دو چشم و کنعان
سرها را نمی بینی دستهای بریده را چطور ؟ محمدرضاپریشی
لذتِ پسند دیگران و لایک دریافت نمودن از مخاطبان و زیبا به نظر ببیننده گان گرامی رسیدن ، مالِ دوران نوپایی بشر است، در ان هنگام که نوزادی است رو به رشد و دیوار را یار ِ انگشتان رقصان و زانوان لرزان خود می یابد و یا مال وقتی که پاهای ایستاده و استوار پدر و مادر و دیگران را الگوی خود می بیند، له له زنان ، با دهانی باز چهار دست و پا می دود تا دستان پف کرده ی عروسکی اش را حلقه کند به گرد آن ستونهای تخت جمشید و زانوانش را راست کند و نفسی به بیرون پف کند و راه بیفتد ، بعد که پس از چندین و چند بار به زمین خوردن سخت ، آموخت ، دیگر خودش می رود
و می رود چه از تماشاچیان سوت و کف آید و هلهله و لایک و ایموژی ، چه سکوت و تاریکی و حبس ایدئولوژی.
او را مگر می توان متوقف ساخت ؟
و چگونه می توان فرمان ایست داد بشری را که به راه صحیح خود یافته می رود . حتی سنگین و سرگردان.
برخی ولی انگار هرگز خیال بزرگ شدن ندارند ، انگار نمی خواهند رشد کنند ، می خواهند تا ابد نوباوگی کنند، در آغوش همدم های دیجیتالی که گریستن نمی دانند ، خود محتاج کسانی اند که آنها را از زمین بر دارند و به صورت و آغوشش بمالند ، او نمی خواهد خلاصی یابد از اسارت سرخین قلب های لاستیکی و پنجه های زرد رنگ یا آبی _ چه فرق دارد ؟_ بریده شده از مچ ؟ که انگشت شصتشان را به سمتش گرفته اند به نمایش، یا در هم فرو رفته اند به همبستگی ، یا پنج انگشتند گشوده اما بی بازو .
می پسندد که نوزاد بماند و از خود نمی پرسد این شکلک ها و ایموژک ها اگر مال بالماسکه و سیرک نیستند پس برای چه اند ؟ این دستهای زرد رنگ تکه تکه ی بی بازو ، آن قلب های رنگی رنگی بیرونکشیده شده از میان سینه های کیان ، الصاق شده در سینه ی سفید اینان ، چگونه یاری می توانند باشند مرا ؟ یار غار باشند مرا ، دیده ی بیدار باشند مرا ؟
هیچ با خود نمی گوید آن دستها که بازو و ساعد داشتند و به تن مهربانان متصل بودند ، آن آمد بر سرشان در گردش پیچاپیچ و پست و بلند روزگاران ، اینها که دیگر جای خود دارند .
ولی اویی که سنگین و تنها می رود و سرگردان نیست و مقصدی دارد شکوهمند ، او دست ها و سرهای بریده بریده ی بی جرم و بی جنایت را می بیند ، می فهمد ، ، توقف نمی کند ، می گوید : چرا توقف کنم چرا ؟
چنان سالکی را من و ما که باشیم که تشویق کنیم به سریعتر رفتن ، و یا که باشیم به چاهش در افکنان ؟ مقصدش او را راهبر است ، به تسکین دهنده ی اجر بخششی ایمان دارد که قدرش را می داند و راه را برایش از مدتها قبل چراغانی کرده بی شکلک و صورتک و دفتر و دستک و ایموژک و ایدئولوژَک
و وصالش را گرامی خواهد داشت
چه ما باشیم و ببینیم ، چه نباشیم که ببینیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
در بزرگداشت عباس معروفی ، نویسنده ایی که قلم خود را نفروخت/ محمدرضا پریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مادر ! گریه می کنی؟ محمدرضاپریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربابِ آدم متفکّر