دو چشم و کنعان
با پلاک یا بی نشان .../ م.ر.پریشی
الف)
پرسید: این تیره روزی از کجا بر شما چیره گشت ؟
گفت از آن جا که ظالم را امان دادیم .
سارق را سیم
سفّاک را سِیف .
ب)
و ملتی که در تاریکی شب
فرزندان مظلوم ِخویش را به خاک ِ فراموشی
سپُرد ، یادبودشان را در سکوت برگزار کرد وَ در دل ، خاموش ، خاموش ، گریست،
محکوم خواهد شد که فردا
به قاتلینِ هیاهوپرست ،
دست به سینه ، خوشامد بگوید
و قدمگاه شان را بسازد
نه از نقره که از طلا.
پ)
همّت و ژینا
سمّاک و جهان آرا
دختران و پسران
همه شهیدان همین مُلکند ، همین ملکوت
با تخریب یکی
برای دیگری آبرو نمی توان خرید .
و در این همه اعصار ،
با بی اعتنایی به شهیدان این سرزمین
که توانسته برای خودش اعتبار ابتیاع کند ؟ بگو !
هر که اُخدود را یار شد و ستود ،
به آرامش نرسید ،
ترسید وَ عاقبت به تمامی در همان آتشی که برای افروختَش هیمه و خیمه فراهم آورده بود
سوخت
چنان که نه زمین پذیرفتش
نه آب دریاها وَ نه باد آن مشتی خاکسترِ سیه روی را جایی برد .
مطلبی دیگر از این انتشارات
خدایان هرگز نمی خندند (۳) محمدرضاپریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
شبی از شبهای زمستانی ؛ دُن کیشوت
مطلبی دیگر از این انتشارات
دخترکان امیدِ تنگ در دشتِ هزاره های جنگ / محمّدرضاپریشی