دو چشم و کنعان
به پیشگاهِ ظُهرِ داوری
محمدرضا پریشی
فصل اول : نان
(تقدیم به سید احمد حسینی نورینی و همه ی کارگران ِ شهید شده ی راه ِ رِزق ِ حلال)

.............................................
( بذر )
در مزارآباد ناخوش احوالِ جهان
آنچه ارزش نداشت البته
تن و جان آدمی بود .
چونان رودخانه هایی که به سرقت رفتند
چونان نخل هایی که به غریبه ها فروختند.
( خوشه )
خس و خاشاک ِ غمگینی در قلمم می زییَد که به وقت ابر دلش که می گیرد ، سر در چاه مرکّب می برد و می گریَد و می خواند :
" تن آدمی شریف نیست به جان آدمیت
جان آدمی شریف نیست به جان آدمیت
و همان لباس های زیباست نشان آدمیت
همچون تن آرش که کمانش شد
همچون جان آرش که چکید و قاتقِ نانش شد
همچون نان آرش که بریده شد و وهم و گمانش شد
عالم پیر دگر باره جوان شد امّا پشیمان شد
غمگین از حال و روزِ گیتی و کون و مکانش شد ".
( خمیر )
احترام بر ستمگران گویی
در اعصار مُعَسَّرِ پیج در پیچ
ناسزایی زننده است
تقدیم خدایگانهای ِ آری ...
و دعاها
اورادی
بر زبان ِ عابدانِ پستی و شاگردان ِ زبونی جاری .
( تنور )
تیغی در افق پیدا نیست
نه اسبی ایستاده منتظر در کنار دیوارهای دعا
نه تبر شکسته را پنجه های خسته ، به سامان است .
و دستی که حکایت روزگاران ما را نویساست
با کرام الکاتبین گویی هیچ نسبتی ندارد !
ما شاهدان مرگِ مستدرّجِ خویشیم
در زمانه ی اِنذار مُزوّرانه ی وقوعاتِ رفته از خاطرِ عهد
و تقوای ظالمان
نردبانی شکسته است
که پلّه پلّه تا ملاقاتِ دوزخیان می بردشان
با شبکلاه های استُبرق بر سر
با رداهای پشمین بر دوش
بی پاپوش .
( عرق )
دور، دورِ مخ زنان بی مخ بود
وعده دهندگان بی انجام
و ما
نابهنگامانی بی نام
که تازه ترین قربانیان دهکده را
سربه زیر به بدرقه ایستاده بودیم
خاک آلود
و روز داوری را انتظار می کشیدیم
دردآلود.
( فطیر )
کوره های زمین
شرافت را دود می کردند
و مخازنِ عجولِ زمان
به تدریج از جانِِ آدمیان تهی می شد
نه نوایی دم به نی می داد
نه آهی ، ناله می شد و می رفت از یاد
اگرچه هر روز ستمکاری ، ستم می زاد
مستضعفان را
هنوز هم خدایشان آب و نان می داد.
....
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه کسی می خواهد ما نباشیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
خدایان هرگز نمی خندند (۳) محمدرضاپریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیشآهنگان سفر به بهرام