دو چشم و کنعان
اصالت
۱) یک کورد اصیل ، آنگاه که می خواهد به سوگندِ خویش اعتباری مضاعف و قطعی ببخشد ،
هرگز نمی گوید به مرگ مادرم ،
می گوید
به موی مادرم ... .
و این یعنی مو ، همان مویی که عده ایی سعی دارند به اجبار در حجابش کنند در نزد مرد اصیل ایرانی شرف دارد ، قدر و کرامت دارد ، چنان محترم که با مرگ و زندگی برابر است.
اینچنین مردمی چرا باید به همدیگر غریبه باشند؟ چرا باید به هم نامحرم محسوب شوند ؟
مرد ایرانی به موی زن ایرانی نامحرم نیست ،
نامحرم انیرانیانند ،اجنبی ها ، دشمنان دیرینه ی این مرز و بوم.
چرا مرز حلال و حرام را اینگونه به فرد تقلیل داده اید به جای انکه جامعه را اصل بگیرید ؟
به جای انکه مرز حلال و حرامتان ، مرز میان وحشی و اهلی باشد ، بجای اینکه احکام محرم و نامحرمتان هم عهدی و هم ایمانی و هم وطنی را در بر بگیرد ، بین دو هموطن دیوار می کشید ؟ مرز حلال و حرام واقعی آنی است که بین دوست و دشمن فاصله اندازد.
نگاه حرام همان نگاهی است که تجاوزکارانه دوخته شده به ایمان و دین و وطن و اب و خاک و مادران و دختران ما
انکه به فردای این وطن و هم وطنان ما نگاه کاسب کارانه و برباد دهنده داشته باشد او را باید نظر حرام باشد نه منی که به موی مادر خودم خواهر خودم دختر خودم می نگرم.
ما حرام نظریم آقایان فقها؟
ان قوم که نگاه را حرام می کنند ، شنیدن و دیدن را حرام می کنند آیا حواسشان هست که این احکام مال وقتی بود که وطن و مفهوم جامعه وجود خارجی نداشت ، همه هستی یک نفر زن و بچه اش بود و یابو و اسب و الاغش و هر چه در خورجینش جا می شد.
پس برای محافطت از دارایی هایش که توی جیب و استین و خورجین و دست و پا و گریبان زن و دخترش بود قوانینی لازم بود.
اما حالا مدتهاست که ما انسانها بر گرد یک سفره نشسته اییم با هم به دنیا امده اییم با هم بزرگ شده اییم ،آنکه به این سفره نگاه بد دارد او نگاهش حرام است نه ما که درون یک خانه اییم.
چرا مفهوم حلال و حرام را وسیع الطیف تر نمی کنید؟
چرا دریچه نگاهتان به امورات اینهمه تنگ و عنین است ؟
موی مهسا حرام نیست ، آن که به او تحکم می کند ستم گرانه می زند و می کشدش او و کارهاش و عقایدش حرام است.
شما رفته ایید با آنهایی که ریختند و زدند و کشتند و خوردند و بردند و تجاوز کردند و جوانانمان را کشتند
و در کشورشان از سر سربازان ایرانی و کلاه خودهای سوراخ شده با تیر خلاص آنها مناره ی یادبود ساختند رفیق و برادر شده ایید و توانسته ایید نگاه انها را حلال و خودشان را محرم بدانید اما نمی توانید مردم خودتان را دوست و رفیق و محرم به خود و به همدیگر محسوب نمایید ؟
چطور نمی توانید بفهمید که این تفکر تفرقه افکنانه که شما را با ملت خودتان غریبه کرده است الهی نیست ؟ تفکری که هموطن خود را غریبه بداند و نامحرم بداند و حرام بداند ، خطوتی شیطانی است ، نه اخوتی اسلامی .
آنکه با نظاره ی موی دختر مادر خواهر خود به گناه می افتد ، ایرانی نیست اجنبی است ، ما را با انیرانیان طمع کار شهوت پیشه چه کار ؟
و شما ها را با اجنبی جماعت چه کار ؟
۲) کشتن ژینا ، تنها پرپر کردن یک گل نیست ، حتی مهر تبر نهادن بر گلوگاه جنگل هم ،
کشتن ژینا قتل حیات است ، قطع زندگی و توهینی است اشکار به آن حیات بخشِ اعظم ، اهانتی است نابخشودنی به زمین و زمان ، بی احترامی به آسمان ، روگردانی از آن آفریننده ی نخستین انسان .
