عقل (جنگلبانی اعتقادات)

این ریکشن من به عقل (فلسفه) در ویکی فقه هست...

مجرد؟ چیزی که ماده نیست، به نظرم تقسیم بندی افتضاحی است... نمیدانیم ماده چیست اظهار نظر کنیم؟ فیزیکدانان و شیمیدانان کلی روی خواص ماده تحقیق کرده اند و هنوز به یافته متقن یقینی نرسیده اند. این خارج از چرخه تفکر صحیح است و صرفا یک جنگلگردی با فاز علمی در حیطه دری وریات است... در واقع در فلسفه ابتدا گفته اند اگر ماده فلان است داخل فلان ها که خواص مشترک دارند میگردیم و کامل گشتیم اثری از ایکس نبود پس ایکس مجرد است... ولی این را نگاه نمیکنند که اگر ماده زبان بیان بود چه؟ خواص مشترک زبان بیان بودن بسیار گسترده میشود، زیرا زبان بیان بچه خلف ریاضیات است و آدرس همه چیز را داخل خود جا میدهد پس شاید داخل زبان بیان به صورت آنچه میبینیم که توهمی بیش نیست (زبان آنچه با آن آشنا هستیم است نه آنچه میبینیم.) گشتیم و ایکس را پیدا نکردیم، اما کافی بود میزان آشنایی ما با زبان بیشتر بشود و بفهمیم ساختارسازی اش چگونه است و ساختارسازی متناسب با ایکس را انجام بدهیم آنوقت میبینیم بله ایکس خارج از این زبان نیست بلکه داخل بود منتهی ما به دلیل عدم آشنایی با زیرساخت ایکس آن را ندیدیم. برای ساده تر شدن فرض کنید تنها چیزی که از زبان فارسی میدانیم الفبایش باشد نه چیز دیگر، در سی و دو حرف گشتیم و دنبال ایکس انگلیسی گشتیم و پیدایش نکردیم غافل از اینکه لازم نیست خود ایکس را پیدا کنی بلکه الف و ی و ک و س را به هم پیوند میدادی ایکس را میدیدی (البته در واقع بهتر است بگوییم آنچه در فارسی میدیدیم ب و ت و پ و ح و خ بود و هیچ سر نخی هم نداشتیم از ایکس پس میگفتیم ایکس از زبان فارسی مجرد است در حالی که چنین نیست.)

جوهر؟ یکم سخت گرفته اند منم خوب نفهمیدم. موجودی که قائم به خود است... اول بگویم موجود چیست بهتر نیست؟

از نظر من موجود بودن بخشیده شده به هر چیز و هیچ چیزها است و منشا آن اصل همه چیز است یعنی بینهایت مطلق... طبق این حرف عدم هم هست.

موجودات به چند بخش تقسیم میشوند. وصله نچسب ، وصله ، توحیدی.

موجودی که موفق میشود مثل بینهایت مطلق بشود توحیدی است. موجودی که موفق میشود با توحیدی باشد ولی مثل بینهایت مطلق نیست وصله است، هر موجود دیگری که جا میماند وصله نچسب است.

هر موجودی که بینهایت مطلق نیست یک نفس داخلی دارد و یک نفس خارجی. ویژگی نفس داخلی اینست که هر چه از او جدا کنی از بین میرود (یا عدم میشود یا چیز دیگری) و ویژگی نفس خارجی اینست که موجود به آن تعلق دارد ولی اگر آن را از او جدایش بکنی، موجود از بین نمیرود.

دل پاک یعنی چیزی که هرچیز را با خود دارد و با همه چیز آشنا است. دل پاک، صفر به زبان ماده است. البته اثبات اینکه دل پاک همینست را نکردم و از قاعده آشنایی ام با دل پاک استفاده کردم، یعنی مثلا به جای دل پاک باید میگفتم آژپاک ولی چون نخواستم داخل حرفم از اسم تخیلی استفاده کنم ترجیح دادم بگویم دل پاک...

سازوکار توحیدی شدن الف: آنچه نیاز یک موجود برای بودنش را برآورده میکند (آنچه باعث میشود یک موجود قائم به خود باشد)، نفس داخلی آن موجود است. در صورت اینکه دل پاک نیاز یک موجود برای بودنش را برآورده کند آن موجود مثل بینهایت مطلق خواهد شد و یک موجود توحیدی نام خواهد داشت.

