است یک تک بسته انرژی از میزان عظیمی از بسته های انرژی بتواند تمام جهان به این عظمت را بهم بریزد؟ پاسخ اینست که باید معرفت داشت. یک ژول انرژی میتواند تمام کره زمین را نابود کند فقط کافی است آن طور که باید بپوشاند بپوشاند و طبق قضیه بدیهی من که انرژی یک نورپوشان کل است کره زمین که کم است کمترین واحد انرژی برای نابودی کل جهان کافیست. حاشیه کافیست برگردیم به سوال قبلی پاسخ ساده بود خداوند خود را به خلقش آمیخته بدون اینکه بیامیزد و پاسخ اینکه چطور هم واضح است نور و انرژی بدون اینکه با خلق بیامیزند آمیخته شده اند.

یعنی به محال بودن محال ذاتی اعتقاد نداری؟ چرا به محال ذاتی اعتقاد دارم ولی در جهان مخلوق محال ذاتی بسیار کم و محدود است. یعنی اینکه این جسم زرد در آن واحد میتواند قرمز یا آبی باشد بدون اینکه رنگش را عوض کنیم محال نیست با اینکه استاد حوزه ام نپذیرفت. مشکل حوزه اینست که بطلم باف هستند و با فیزیک نوین که عقاید دین را متحول کرده بیگانگی میکند. البته من خیلی در فیزیک پیشرفته نیستم شاید یکم با عجله در این زمینه تز میدهم الله اعلم ولی چون خلا وجود دارد به ناچار کسی باید سر صحبت را باز کند.

بطلم بافی یعنی چه؟ یه بطلمیوسی یه سری حرف چپ اندر قیچی زده و مدت مدیدی فلاسفه را سرگرم کرده بود. از جهان یک محیط ماینکرفت مانند بلکه بسی متنزل تر ساخته است و میگوید این جهان است و متاسفانه عده زیادی هم گمراه شده اند. به نظرم ریشه کلمه باطل از همین بطلمیوس گرفته شده... بسیاری حرف های حوزه بطلم بافی هستند. مثل تعریف سخیفشان از مجردات! مثل اینکه خداوند نمیتواند عمل قبیحی بکند! مثل اعتقاد به مطلق بودن اراده!

پس طبق سخنان تو خداوند به جهنمیان دیکته میکند آزادانه به سمت او بروند؟ خیر شاید طبیعت عالم مخلوق طوری است که خود به خود به جهنمیان دیکته میشود به خداوند برسند. در کل شاید سنت های الهی مال حالت داخل زمان باشند و طبیعت مخلوقات خداوند ایجاب کند او قید سنت هایش در مستقل از زمان یا زمان در حال پرواز را بزند. خداوند که نمیتواند خودش نباشد! شاید شرایط ایجاب میکند در زمان دیکته نکند ولی اگر زمان با سرعت بینهایت پیش برود دیگر طبیعتا سنت امکان بروز نداشته باشد. شاید سنت یک خط است که خداوند میگوید من از این خط آنطرف تر نمی روم ولی وقتی خط به بینهایت پرواز کند دیگر خط نیست و مثلا نقطه میشود پس عدول از سنت به خاطر شرایط پروتکل جدید حادث بر زمان جایز است... قبلا میپنداشتم شاید خداوند به سبب شرایطی قسم خورده است که عده ای در جهنم جاودان بمانند. خب اگر یک بار جاودانه بمانند دیگر دلیلی نیست بیشتر بمانند چون حق قسم ادا شده است.بعد از اینکه این تز را دادم یکبار جوانی با چهره شبیه به رائفی پور این حرف مرا در خواب زد و عده ای به طبع آن اشک ریختند. خواب حجت نیست ولی من حس اینکه اکنون این حرف واضح نیست نداشتم و برایم طبیعی بود.

اینکه زمان پرواز کند یعنی چه؟ اگر به نور نزدیک شوی زمان میل به پرواز پیدا میکند این یک بدیهی در فیزیک است. دیگه حاشیه نریم...

