دو چشم و کنعان
شبی از شبهای زمستانی ؛ دُن کیشوت
۱.
رفیق!
می دانی ؟
این شب ِ سرد دون کیشوتها را انگار حالا حالا ها
سرِ صبح شدن نیست !
۲.
دارنده نشان شوالیه ی فرهنگ و ادب کشورهای فرانسوی زبان ، خانم لیلی گلستان ( که تلفظ اسمش هیچ ربطی به لیلی مجنون ندارد ) در کنار سالهای سال ترجمه آثار فاخر فرانسوی ، در خانه نویسنده ی پیشکسوت و پیشرو ادبیات داستانی ایران ابراهیم گلستان به دنیا آمده و تربیت شده است ولی چرا از او چنین برخورد ناشایست خلاف انتظاری سر زد ؟
نیک نامی در کنار نیک مرامی معنا می یابد و شهسواران و شوالیه ها در قرون پیشین همچون عالیجنابان و لرد ها نبودند که لقبشان موروثی بوده باشد و خانوادگی این القاب را با خود حمل کنند ، گاه می دیدی در کل جمعیت اروپا ، به اندازه انگشتان یک دست هم شوالیه و شهسوار یافت نمی شد که حقّ مظلوم را از حاکمان و پادشاهان ستمگر پس بگیرد .
جوانمردی و فتوت لقب هایی نیستند که به خاطر یال و کوپال اسب آدم یا ردای بلند و ترمه دوزی شده و یا اندام ورزیده و کفش های برند و دندان های طلا یا گلهای زده فراوان به کسی اهدا شود.
این لقب ها را مردمان ضعیف و فقیر به رابین هود هایی می دادند که جانشان را بارها و بارها به خطر می انداختند تا به مستضعفان هم از آن سفره های پر ناز و نعمت ، لااقل ران ملخی برای شام شب برسانند .
این اسم ها به رسم ِ سنت ، به پهلوانانی داده می شد که ویژگی های رفتاری و اخلاقی شان را مردمان در گذر سالهای متمادی دیده و آزموده بودند .
کسانی که با رفتار و کردار و گفتار نیک خود یادآور سنت های نیکمردان و نیکزنان تاریخ بودند.
و اصولا جز تا همین اواخر اعطای القابی چنین در دست حکّام نبود بلکه وجدان بیدار تاریخ و آگاهی جمعی مردمانِ زمانه بود که بواسطه مشاهده کرد ِ زیسته ها ، شایستگی ها و نیک سرانجامی ها ، لقب ها را بین مردان و زنان خوب ، نجیب ، آزاده، جوانمرد ، پهلوان و غیور تخس می نمود . یکی شهسواری پهلوان پیشه می شد ، دیگری رادمردی ، پهلوانی ، شوالیه ایی .
آنوقت ها که هنوز به این شبِ پر مدّعی ِ گزاف خواه و "منم منم " گوی خودپرست ورود نکرده بودیم .
۳.
به مدت حدود سه قرن اتحاد نامیمونِ نهاد دین که نمودش در کلیسا و واتیکان خلاصه می شد و نهاد قدرت که نُمادش سلطان و پادشاه بود ، تاریکی دهشتزایی را بر اروپا مستولی نمود که حدود سه قرن تاریخ رشد بشریت را به قهقهرا برد .
تشنه گان شهوت و قدرت و ثروت وقتی وضع را مساعد دیدند چپاول مردمان را آغازیدند ، ابتدا مردمان خودشان را و سپس مردمان کشورهای جهان سوم را ،
چپاول هرگاه به ته کیسه می رسید و دست مالیات دهنده گان اروپایی قرون ۱۵ تا ۱۸ ( قرون وسطی ) هرگاه که به نان سیاه هم نمی رسید ، لشگر سواران و پیاده نظام به قصد تسخیر کشورهای دورافتاده راهی می شدند ، دورافتاده از آن رو که خبر جنایات و وحشی گری شان به گوش کم شمار وجدان های بیدار کشورشان نرسد و احیانا اعتراضی بر علیه شان در داخل مملکت نطفه نبندد و انها بتوانند در سریعترین زمان ممکن با چپاول معادن طلا و نقره و مروارید و بعدها نفت و گاز کشورهای آفریقایی و اسیایی، خزانه مشترک ِ شاه و کلیسا را جلا بخشند .