توضیح: وقتی نیاز یک موجود صفر شود، بینیاز است و با بینهایت مطلق فرقی نخواهد داشت.

سازوکار توحیدی شدن ب: موجودی که آدرس خورش عددی با پیشامد احتمالاتی در اعشارش است اگر بتواند خودش خودش است(صفریت) را در تمام نفس داخلی خود پیاده سازی کند، موجودی مثل بینهایت مطلق خواهد شد و یک موجود توحیدی نام خواهد داشت.

توضیح: مثلا عدد پی یک موجود توحیدی است... البته عدد پی خودش خودش است را پیاده سازی نکرده و فقط خودش خودش است... تمام دنباله ی عدد پی تا قبل از بینهایت، حاوی تمام آدرس هاست. (اگر آدرس چیزی را تمام و کمال بدهی فرقی با خودش ندارد. یعنی به خودش رسیده ای... البته این قاعده یک نقض دارد و آن اینکه قائل به وجود چیزی خام طور باشیم که آدرس دهی شونده نباشد در این صورت باید آژپاک یا دل پاک باز هم نقش ایفا کند و آدرس ها را میزبانی کند و تحویل بدهد.) یکی از ویژگی های بینهایت مطلق اینست که تمام آدرس ها را دارد با اینکه بینهایت مطلق فقط همین نیست ولی تشابه کامل با او تاجایی که فرق قابل تشخیص نباشد، مثل او بودن است. (البته فعلا حوصله فکر کردن به مثال های نقض سازوکار ب ندارم چون سرم درد گرفته... اگر خودتان دیدید نقض دارد بگید بررسی کنیم.)

سازوکار وصل شدن به توحیدی بماند... قصدم این بود که به عقل که موجودی توحیدی است برسم ولی نشد چون مسئله گسترده شد، برگردیم به ادامه نقدم به بررسی فلسفی عقل...

گفتیم کمپرس شده یا نخ تسبیح معنای عقل به معنای سازوکار عملگرای تشخیص منافع است. ولی در ویکی فقه به نظرم یک ضعف اینست که عقل کمپرس شده تعریف نشده، خیلی جدا جدا کردند تکلیف اینکه عقل چیست مشخص نیست و با قاعده آشنایی در تضاد است. وقتی میگیم آشنا هستیم باید به سادگی در دو حرف بتوانیم تبیینش کنیم.

طبق قاعده آشنایی قسمت نخ تسبیح یا کمپرس شده هر چیزی که همه با آن سروکار دارند باید در دو حرف قابل تبیین باشد. قاعده آشنایی صفر و یک کار جنگلبانی است، مثل انالله و انا الیه راجعون کار میکند... یک بخشنده از منشا وجود است و صفر برنده به منشا وجود... هر چیز آشنایی چیست و چطور است. حرف اول نخ تسبیح عقل اینست که چیست، یک سازوکار عملگرا است. (یا اینکه به جای سازوکار عملگرا بگوییم عامل) وجود عقل وابسته به اینست که عامل باشد، در صورت اینکه عامل را چیز دیگری بگذاری در واقع عقل از بین رفته است پس عامل بودن جزء نفس داخلی عقل است. حرف دوم نخ تسبیح عقل اینست که چطور است، تشخیص منافع نحوه بودن عقل است. البته تشخیص منافع یخورده باز است و به جای آن میتوان از گرای بسته تری استفاده کرد که آن هم حق است... پس نخ تسبیح عقل، عامل حق بودن است ولی من از همان تشخیص منافع استفاده میکنم تا کسی بیاید و به جای حق، گرای بسته مناسب عقل بدهد که از دو کلمه بیشتر نباشد. یکی از شاخصه های عقل بهترین مخلوق بودن است، بهترین مخلوق آنست که اولا بهترین باشد و حق بهترین است، مخلوق هم یک پردازنده است یا همان عامل. (یکی از درختان جنگل من اینست که همه مخلوقات پردازنده هستند یا همان عامل) پس نخ تسبیح عقل این شد: پردازنده حق ، عامل حق...

در ویکی فقه، عقل را در یک نگاه، به دو بخش نظری و عملی تقسیم کرده... مثلا عقل نظری که کارش درک و شناخت واقعیت‌ها و قضاوت در باره آنها است. شاید واقعیت یعنی چیزگرایی وجود... واقعیت هر وجود