صفر چطور علی است؟ در حدیثی قدسی نور محمد از الله گرفته شده است.. خب... نور علی از نور محمد... اولین پدیدار آمده بعد از محمد باید علی باشد قبول ؟ اولین پدیدار آمده بعد از یک نیز صفر است. زیرا صفر باید باشد که یک خودش خودش شود. صفر تکثیر شده از یک است. اگر یک را مستقل از صفر بدانیم چطور مکانیسم قلبی یک را صادر کرده است؟ پس ابتدا باید صفری باشد که یک را به خارج از صفرم بیاورد. گفتیم طبق تز بنده قلب صفریت در انسان است. (انسان هم مثل ماده یک زبان است) حال سوال ایجاد میشود بلاخره بعد از صفرم اول صفر است یا یک ؟ پاسخ اینست اول یک است. چون یک دو فاز دارد یکی فاز اولش یعنی یک بینهایت مطلق بودن و دومی فاز دومش یعنی وقتی صفر از خودش پدید می آید. یک هستی به خودی خود نیازی به صفر یا نیستی ندارد اما یک هستی برای اینکه خودش خودش شود نیاز به صفر پیدا میکند. به طور خلاصه صفریت در بینهایت مطلق که سبحانیت اوست و یک بودن در بینهایت مطلق که حیات و حقیقت اوست بر همدیگر مقدم نباید باشند، گرچه تقلب میگوید چرا تقدمی باید باشد...

فرق صفر پرستی با صفرم پرستی چیست؟ صفر پرستی کفر است. کسی که بگوید علی یا پیامبران علیت دار خداهستند مسلما خود خدا را نادیده گرفته و گرفتار کفر شده است. (زیرا اعتقاد به خدائی مسیح کفر است در حالی که اگر علیت منظور ما نباشد اینجا، باید شرک میبود.) آتئیست ها قربانی کفر هستند. راه آتئیست شدن دوتاست احمقانه و هوشمندانه... آتئیست احمق صفر که عاملی است که هر چیز را خودش کرده نادیده گرفته و غافلانه یک صفر پرست است. یعنی علی را میپرستند و نمیدانند. به این جهت آتئیست احمق است که از اعظم آیات خداوند که خود صفر است غافل است. آتئیست هوشمند که در کفر فرقی با احمق ندارد عظمت علی را میبیند و نمیتواند او را نپرستد چون طوری زندگی کرده که اگر چنین عظمتی ببیند سجده کند. یکی از دلایلی که دیدن عظمت واقعی علی حتی برای اکثریت اهل بهشت ناممکن است نیز چنین است و کمتر کسی میتواند عظمت واقعی علی را ببیند و او را نپرستد برای همین دیدن علی برای امت اسلام سخت است. مراتب صعود در درجات بهشت نیز فهم عظمت علی است. کسی که هنوز چیزی نشده سریع به علی پرستی یا صفر پرستی در قالب اسلام روی بیاورد گرفتار کفر است، به نظر من کفری است که اگر همراه شرک نشود خدا میبخشد ولی در انزل مراتب بهشت خواهد بود و چشمانش از دیدن عظمت علی در بهشت کور خواهد بود. (به نظر من آن آیه که میگوید پروردگارا چرا کورم در حالی که بینا بودم، نشانگر این نیز هست! یعنی در دنیا عظمت علی را میدید و میفهمید اما در عقبی هر چه میکند برایش قفل است.) مسلما فرقه علی پرست در جمع ایرانی کافر مسلکانی هستند که هر از چندی به شرک روی می آورند پس به نظرم صفر پرست یا کافر یا آتئیست مصون از شرک نیست و حتما گرفتار جهنم خواهد شد. صرف صفر پرستی و عدم ورود به شرک به قدری کار مشکلی است که در ممکنات جا ندارد. زیرا خود صفر فتان است و نمیخواهد کسی را گرفتار این وضعیت ببیند پس آنقدر او را گرفتار شرک میکند تا یا بلاخره روزی بتواند خدا را شریک صفر قرار دهد و وقتی ثابت قدم شد وارد انزل مراتب بهشت گردد یا اینکه شرک به او نفوذ کند و به جهنم بیافتد. به نظر من کسانی روی پل صراط معطل میشوند که صفر پرستی داشته باشند. شرک که مسلم است در همان ابتدا جهنمی است... این از صفر پرستی...

