آ مثل آب و ایمان و آزادی ، محمدرضاپریشی

ما مرثیه خوانان ِ یارانِ کلماتیم

از آب می نوشیم

بر طین گام می نهیم

و برای واژه ی " بیرحم "

مترادف هایی مثل " دلسخت " می سازیم

و از خدایی که داریم

طنین ِ آزادی در این آب و خاک را

مسئلت می نمایی

به یاد بکتاش بود انگار که نوشتم

ما زندانیانِ نامحسوس

روزها

از آبی که نایاب می شود کم کم می نوشیم

و در طینی که خاک می شود نرم نرم نان می پزیم

و شب ها روی خاکِ زندانی می خوابیم

و آن وظیفه ی یومیه ی زیستنِ ناگوار را

با شعر و ترانه هایی از جنس آزادی

رنگِ رهایی می زنیم

بی آنکه به بامداد برسیم


ای که بر این آب و خاک می تازی اینچنین

از سینه ی باز

از روی بی نقاب

چه می دانی ؟


آبتین فرزندِ انسان بود

در حسرت آزادی

و برادران موشکی

برای کشف زیستگاهی برای او

مریخ را می جستند

و کهکشانهای مجاور را


در آن عصر ویروسی

موریانه ایی که دندان های شیری داشت

از موریانه ایی که دندان هاش ساختگی بود پرسید :

راستی ! چرا دندانهای ما

به "عطرِ لغاتِ شاعر "، کارگر نیست ؟

گفتم ‏نمی دانم

شاید باید از " بامداد " بپرسم .


آه ای انسان زاده

کلاه از سر کدام ازادی برداشتی

که اینچنین تو را به مرگ فروختند

مرگی که انگار حوصله ی قرائت ِ تو از شعر را نداشت

و رویی

برای ثبت در آخرین فیلم مستندِ جهان


اجرا: م.ر.پ
اجرا: م.ر.پ


خانه از سکوت تهی بود

و عصا از سلیمان نَبی

و شفاخانه ها از عیسیِ ناصری

و ما به عبث

لابلای عهدنامه های این محبسِ رنگ رنگِ

پیِ اسم خدا می گشتیم .

و ته ِ این شعر ، دراز است ...