السلالة المحرمة

نذر چشمان نازت ای کشته ی ساعات مغربی
...........................................

گل شیپوری را
که می گوید که زیبا نیست ؟
و این همه  ناقور را
کجاست گوش شنوا؟

گاهی مرگ از زندگانی
هم آوا تر است
و  محشر اسم مستعار حیات ماست.

چه دم و بازدم آتشینی داشت
خورشیدی که  گویا
متولد ماه مرداد بود .

و‌ خدا  خدای بی نظیر گوییا
با هر تولد می آمد
دست می گرفت و
پا به پا می برد
و با بلوغ
می رفت

و کلمات ، کلمه ها
دستنوشته های خدا
همیشه او را به یاد می آوردند 
و نقطه نقطه می گریستند

نه از  نسخ  کاری بر می آمد
نه نستعلیق  چاره ساز بود

فرهنگ رشد
بعد از هجرت شمس الشموس
همچون جوراب تغابن
پا به پا می شد
‏حرص می خورد
‏غضب می کرد
‏و در پایان  به دست نودولتان
‏پاره پاره  می شد

‏انها که سم خرشان
از طلای بیست و‌چهار عیار بود
‏و نعل اسب هایشان
‏از گندم ری
‏و خنجر کوچک پر شالشان 
‏سیندرلا

‏ سنگ دوستان هم که
چه ‏مومنانه
‏ در پی امام معصوم  می رفتند
‏تا او را به چند  درهم زر
‏چند سکه   کمتر
‏چند سکه بیشتر
بفروش رسانند

مومنانی که  وجب به وجب نینوا را
در بنگاههای معاملات ملکی خود
از  قرن ها پیش
نشان کرده بودند
و با سند و حدیث و ‏روایت
‏در کتاب اسمانی شان ثبت نموده بودند

مومنانی که پیشاپیش
زمین های اطراف مقتل را
اربا" اربا"
قطعه قطعه
خریده بودند 
فروخته بودند‌
خلخال پای زنانشان نموده بودند

آخر
جهاز ری
آری
جهاز ری و اثاث شام
برای عروس هزار شوهر
کافی نبود 
مهر  امام
را هم می خواست.

و امام معصوم
در هر ظهور
ابتدا باید خودش را
با قسم و آیه اثبات می کرد

والله من پسر همان خانمم ...
والله من فرزند همان آقایم ...

تا پیشقراولان
خبر تایید هویتش را به تندی باد
به همه ی همقبیله ایی هایشان برساندند

- مطمئنید خودش است ؟
- آری با همین چشمانمان دیدیم!
با همین گوشانمان شنیدیم!

و معصوم
که گنجی ناشناخته بود
همیشه
همچون " نژادی ممنوع"
معامله می شد.

و  مردمان سترنشناس سیاره
دانششان

به بیشتر از مرمر و یاقوت و انگشتر
قد نمی داد

موجودات دوپایی که
جواهرات بی بدیلشان  را
همواره
به ارزان ترین بها
می فروختند و

بعد به تماشای حسرت می نشستند

...