صفرم پرستی چیست؟ صفرم پرستی از یک منظر عامل دقت است... چه چیزی صفر را صفر میکند؟ از دیدگاه شهودی وقتی کسی به صفر نگاه کند نمیتواند مطمئن باشد صفر مطلق است یا خلاصه تر خود صفر است... چرا؟ چون ممکن است رقم مشاهده نشده بعد از صفر در اعشارش یک تا نه باشد... این داستان تا بینهایت رقم اعشار تکرار میشود و فقط وقتی بینهایت مطلق صفر در اعشار صفر داشته باشیم با اطمینان میگوییم بله صفر مطلق است. پس چیزی که باعث میشود صفر مطلق باشد دقت صفر است. یک تفسیر از تعبد از منظر ولایت علی دقت است. کسی که از طریق ولایت علی صفرم پرستی کند هر چیزی را خودش میبیند و خودش خودش است. هیچ چیزی مطلقا خودش خودش نیست مگر اینکه مراتب ولایت علی در او کامل باشد. باب ورود به صفرم پرستی ولایت علی است.

چطور میشود چیزی خودش خودش نباشد؟ هیچ چیز که مولود فضازمان است خودش خودش نیست. مثل من و من در لحظه بعد... بواسطه علم حضوری خودم را در دو لحظه که هیچکدام دیگری نیستند درک میکنم و فکر میکنم من قبلی من بعدی است در حالی که تا اهل ولایت صفر (صفرم پرستی علمی از تنها درش) نباشم هرگز من قبلی و بعدی یکی نیستند بلکه یک سری اعمال ناصالح شلخته و در هم تنیده هستند که باید بینهایت زمان طی شود و در جهنم بسوزد تا چیزی از او در بیاید.

چطور میشود یک انسان خودش خودش نباشد؟ اگر عامل دقتی برای این انسان نباشد دیگر خودش خودش نیست. میشود طولانی تر هم گفت ولی اقناع شدم و بیشتر نمیگویم چون هیچ چیز شناسی بحث فتنه انگیزی است.

وقتی عامل دقت برای انسان جمع شود چه چیزی در او تشکیل میشود؟

فرض کنید شما خودتان خودتان هستید ولی چیزی به اسم فضازمان وجود دارد که اگر بخواهید در آن واحد از فضازمان اول به فضازمان دوم بروید باید همچون سلولی با تقسیم میتوز سلول دیگر تولید کنید و نسل بعدی تان شما را ادامه میدهد. اما چطور است طبق شناخت فطری خودم را خودم تشخیص میدهم؟ عامل این قصه روح است... عمل تولید مثل شما باید به صورت مکرر بینهایت بار تکرار شود تا روح پدید بیاید... مخلوق بینهایت میشناسی ؟ آفرین نور و انرژی دو عاملی هستند که اگر سرعت تولید مثل ما تا رسیدن به آنها زیاد شود درک نمیکنیم قبلی با بعدی متفاوت بوده است. انسان در دو زمینه دو نوع عامل دقت دارد... تمدن(انباشته مفید) غیرارادی و تمدن ارادی... روح بدن عاملی تمدن پذیر (هم ارادی هم غیر ارادی) است... روح شهوت عامل تمدن غیرارادی است... وقتی انسان شروع به اولین گام در مسیر ولایت (هر ولایتی) بکند عامل تمدن ارادی در او شکل میگیرد. تمدن وقتی ضریبی ضدیدی حرکت کند، دو حالت دارد تمدن طاغوت (طغیان در برابر اصل همه چیز) و تمدن اسلام (صلح در برابر اصل همه چیز) کسی که در مسیر تمدن اسلام قدم بردارد شروع به تولید مثل خود در مسیر تمدن اسلامی میکند و تمدن روح ایمان در او رشد میکند. کسی که در مسیر تمدن طاغوت قدم بردارد عامل تمدن غیرارادی او دچار خرابی و ضایعه میشود و از آنجا که جنس تمدن غیرارادی مواد شیمیایی و ضربات فیزیکی است و به زور ظرفیت الکتریکی حاصل از ایندو به عالم نور وصل است (روح اینچنین تشکیل میشود) باید مواد شیمیایی سیکلی تکرار کنند که روح را به عملکرد صحیح برگردانند و ضربات فیزیکی جهت بگیرند که روح برگردد... چنین فردی دچار عذاب است زیرا وجودش مرتب تنزل پیدا میکند و احیا میشود حتی اگر درک نکند. مثل پوستی که بسوزد و مرتب روئیده شود.

