دو چشم و کنعان
خدایان هرگز نمی خندند ،کنکاشی در ساخت فرهنگ نظامات توتالیتر، بخش (۱)/ محمدرضا پریشی
اندیشه سوزان
درباره سفارتخانه های کشورهای سوسیالیستی سابق ( اروپای شرقی ) که در خاک کشورهای غربی واقع شده بود لطیفه ای به این مضمون رایج بوده :
دیوارهای بلند و پرده های ضخیم این سفارتخانه ها از آن رو نیست که عابران از آنچه در داخل می گذرد بی خبر بمانند بلکه به این دلیل است که کارکنان سفارتخانه از آنچه در کوی و برزن کشورهای غربی میگذرد بی خبر بمانند!
این بی خبر نگهداشتن نه مختص جوامع شرقی و نه مختص جوامع غربی است بلکه پیامد طبیعی خوی تکروی و تمامیت خواهی نظامهایی است که به تدریج آمده و رفته اند و آنچه باقی مانده فقط و فقط فقر فرهنگی جوامع استبدادزده بوده است .
قدیمی ترین شاهد مثالی که به دست ما رسیده ، دوران زمامداری "شی هوانگ تی" است.
او دویست سال قبل از میلاد مسیح دیوار چین را پایه گذاشت و برای محافظت از ایدئولوژی خود کتاب سوزانی براه انداخت که حتی "اندرزهای مقدس و محبوب کنفسیوس حکیم " را نیز دربر گرفت.
در این رهگذر بیش از پانصد نفر از اندیشمندان کشور خود را به پای چوبه های دار فرستاد و هزاران نفر را برای ادامه زندگی به آن سوی دیوار چین تبعید کرد .
به گونه ایی که دیگر چین نتوانست اقتدار فرهنگی گذشته ی خود به عنوان امپراطوری شرق را دوباره باز یابد.
در جهان غرب هم نمونه هایی از این دست کم نبوده اند ،
تجربه استیلای کلیسا در قرون وسطی به عنوان نخستین تجربه حکومت ایدئولوژیک مذهبی بشر ، سیاه ترین سرنوشت ها را خصوصا" برای اهل اندیشه و فرهنگ رقم زد. برخی از مورخان تعداد قربانیان دادگاه های تفتیش عقاید کلیسا را حتی تا ده میلیون نفر هم تخمین زده اند
همچنین رجوع به سرنوشت اندیشمندانی که در حکومت استبدادی شوروی استالینی یا رژیم توتالیتر آلمان هیتلری به مرگ محکوم شدند موید این نکته است که اهل فرهنگ همیشه در برابر زورمداران خودکامه کوتاهترین دیوار را داشته اند و قلع و قمع فرهنگی به زمان
خاصی معطوف نبوده است
"اوزیپ مندلشتام" نویسنده و شاعر روسی که به اتهام فعالیتهای ضد شوروی و نوشتن آثاری در مخالفت با نظام تک بعدی در اردوگاه ولادیوستوک در سال ۱۹۳۸ جان باخت نوشته است :
در میانه راه زندگی در جنگل انبوه شوری به دست راهزنانی که خود را قاضی و رهبر من میدانند دستگیر شده ام ، من قطعا" مجرم هستم ، در آن بالا جایی برای دو نظر وجود ندارد.
هیتلر بارها با افتخار به این " تک نظری" اشاره میکرد و می گفت " ما مقتدرانه بساط کسانی را که تصور میکردند هر چه بخواهند میتوانند بگویند و بنویسند جمع کرده ایم"
فرهنگ ، فرد و مدرنیته
در این که آفرینشگری فرهنگی ،هنری امری شخصی و خلاقیتی فردی است شکی نیست ، بدیهی ترین وجه ممیزه نهادهای سیاسی برای مثال احزاب با نهادهای فرهنگی مثل کانون نویسنده گان در همین است ،
در حزب تمام اعضا باید در خدمت ایدئولوژی واحد حزب در آیند اما در کانون نویسنده گان ایدئولوژی واحدی وجود ندارد.
فرد گرایی یکی از مبانی مهم مدرنیسم است .
زمانی "کی یر که گارد " نوشت :
"فرد" ارزشمندتر از "نوع" است.
او ذهنیت فردی را به مثابه حقیقت به شمار آورد .
انجمن انسان شناسی آمریکا در سال ۱۹۴۷ طرح اعلامیه حقوق بشری را به جلسات UN ارايه نمود که در ماده نخست آن چنین امده است :
"فرد شخصیت خود را با فرهنگ تحقق می بخشد احترام به تفاوت های افراد با همدیگر ، با احترام به تفاوت های فرهنگی جمعی، تلازمی عمیق دارد ."
