دو چشم و کنعان
بر اهرِمن نتابد اَنوارِ اسمِ اَعظم
تویی که بوزینگان این عصر را با بلند رَوانانِ همه اعصار ِ دراز گیسو، همطراز و برابر می پنداری و تیز کرده ایی که با نظاره ی دم یا پای فیلی به شناخت رسول و امامِ خدایی برسی که همه زیبایی ها را آفریدگار اوست ، یا از نعمت هوش ، بهره ، کم برده ایی یا از علم و محاسبه و معاینه چیزی نمی دانی !
در عالمی که عیسای مسیح با آن بزرگی و فضائل و این همه مدّعیانِ پیروی ، تنها ، کلمه ایی از کلمات ِ خداست من و تو و تمام ِ این قوم و بزرگانِ آن قوم و همه ی معاصران و درگذشتگان ، به قدرِ یک نقطه ی آن کتاب شگفتی آور هم نیستیم ، آنوقت تو می خواهی با دقت نظر در اعمال منُ این قوم ُ آن قوم و یا رهبران ُ پیروان ُ روندگان ُ ماندگان و یا دیگر مُتَحجِّر الاَسوادهای جامانده از اعصارِ پارینه سنگی ، به ابزارِ مقایسه ایی برسی که حاصلش شناختِ نویسنده ی این کتاب و میزان رحم و مروّت او باشد ؟
از یک تکّه نخ دور انداخته شده چگونه می توانی فرش دستبافی که هزاران سال پیش وجود داشته و می درخشیده است را از نو ببافی ؟
تازه پا را فراتر هم می گذاری و می گویی بافنده ی اش ، زیباصورت بوده وَ یا آبله رو
سرخ گون بوده یا سبز گون ؟
ما ریزه نخ های پَرت مانده از آن گرامی فرش ِ عرشینه باف را با چنین اعمال و اخلاقِ تازیانه آمیزت، از این بیش
تحقیر نفرما لطفن !
مطلبی دیگر از این انتشارات
از این غم ، از این رَنجینه ی دلتنگ ، از آن کبَدِ انسانزاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
آکواریوس عصیری ۱/محمدرضاپریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
زردِ شغالی