پس اهل عمل به تمدن اسلام مراتب صعود در روحانیت را طی میکند و مستعد لذات کشف نگاه عقلانی است و اهل عمل به تمدن طاغوت مرتبه ای از نزول در روحانیت را طی میکند و به اندازه بد بودن طغیانش عذاب میشود.

البته این فقط نگاه به روح از مرتبه ولایت علی است، ولایت دیگر ائمه و ولایت پیامبران هم وجود دارد که به مراتب پیچیده و سخت هستند ولی چون نظام جهان برای ما ساده گرفته است بعد از پاس کردن ولایت علی مشکل آنچنانی نخواهیم داشت. (ولایت علی راه رفتن تا قله اورست است و مثلا ولایت حسین گذاشتن پرچم روی نوک این قله هردو لازمند ولی این کجا و آن کجا... البته ولایت حسین یک آوانتاژ برای مومنین است چون دقت کار سختی است شما میتوانید یک قدم به سوی قله اورست بردارید و پرچم حسین را همانجا بگذارید و استراحت کنید و در گام بعد از مرگ یعنی برزخ تصمیم به دقت بگیرید. بیشتر اذیت خواهید شد چون دقت وقتی احساسات قوی میشوند سخت است. (بعد از مرگ با احساسات جدید و قوی سروکار خواهید داشت و هوش سرشارتری برای دقت در نفس مورد نیاز خواهد بود) ولایت امام حسین نیز اینست که چیز های خریدنی خودتان را شهید کنید مثل تمایلات، حرکات و ... )

_البته بعدا به این میرسم که ولایت امام حسین مسیر رسیدن به مسلّمات است.

ما که همه به خودمان دقت داریم و سعی داریم تمایلاتمان و حرکاتمان در راستای خودمان باشد چطور است در مسیر ولایت علی یک گام هم برنداشته ایم؟

اولین چیزی بعد از دقت در خودتان باید بفهمید اینست که پروردگارتان الله است. کسی که به این نرسیده قدمی در این ولایت برنداشته است. اما همه چیز قدم برداشتن در ولایت نیست. شما میتوانید خودتان را با حقیقت جویی قدرتمند کنید. حقیقت جویی ولایت محمد است و ساده ترین نوع ولایت است. محبت علی یکی از حقایقی است که در دل افرادی که قرار نیست یک جاودانگی در جهنم باشند به صورت طبیعی وجود دارد و تنها کافی است حقیقت جو باشید تا آن را بیابید. شاید این سوال پیش بیاید کسانی که قرار است یک جاودانگی در جهنم باشند چه؟ کسی که قرار است در جهنم باشد یک علی پرست بالقوه است که به واسطه فتانیت علی شرک القایی گرفته (چون بواسطه ضعف در توحید مدار استعدادش القاگیری میکند) بدین ترتیب این علی پرستی مانع تشکیل محبت علی در دل او میشود. زیرا علیم آگاه است لحظه ای که محبت علی را به دل بدهد او تنها کاری که میکند علی پرستی است پس محبت علی به او راه نمیابد. رساله دوری از علی پرستی را بخوانید.

