دو چشم و کنعان
دمی در این ظلام

چه غروبی
چه غروبی
تیر چراغ برق یکسره
بیگانه با آن !
چه غروبی
چه غروبی
مشحون
مشحون یاد و دید دخترات مشرقی
از خاطره پر
رنجینه خاطرات پسرات مشرقی
که به کشتی دنیاهات، دل ندادند
فقط دمی در این ظلام
درخشیدند و
جستند و
رفتند.
پیاده هایی که
شهابیدند و
شهیدانه
گذشتند.
،
چه غروبی
چه غروبی
بیابان یکسره غریبه با آن
بیابان یکسره بیگانه با آن .
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاعران و نویسندگان غریبند ، غریبه نیستند
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاید اینچنین می گفت سرزمین شهسواران
مطلبی دیگر از این انتشارات
خدایان هرگز نمی خندند(۴) ، محمدرضاپریشی