دو چشم و کنعان
شاید اینچنین می گفت سرزمین شهسواران
چه از این حکّام
اشک دیده گانِ ضعیفان را درآورنده تر دیده ام
چه اهانت آمیزتر از حرفهای اینان بشنیده ام
آنان مگر ماندند که این ها مانند ؟
چه شلاق ها سوزنده تر
چه تیغ ها برآهیخته تر
به زهر ِ دلِهای تاریکشان
آمیخته تر
چه سفاک ها خونریز ها
چه در لباس آدمی با آدمیان در ستیز ها
چه گرگ تر ها کرکس ها
چه بازرس ها بررس ها
چه فرعون ها و نمرود ها جالوت ها
چه فیل کش ها در لباس ماموت ها
زر و زور و تزویر را غلام تر
مگر آنها ماندند که حالا اینان بمانند ؟
چه بسیار خلف وعده ها
تشنه ساختن ها و آب نرساندن ها
چاه کندن ها رفیقانم در بند افکندن ها
چه بسیار حاکمانی که اولاد خود را کشتند
از رئوس مقطوع عشیره ی خود
تپه ها ساختند
برادر خونی خود را به خاک و خون غلتاندند
خواهران تنی و ناتنی خود را در بوریاها پیجیدند
نفت الود نمودند و در حریق حقد و کین خود سوزاندند
مگر ماندند آنان که حالا اینان بمانند ؟
شمایان آنروزگاران نبودید
تا ببینید چه خون ها بر دامان من ریختند
چه گناه هان خودکرده را
تقصیر به گردن آفریدگارمان بستند
نبودید آن اعصار
ندیدید اقوام ستمکار
زوربازویشان
چندین برابر
شیهه جنگاورانشان
لرزه بر کوه ها می افکند
چندین برابر
سهمگین تر
آنان نماندند
اینان از چه رو باید بمانند ؟
حاکمانی دیده ام در تابوتِ تاریخ
که مهر را حتی برای خویشاوندانشان نمی خواستند
که حتی خویشتن خویش را نیز نمی حُببیدند .
نماندند .
هیچکدام از آنان نماندند .
از این روست اگر
گواهی می دهم سفّاک نخواهد ماند
و شهادت می دهم
ستمگر ، خونریز ، جفاکار مُردنی است .
و رنجورخواه ِ مردمان
خود
رنجورتر خواهد شد
گر کمی حوصله
گر اندکی صبّر
این شب ها نیز خواهد گذشت
روز تعویض از پس ِ راهِ دراز خواهد رسید .
آری آری
آنچه ماندنی است فراتر از خواستِ ظالمان ِ شکستنی است .
این زمین سربلند ، این خاک ارجمند را گر زبان از کام نبریده بودند ، با فریادی شاید اینچنین می گفت .
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاعران و نویسندگان غریبند ، غریبه نیستند
مطلبی دیگر از این انتشارات
شبی از شبهای زمستانی ؛ دُن کیشوت
مطلبی دیگر از این انتشارات
از این غم ، از این رَنجینه ی دلتنگ ، از آن کبَدِ انسانزاد