سوال، مگر نمیگویی کسی که قائل به ولایت محمد است حقیقت را میابد، پس چگونه کربلا اتفاق افتاد؟ سوال اشتباه ولی خوبی است... عده ای میدانستند امام حسین بر حق است و او را دوست داشتند ولی عدم دقت باعث شد که نفع خودشان را در بقا با یزید ببینند. مسلما حقیقت یافته حقیقت جو نیست و طبیعت انسان طوری ساخته شده که اگر پیوسته در جست و جوی چیزی نباشد آن چیز را گم میکند. آری اینکه چهار تا سلول خاکستری در مغز تو قرآن دارند دلیل نمیشود قرآن در موتور پذیرش تو وارد شده باشد. تو که مغزت را تمام و کمال نمیبینی و از آن غفلت داری شاید وقتی رفتی سروقت نورون های مغزت و پرسیدی اینجا نوشته اشهد ان لا اله الا الله چرا به موتور پذیرش نمیرسانیدش ؟ آنها در جواب بگویند موتور پذیرش صاحب نود درصد دقت بود (دقت حاصله از روح بدن نه دقت حاصله از روح ایمان) وقتی به اینجا میرسید دقت نمیکرد و با دقت یک درصد رد میشد. من به عنوان نورون وظیفه دارم بالای لا اله الا الله بنویسم دقت زای منفی و بدن تو را طوری ترتیب بدهم که خلاف لا اله الا الله عمل کند.

در تفسیر یک تا کجا میتوان رفت؟ یک واضح ترین واضح است. همه با مقوله یک آشنا هستیم زیرا حال را درک میکنیم و همواره یک را درک میکنیم. یک در زبان عمومی همان یک ریاضی (و دیجیتالی) است (مشترکات بی ضد) و معقولش همان حقیقت است. یک در زبان پردازش من است و معقولش وجود... یک در زبان مشترکات پردازشی ضد دار بار است. (همان مثبت یا منفی) و معقولش را نمیدانم (شاید جرم)... برای آشنایی با یک باید به عالم کل نگاه کنید... عالم کل متشکل از بینهایت همسایگی است و یک در عالم کل در هر همسایگی یک طور نمایان میشود. ذهن انسان عوالم محدودی را در این دنیا دیده است و من هم تنها به تعداد این چند عالم یک را میشناسم.

مثلا یک به زبان ماده که یک همسایگی متشکل از بار است و نمیدانم زبان ماده دقیقا چه میگوید آنقدر ها آشنا نیستم و مثل بعضی ها سریع به بطلم بافی روی نمی آورم... آنچیزی است که هر ماده از آن تشکیل شده است و به نظرم شاید همان انرژی است. صفر به زبان ماده دل است و دو حالت دل جهنمی و دل بهشتی میگیرد. یکجایی صفر و یک نیز نور است (فکر کنم کلا سی و سه نور ناصفرمی در عالم ماده داریم). راجع به صفرم به زبان ماده نیز ایده هایی هست و یک حیطه آن بندگی است که در جنبه ما نیست مادتا به آن برسیم که در بقیه الله جمع شده است و الباقی معبود است که در جنبه ما هست مادتا به او پی ببریم و او الله است... در حالی که الله و بقیه الله وجود جدایی نیستند و هردو یک وجودند الا اینکه الله جنبه معبودیت دارد و بقیه الله جنبه عبد. مثل آنجا که گفتم یک بینهایت مطلق داریم و یک معلوم... زبان ماده که یک زبان باری است از ضدیت ساخته شده است ولی با این حال از گفتن خود خدا عاجز نیست با اینکه ضدیدت یک فانی فی الله است. بقیه الله یک ریشتر پائین تر از الله به حساب می آید و الله ریشتر نهم و همجایگاه نیستند...

_پروردگارا بی فاصلگی از تو چه؟ آنهم دورش را خط بکشیم یا اینیکی صحیح است؟

قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

بیفاصلگی از لحاظ دکوری به هم جایگاهی شبیه است همانطور که ملکه سبا اشتباه میکرد کف زمین را با آب! ولی زمین تا آسمان با هم فرق دارند...

