آخرین میخ بر تابوت مطبوعات

نوشته محمدرضا پریشی
۱.
با توفیف روزنامه سازندگی نظام رسما وارد بسته ترین  فاز  تمام عمرش شده است ، فازی که حتی در دوران انقلاب و جنگ هم چنین یکسونگر و تک چشمی نبود .
و معنای این پیام‌ این است  که برخوردهای شدیدتری در انتظار  حتی منتقدین ظاهر الصلاح حکومت و آنها که به نوعی نان نظام را می خورند خواهد بود .
  یعنی انهایی که هنوز هم به قابل اصلاح بودن حکومت امیدوار مانده اند، همان  هایی که هنوز معتقدند می توان با نظام سانسور و سرکوب و دگماتیسم به زبان هنر و ادبیات سخن گفت و  ایراداتش را مطرح کرد و  به راه راست هدایتش نمود ، حتا آنها که روزگاری در برپایی و ثبات این نظام نقش داشتند اما اینک از منتقدیننند.

۲.

هنرمندان و نویسندگان زیادی  در سال ۱۳۷۶  همراه  سید محمد خاتمی شدند  که رایی بیش از بیست و دو میلیون نفر را علیرغم حمایت همه جانبه همه ارکان و ادارات و صدا و سیمای جمهوری اسلامی از ناطق نوری کسب کرده بود
‏ تا با هم پروژه بهار آزادی اندیشه و بیان و مطبوعات ایرانی پس از انقلاب  را برای این سرزمین به ارمغان آورند .

‏اولین فرزند این اتّحاد ، روزنامه تمام رنگی جامعه بود که تنها به فاصله کمی از دوم خرداد ۷۶ روی پیشخوان روزنامه فروشی ها آمد
با تیترِ جامعه : نخستین روزنامه جامعه مدنی ایران
و با سوتیترِ سلام بر جامعه
در زیر تصویری از  دختری با لباس های محلی که گلی در دست داشت و می خندید. 


روزنامه جامعه ، با چاپ چهار رنگ ، که پیش از آن تنها روزنامه همشهری دارنده این وصف بود ،  و بقیه روزنامه ها چاپ دو رنگ بودند ، سیاه و مثلا قرمز ، آبی و سیاه ، سبز و سیاه و ....

جامعه  بلافاصله به الگو و نمونه ایی برای تکثیر تبدیل شد و حتی روزنامه های آزادی خواه تر و صریح الهجه تری مثل صبح امروز و خرداد از او تبعیت کردند که البته مدیرانشان به سختی تاوان مقالات تند و تیز نویسنده گان خود را دادند ، عبدالله نوری در تصادف رانندگی و سعید حجاریان که از یک قدمی مرگ برگشت و تیری که از لوله اسلحه نواب صفوی معاصر ( سعید عسگر ) شلیک شده بود چیزی نمانده بود مغز اصلاحات را از کار بیاندازد که به نحو معجزه آسایی با دستان متبحر جراحان ایرانی  از مغزش بیرون اورده شد تا حجاریان به محمدمسعود دوم در تاریخ مطبوعات ایران بدل نشود .

اما هزار حیف و صدها اسفا که  نظام ، آن ماه و عسل ، آن  آزادی های نسبی که ذره ذره در طول سالها کسب شده بود را  بیشتر از  سه سال تحمل نکرد و نهایتا پس از حملات بسیار لباس شخصی ها و بسیجی ها  به دفاتر روزنامه ها ، ضرب و شتم و ترور روزنامه نگاران در روز روشن ، توقیف خودسرانه در چاپخانه و جمع آوری همه  نسخه های منتشر شده روزنامه هایی مثل سلام ، جامعه صبح امروز ،  خرداد در برخی روزها و مناسبت های خاص و حساس ،
ناگهان در صبح  روز پنجم اردیبهشت  سال ۱۳۷۹ به حکم قاضی مرتضوی که به  جلاد مطبوعات معروف شده بود و هیچ کس توان برانداختنش را نداشت ، زمهریر و  زمستان سخت و طولانی ایی در عرصه ادب و فرهنگ و قلم کشور شروع و  مستولی گشت که تا امروز هم پایان نیافته است.
بر اساس یک حکم حکومتی و رسمی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی با لحنی بسیار حماسی و ظفرمندانه ایی قرائت شد  بیش از هشتاد روزنامه و نشریه و مجله توقیف ، اموالشان مصادره  و روزنامه نگاران ارشدشان زندانی ، یا تبعید یا ممنوع الفعالیت شده و رزق و روزی  هزاران نفر از زحمتکشان شریف آن عرصه آجر شد .