از این است که می بینی اسم مهسا پس از گذشت ماه ها زنده است و یادش سالیان بعد هم مردمان آزاده و بیدار را در غمش به سوگوارای ها خواهد کشاند.
عزایی است که آغاز کردید
ولی پایانش را خدا داند .
به سوگ دختران این دشت
شکست بغضمان شکست
شما کجا و این عزا و سوگ
ای صخره دلان بی پا و بی دست
۳) اگر آن روز که زهرا کاظمی را زنده به بازداشتگاه بردند و بی جان تحویلش دادند اگر آنروز که ندا آقا سلطان زنده از خانه بیرون رفت و مقتول برگشت
اگر آنروز که دختران بی نام و نشان این دشت با لباس بخت به خانه شوهر رفتند و با کفن برگشتند ما به این ستم مستمر باستانی که بر نیمه دیگرمان می رود ، اعتراض کرده بودیم یا حتی لحظه ایی درنگ و تفکر ، چه بسا الان ژینا در نزدمان بود و مهساها در جمع مان .
۴) اسمم در کردی به معنای "هستی و زندگی و حیات " است ، به نشانه ی اویی که زندگی می بخشد ، نام دیگرم مهسا است ، به یاد تنها قمر زمین که همیشه غمناک است،
و به یاد نیمه دیگرش که همیشه محجوب است و از دیده گان نهان.
یعنی من زنم ، مادرم ، خواهرم ، گاهی به سان ماه هلال می شوم ، کمان می شوم ، پشتم خم می شود
ولی نمی افتم ، نمی شکنم ،
نمی پوچم ،
بر می خیزم و از خاکستر ناپیدای خود باز می رویم ،
ماه بدر می شوم ، ماه شب چهارده می شوم و آیینه گون هنر جهان آفرین را ، تجلیات دنیا آرا را
همچنان که ماه به شما انعکاس می دهد نور خورشید هستی بخش را،
به شما نشان می دهم .
اسم دیگرم ، خود زندگی است ، خود حیات به یاد ان حیات بخش اعظم که
این حیات را همو داده است همو که هرگز نمی میرد.
مرا نپرستید ، زندگی خودتان را پاس بدارید .
و برای زندگی بخش بزرگ ، دست همراهی باشید .
من معنای نوزادان شمایم آنگاه که از میان اشک و خون شکوفه می زنند
من معنای صبوری مادران خسته ی شمایم ، ان گاه که برای پیروزی تان با دیده گان اشکبار دعا می کنند
من خواهرغریبتانم ان هنگام که از تنهایی و درد اشک می ریزد
من معنی غم آسمانم ، اشک ستاره ها
آن هنگام که سیاه پوشیده و گل قمری به سینه اش چسبانده .
۵) و برخی از مردمان در پی نامشان روانه ی گور می شوند
برخی دیگر اما
اسمشان کلید رمز اسمان می شود
روانه کوی نور می شوند.
۶) می شود حدس زد از وقتی مهسا بیهوش افتاده تا وقتی اورژانس برسد چه رخ داده است :
"بلند شو
بازی در نیار
ما اینجا مثل تو زیاد دیدیم پاشو ببینم"
ژینا ولی نای برخواستن نداشت . نه که نخواهد ، نمی توانست.
دروغ گو نبود ، یک رو بود مثل ماه
اما آنها او را به کیش خود می پنداشتند ...
چند رو ، دروغزن ، فریب فروش ،
یک رو نبودند پس از صفا و صداقت بی خبر بودند.
۷) در پله ی آخر ، دختر لحظه ایی ایستاد و به خودش نگریست که افتاده بود لای ملحفه ها روی تخت بیمارستان و لوله ها ، ونتیلاتورها و ضربان سازها نامیدانه می کوشیدند قلبش را به حرکت و همراهی وادارند ،
اما او نیامده بود که بماند.
آسمان آغوش گشوده بود و او با آنکه بسیار خسته بود با خودش گفت دیگر چیزی نمانده یک قدم دیگر
مبادا کم بیاوری دختر ، در این پله ی اخر
ببین حافظ را ، انگار او هم در همین وضعیت بوده که چنین غمش را زیبا سروده:
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدالله
ای بخت سرکش تنگش به بر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد ، توبه بکردیم
وز فعل عابد ؛ استغفرالله
جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه
کافر مبیناد این غم که دیدهست
از قامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه ، ورد سحرگاه
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه ، ورد سحرگاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
خدایان هرگز نمی خندند(۴) ، محمدرضاپریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه کسی می خواهد ما نباشیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دخترکان امیدِ تنگ در دشتِ هزاره های جنگ / محمّدرضاپریشی