سوال) فرق حلول با ظهور چیست؟ نگاه کن... حلولی که امروزه معرفی شده است در دیدگاه های غیر از من یک دیدگاه بطلم مابانه است و دست خداوند را در خفن آفریدن بسته فرض میکند... اصلا من به حلول یک روح گنده و تنها در بدن معتقد نیستم بلکه معتقدم خود من هم در خودم حلول نمیکنم و خودم در لحظه قبل یک دنیا با خودم در لحظه بعد تفاوت دارد. روح است که پیوند میان خودم ها برقرار میکند. چطور؟! الله اعلم

سوال آیا نمیتوان خدا را پائین کشید؟ کلا حلول هم همین است دیگر، اساسش یعنی خدا را پائین کشیدن... حرف خدا پائین کشیده میشود(قرآن)... اما خود خدا هرگز پائین نمی آید مگر اینکه سبح الله نفسه را کنار بگذارد. چرا باید کنار بگذارد؟ وقتی علی آنطور رفتار کند که با رفتار خود خدا فرقی نمیکند دیگر لزومی نیست سبح الله نفسه کنار گذاشته شود. به قولی علی کار کثیف خدا را انجام داد.

سوال آیا کار کثیف خدا را انجام دادن عذاب دارد؟ بله ! این از آنجا هایی است که با پاسخ های حوزه به شبهات مخالفم، خدا میتواند علی را به خاطر گناهش به عذاب خلد بیاندازد بدون آنکه ظلمی کرده باشد و شمر را به بهشت خلد ببرد بدون آنکه ظلمی کرده باشد... به نظر من چیزی که باعث میشود علی به بهشت برود و شمر به جهنم دعا است. کسی که بتواند تا آن موقع که به خدا میرسد دعایش را نگه دارد دعایش مستجاب است. شمر وقتی به خدا برسد تشخیص میدهد که جهنم بیشتر کیف میداد زیرا شرافت خدا را پیدا کرده و از خودش بیزار میشود پس دعا میکند به جهنم برود و دعایش مستجاب است چون آخرین دعای او است و علی وقتی به خدا برسد تشخیص میدهد خدا من را با جهنم نازی بنما و به بهشت بفرست علتش هم اینست که به سبب خلافی که انجام داده از ناز جهنمیانه لذت میبرد ولی لذتی که از بهشت میبرد به مراتب آنقدری است که او را مالک تمام بهشت کند.

سوال آیا میشود انسان آنقدر شریف بشود که بهشت را کنار بگذارد و به جهنم و سخت ترین عذاب ها روی بیاورد؟ بله کاملا ممکن است. وقتی شرافت به نهایت برسد هیچکس از خیر جهنم نمیگذرد حتی محمد و علی و گناه محمد و علی اینست که چرا از مرتبه بالا به پائین آمده اند. یعنی خود را در حد سبح الله نفسه نگاه نداشته اند. این گناه بسیار کوچک است ولی بهانه خوبی برای ورود به ریشتر هشتم است، جایی که جهنم و بهشت در می آمیزند آن هم با گریدی فراتر از تمام بهشت و تمام جهنم. البته علی توسط جهنم عذاب نمیشود. یکی از دلایلی که میگویند از علاقه خود به آتش کم کنید و غذای داغ خوردن مکروه است و این حرف ها اینست علی نمیخواهد عذاب آتش به او نفوذ کند و بچزد زیرا اینکه مثل کره آب روی فلز داغ بماند تحمل سختی ریشتر هشتم را بیشتر میکند.

این مطلب در نهایت سنگینیت است... پروردگارا راجع به اهمیت فهم آن چه پیامی دارید؟

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ

آنقدر سنگین است که یعقوب را از حزن نابینا میکند! چه برسد مردم!