۳.
در طول این بیست و سه سال ،  گاه شاهد بوده اییم که برخی از آن پیشکسوتان  دست جوانهایی را  گرفته ، جمعی تشکیل داده و در گوشه ایی از کشور  مجله  یا روزنامه ایی براه  انداختند اما همگی پس از مدتی قلع و قمع   شدند .

روزنامه سازندگی که چند روز پیش و پس از انتشار مقاله ایی بر حق، با تیتر " طغیان گوشت "  توقیف شد به سردبیری محمد قوچانی منتشر می شد.
قوچانی  ایی که در آن بهار سه ساله  کذایی جوانترین شاگرد ماشا الله شمس الواعظین -  سردبیر کاردان روزنامه های یکی پس از دیگری توقیف شده ی جامعه ، توس ، عصر آزادگان و نشاط -  بود از محضر ایشان درس های حرفه ایی روزنامه نگاری را به سرعت فراگرفته و وارد بازار حرفه ایی این رشته گردید  و  سردبیری روزنامه شرق را به دست گرفت .
اما انگار شرق ، بلند پروازی هایش را جوابگو نبود ، چرا که در یک تصمیم  مشکوک و غیر مترقبه  ،  با اصلاح طلبان  حکومتی وارد مذاکره شده و به جرگه حواریون  هاشمی رفسنجانی یعنی گروه کارگزاران سازندگی پیوست  که تصمیم داشتند پس از خروج از حاکمیت وارد رقابت های حزبی شوند .
او البته با این کار بسیاری از  مخاطبان و دوستداران  خود را که او را نویسنده ایی آزاده و حق گو می دانستند  از دست داد ، همان ها که از تنها دوران مطبوعات آزاد و حرفه ایی ایران به این سو وفادارانه دنبالش کرده بودند ،

بسیاری این کار او را خداحافظی از عرصه روزنامه نگاری خلاق محسوب کرده و تندروانه این کارش را خودکشی حرفه ایی نام نهاده مطالعه مقالاتش را ترک گفتند،

اما او مصمم در تصمیم خویش اداره روزنامه سازندگی را بر عهده گرفت ، و تلاش کرد انرا از یک روزنامه حزبی به یک روزنامه سطح بالای همه گانی تبدیل کند که البته در این راه نه دیگر یاران توانا و مستعد سالهای دور در کنارش بودند و نه امکانات مالی گروه کارگزاران اجازه چنین کاری به او داد ، کارگزارانی که پس از دست دادن پدر معنوی خویش مشاغل حکومتی خود و بالطبع دسترسی هایشان به بیت المال را هم از دست داده بودند.

۴.
اما حالا می بینیم که حکومت حتی روزنامه کارگزاران سازندگی را هم تحمل نمی کند و به پیروی از مثل معروف انقلاب ها سقوط خود را با بلعیدن بچه هایشان آغاز می کنند عزم جزم نموده که برای همیشه باب گفتگو و انتقاد سازنده را ببندد و دیگر حتی به حرف مهندسان انقلابی وفادارش هم گوش ندهد .
و این اصلن نشانه ی خوبی نیست ،
نشانه ایی بسیار بدی است که وعده ی در پیش بودن روزگاران شلّاظ و غلّاظی را می دهد .
و این راه البته در جهان معاصر پیشتر بارها و بارها تجربه شده و به بن بست رسیده و نتایج تلخ ان بر همه گان واضح و مبرهن است .

این پیام حکومت اینگونه فهم خواهد شد:
همه باید مطیع و گوش به فرمان باشند ، انتقاد پذیرفته نیست حتی اگر سازنده باشد ، و کمترین پاسخ منتقد این خواهد بود که :
"هیس !

مگر نمی بینی که زمانه خونریز است ، قرابه پرهیز و صُراحی درکِش "


‏و البته اینچه آمد بر سر قوچانی و قوچانی ها در نزدیک شدن به حلقات فوقانی قدرت ، می تواند سرمشق و پندنامه بسیار پرمعنایی باشد برای آن دسته از روشنفکرانی که از " سودای " - ببخشید : سُویدای دل ! -
‏ هَوسمندِ پیوستن به دیو ناسپاس قدرت ِ سیاسی ایی هستند که اگر قدرت سیاسی هوشمند و متواضع می بود هرگز در صدد اعمال فشار و خفه کردن نون و قلمی بر نمی آمد که ربّ جلیل القدر ، در آخرین کتابش از آنها آنگونه به نیکی یاد کرده است که می دانیم و می دانید.