و اصولا جامعه مدرن آینده جامعه ایی مبتنی بر فرد است که در قامت تیم تبلور یافته اما بین حقوق فرد و جامعه تمایز قائل شده باشد .
انچه در جوامع ماقبل مدرن می بینیم وظایفی است که افراد در برابر یک عقل برتر و فکر مقدس بر عهده دارند و خود را حتی تا پای مرگ موظف به ایفای آن می دانند . آنها هرگز از نقش فراتر نمی رفتند و تیپ شخصیتی شان همان می شد که حاکم می خواست . آنها چیزی جز نقاب هایی در تاریکی نبودند اگر چه می زیستند اما به اهداف والای شخصیتی نمی رسیدند ، آنها افسرده و عصبی بودند چون خدایانشان همیشه اخم بر چهره داشتند و بزرگی در بزرگواری نبود . فرد همیشه در یک روح و عقل برتر غرق بود که اگر او نبود او هم نبود ، دریک پیر ، مرشد ، مراد ، و با سواستفاده از همین ساخت فرهنگی است که می بینیم سلطانی خود را مراد دنیا و آخرت مردمان می نامد و شاهی ، سایه خدا می شود و از این طریق هدایت جمعی توده ها ممکن می شد .
شاید بتوان قبیله را بدوی ترین شکل حکومت بشر نامید که نهایتا ساختی ایدئولوژیک به خود می گرفت .
به همین دلیل بود که تکثر فرهنگی در جامعه پیشامدرن فرصت بروز نمی یافت ، چرا که رشد اجتماعی تنها در پلورالیسم فرهنگی ممکن می شود و اجتماع رشد یافته را در هر جای تاریخ که بوده باشد جامعه ایی مدرن محسوب می کنیم.
مثلا اگر دوران کوروش بزرگ نقل شده که پیروان همه ادیان آزاد بوده اند این یکی از فاکتورهایی است که به ما علامت می دهد با جامعه ایی مدرن طرفیم و باید با مختصات مدرن به بررسی آن بپردازیم.
گر چه در هزاران سال پیش واقع شده باشد .
و تنها با برپایی جامعه ی مدنی می توان به پلورالیسم فرهنگی رسید چرا که در جامعه توده وار سنتی هرگز به تعداد آدمها حقیقت وجود ندارد و حکومت ها هم قادر نخواهند بوذ بار عظیم جنبش های مدنی را به دوش بکشند .
در جوامع مدرن به دنبال حقوق فردپایه است که فرهنگ های متنوع و گاه حتا متضاد شکل می گیرد که همدیگر را نور می بخشند ، نفی نمی کنند .
اما در جوامع توده وار تنها یک حقیقت مسلط وجود دارد
و در آن جوامع ، ساحت تک محورانه ی فرهنگ رشدی تصاعدی می یابد و با اقبال توده ها روبرو می شود .
همواره یک سوی این ساحت ها فردی است بسیار ممدوح و مقدس و اکثرا با هاله های جذابی از هنر و علم و مذاهب رنگارنگ
در چنین جوامعی است که ما زیرساحت های مردسالارانه یا همسر کش و دختر کش از فرهنگ عام را می بییم
و در چنین جوامعی است که می بینیم توده مردم به دنبال یک مرشد و ارباب یا فرمانروا و سلطان یا رییس جمهور ... راه می افتند و سیستم هم به طور عمومی در خدمت آنهاست. در جوامعی چنان ، ما نشانی از حق و حقوق افراد نمی بینیم.
این صورتکها در گذشته های نه چندان دور همه به صورت قیم های بی چون و چرای فرهنگی عمل میکردند فقط در چنین جوامعی است که ما به نمونه هایی این چنین در متون ادبی بر می خوریم :
"پادشاه چون شبان است و رعیت چون رمه بر شبان واجب باشد که ر مه را از گرگ نگه دارد و در دفع شر او بکوشد"
- نجم الدین رازی مرصاد العباد-
یا:
" جهان بر [اراده ی ] سلاطین میگردد و هر کسی را که [ آنان] برکشیدند بر کشیدند .
و ترس است کسی را که گوید چرا چنین است زیرا قوت پادشاهان را خدای ای بزرگ به آنان عطا کرده و بر خلق زمین واجب کرده که بدان قوت بباید گرویدن"
- ابوالفضل بیهقی، تاریخ بيهقى-
و قصدمان صد البته ارائه نمونه های پرشمار نبود.
( ادامه یک هفته بعد )
مطلبی دیگر از این انتشارات
عرصه سخن بس تنگ است ، عرصه ی اشک بسی فراخّ
مطلبی دیگر از این انتشارات
انقلاب عُرَفا و دعای زاهدان
مطلبی دیگر از این انتشارات
پرنده ی قاب گرفته