سوال آنچه در خواب به من گفته شد، آیا جهنم توهم و دروغ است (شاید به سبب اینکه جهل و بدی و دروغ شاید به درون آن بیافتند)؟ مسلما خیر و قبلا توضیح داده ام جای دیگر یادم نیست کدام پست... دل ناپاک طوری طراحی شده است که از انتقام لذت ببرد ولی از قصد لذت را به نفس منتقل نمیکند چون دیدن درد نفس برایش خوشگوار است. پس همه کسانی که در جهنم می افتند افرادی بیگانه با دل خود هستند و عذاب جهنم را در کمال انزجار و خواری و دردناکی و ناگواری درک میکنند. به نظرم تنها شرک با خلوص نیت است که باعث خلد در جهنم میشود. موتور پذیرش بواسطه شرک جویی از دقت محروم است ولی این باعث نمیشود روح بدن و روح های دیگر اهل دقت نباشند و جهنم را آنطور که گفته شد برای نفس درک پذیر نکنند. دل به دلیل قدرت و سلطه بالا بر روح بدن و روح های دیگر میتواند تنظیمات آنان را پیوسته دستکاری کند تا هیچوقت جهنمی احساس شرافت و لذت انتقام از خویشتن را نکند حتی به حدی خوب دستکاری کند که حتی مطلب من با این وضوح را انکار کند.

_یک پاسخ اجمالی نیز اینست، اهل بهشت در بهشت فکر میکنند جهنم توهم است ولی در دنیا به شدت از آن میترسند! اهل جهنم در جهنم فکر میکنند بهشت توهم است ولی در دنیا هیچ کاری به جهنم ندارند... خودتان را بشناسید ببینید کدامین هستید.

پس طبق تز شما، خداوند فقط سبح الله نفسه انجام میدهد کار کثیفش اینست که عده ای بیایند نقش او را در مرتبه پائینتر ایفا کنند، خداوند نیکوکاران را کیفر میدهد و به بدکاران پاداش میدهد اما این پاداش و کیفر به بهترین نحو مهندسی شده است و بهترین نحو را دعا و دعا و دعا تعیین میکند. هر چه خودتان میخواهید بندگان! همین! پس مردمی که اهل شمال هستند باید مراقب باشند طوری زندگی نکنند که در صورت رسیدن به نهایت شرافت خودشان را آنقدر بد ببینند که قید بهشت را بزنند و مردمی که اهل یمین هستند باید مراقب باشند طوری زندگی نکنند که اگر نهایت شرافت به آنان داده شد از لذاتی محروم بشوند که از صد خلد در عذاب جهنم بدتر است.

باز هم سوال، مگر میشود شرافت باعث شود خودمان را از لذت محروم کنیم؟ بله توضیحش داده شده است. بهشت جایی است که شیب لذت دست خودتان است... منتهی خود مستقل از فضازمانتان! یک عده با فراوانی تجمعی حسابی لذت هایشان بیشتر و بیشتر میشود، مسلما هرگز بینهایت لذت را تجربه نمیکنند... یک عده با فراوانی تجمعی هندسی لذت هایشان بیشتر و بیشتر میشود، مسلما هرگز بینهایت لذت را تجربه نمیکنند ولی این کجا و آن کجا ! یک عده هم هستند که شیب لذت و حتی شیب درد را در بهشت به دست میگیرند آن هم نه مستقل از زمان بلکه در آن واحد و معنای واقعی بهشت را درک میکنند. برای اینطور شدن بایستی قبل از هجوم خروار خروار احساسات جدید تا دار امتحان های ساده برقرار است تلاش کنند مراتب ولایت را طی کنند (تبری و تولی) باید باطل را باطل مربوطش بپذیرند (تبری) و حق را حق مربوطش بپذیرند (تولی) وقتی به نسخه کامل ولایت رسیدند آنگاه است که بهشت دار استراحت آنها میشود و به جای آنکه توان سه بعدی ده سال دقت در میان حجم زیاد احساسات پیشه کنند تا مثلا یک هفتادم ولایت علی را پاس کنند (اگر عزمش را داشته باشند!! و هرکسی چنین عزمی ندارد و خیلی ها خلد در مراتب پائین بهشت خواهند داشت. که برای خودش خلدی در جهنمی است...)

چرا احساسات وقتی زیاد شوند ما را از دقت بهتر محروم میکنند؟ الان پنج حس داریم و هوش احساسات و دقت در مراعات احساسات که یکی از مراتب اخلاق است برایمان بسیار مشکل است و کمتر کسی به حل این معادله میرسد. حال فرض کنید این پنج حس بشود چند میلیارد حس... آنوقت چه کنیم ؟ البته شاید میلیارد چیز کوچکی باشد شاید بزرگ نمیدانم هنوز آنور نرفته ام...

هدف شما چیست؟ هدف من رسیدن به معرفت امام زمان است و پیدا کردن هدیه به محضر امام زمان و دو هدف دیگر نیز دارم که طبق الهام بهم گفتند نگویم...

چرا ولایت علی و ولایت محمد و ولایت دوازده معصومی که با آن اصلا آشنا نیستی هدفت نیست؟ چرا هدف هستند و دارم رویشان کار میکنم... ولایت آشکار و ولایت غیب هم معلومند به نظرم ولایت سری با دعای توسل مختصرا شرح داده شده است.

در تفسیر صفر تا کجا میتوان رفت؟

صفر عجیب ترین واضح است و طوری است که همه عوام منکر وجود آن هستند. واقعا خنده دار است چیزی به این واضحی تا این حد مغفول و مجهول مانده است. همه با صفر بیگانه هستیم در حالی که مرتب آن را درک میکنیم. صفر در زبان ریاضی همان صفر است و معقول آن به زبان حقیقت توحید میباشد. اثبات اینکه توحید همان تفسیر صفر است به زبان دیگر را ایکس واحد سخت فرض کنید. اثبات اینکه حقیقت همان یک است را ایگرگ واحد سخت. فلاسفه بطلم باف تاریخ تمام بشریت فسفر سوزاندند و به این ایگرگ نرسیدند در حالی که من به سادگی آب خوردن آن را میبینم و برای من دیدن توحید به سختی رسیدن به شهادت در راه خداست یعنی چیزی که عمری است در طلب آنم. پس مسلما این یک قضیه همچون فرما ولی به شدت کارآمد است. (ایکس مساوی است با شهادت ضربدر ایگرگ.) صفر در زبان پردازش تمایلات است و معقولش اخلاق... برای آشنایی با صفر باید به یک جزئی ترین جزء نگاه کنید و آن را درست بشناسید. طبق روح گفته عرفا شناخت هیچ چیز همچون خودت تو را به معرفت صفر نمیرساند. راه بسیار مشکلی است ولی برای رسیدن به آن از قاعده تکثیر از یک کمک بگیر یعنی اولین متکثر از یک که بدست می آید صفر است به شرط آنکه یک را از منبا اصلی یعنی صفرم گرفته باشی... چرا؟ چون یکی که قبلا از طریق دیگر بدست آمده کانالش را با صفر زده و رد شده، چیزی که یکبار با غفلت و ضلالت نگاه شده تا اولین خلد محکوم به خراب رفتن است. منطق هرچقدر قوی باشد اگر قضایای ناسالم بگیرد خراب خواهد بود و خراب است.

طبق احادیث شیعه هفت مشترک در آسمان ها وزمین هستند و طبق تز من ماده از هفت انرژی و سی و سه نور ناصفرم تشکیل شده است. من تز میدهم که هفت انرژی همان هفت مشترک در آسمان ها و زمین است و من نمیدانم کدام انرژی کدام هفت مشترک است. مشیت اراده اذن قضا قدر کتاب اجل... دل مثبت یا منفی میتواند مشیت باشد یا اراده یا اذن یا قضا اینکه بقیه باشد دور از ذهن است... عجیبتر اینکه اگر ثابت بشود میتواند قدر یا کتاب یا اجل هم باشد من نمیتوانم حرفی بزنم پس فهم اینکه صفر مادی چیست بدجور دشوار است. البته میتوان گفت مثلا انرژی صفرم اذن است و اولین برامده زوج مشیت و اراده و آنچه از جمع مشیت و اراده بر می آید مشیتا قضا و ارادتا قدر است. اگر مشیت و اراده با هم واکنش دهند پردازش کتابت میشود و اگر قضا و قدر با هم واکنش دهند اجل برمی آید. اما این صرفا یک نوع حدس اولیه است و بدون تعمق پذیرفتنی نیست.