در میانه این وحشت مسکوت که خبرش تا ماهها بعد هم به پارلمان ها و احزاب کشورهای استعمار گر نمی رسید ، گاه وجدان هایی به اندازه انگشتان یکی دو دست بیدار می شدند و چون تاب انهمه دروغ و ستم را نمی آوردند ، پس دست به دست هم می دادند و با هم قرار می گذاشتند که اگر توان برانداختن حاکمانِ زر و زور و تزویر ، عابدانِ تیغ و طلا و تسبیح را ندارند لااقل افتاده گان را دست بگیرند و در راه ماندگان را به مقصدکی برسانند.
عموما هم با اسامی مخفی و مستعار و هویت واقعی شان که اکثرا در قصه های پس از مرگشان آشکار می شد در پشت لقب ها پرطمطراق تا سالیان سال مخفی می ماند .
این نیک سیرتان در شرق و غرب عالم بودند و یکی از اصول مشترکشان این بود که هر گرسنه ایی به انها مراجعه کرد آب و نانش بدهند و از ایمان و عقیده و دینش نپرسند ، یکی دیگر اینکه زنان و کودکان و سالخورده گان را نیازارند، دیگر اینکه اگر دیدند حتی به انجام این کارهای کوچک ممنوعند ، پس راه مهاجرت از موطن خویش گیرند و نمانند در مملکتی که حکومتِ ظلم و فساد در آن جایی برای یاری ِ همنوع هم باقی نگذشته است .
۴.
خانم گلستان اکنون گالری داری می کند اما شهرتش را بیشتر بواسطه کتتابهایی که نوشته و ترجمه کرده ، کسب نموده است کتابهایی که همه در راستای گسترش فرهنگ مدارا و صلح و دوستی و رشد انسانیت در جهان بوده اند ،
کتابهایی پراوازه ترین و ستایش شده ،
کتابهایی مثل محاکمه سقراط از افلاطون ، بیگانه اثر آلبرکامو ، نیچه اثر اشتفان تزوایک ، شش یادداشت برای هزاره بعدی و نیز شبی از شبهای زمستان مسافری ... اثار پرآوازه ی ایتالوکالوینو و زندگی ، جنگ و دیگر هیچ مشهورترین اثر اوریانا فالاچی .
نویسنده گان این کتابها، که آثار مطرحی هستند که در سطح جهانی جزء ادبیات فاخر و آموزنده ی بشری طبقه بندی شده اند عمری قلم روشن خود را در راه بسط دوستی و مدارا بین مردمان و گسترش امکان گفتگو و تعاطی افکار و تضارب آرا و بسط آزادی های مدنی انسانها بکار برده اند.
آنها در راه اعتلا و تثبیت آزادی های اساسی انسانها رنج ها برده ، مرارت ها متحمل گشته اند ، تا شاید ذره ایی آزادی به آزادی های پیشین افزوده گردد و کمی از فشار تمامیت خواهان ستمگر کاسته شود .
عمر و سلامتی و گاه جان گرانبهای خود را مصروف مبارزه با حکومت های مستبد و تمامیت خواه و افشای زشتکاری های فراعین معاصر نموده اند .
ولی انگار خانم گلستان از آثار چنان نویسنده گان بزرگی هیچ نیاموخته است .
و گرنه چرا باید چنان عنان ادب از کف بدهند که در زیر پستِ اینستاگرامیِ بانوی سالخورده ایی به نام " شهناز تهرانی" - که کسی اسمشان را هم نشنیده - بنویسند :
ببین کارمان به کجا رسیده که فاحشه ایی به انقلاب مردم ایران ورود کرده ، تو را چه به زن ، زندگی، آزادی ، تو در جوانی فلان کاره بوده ایی و بهمان راه را رفته ایی پس حق نداری هیچ اظهار نظری بکنی در این زمینه و
و
و
و ...
( نقل به مضمون ! )
۵.
حتما ولتر جوان انقلابی نامدار فرانسوی را می شناسید همو که در هجدهم لویی بناپارت نوشت من حاضرم جانم را بدهم تا دشمنم بتواند حرفش را آزادانه بزند ، همین مفهوم را چندبار اقای پهلوی هم بکار برده است او به مصاحبه کننده که هدفش از فعالیت سیاسی را می پرسد می گوید من دارم مبارزه می کنم تا فضایی ایجاد شود که تو بتوانی در مخالفت با من حرف بزنی ، چیز بنویسی .
۶.
دوستی تعریف می کرد : ده پانزده سال پیش یکبار که بواسطه گزارشی در دادگاه کرج حاضر شده بودم ، شنیدم منشی قاضی که خانمی سخت پیچیده در حجاب کامل بود رفت داخل اتاق قاضی تا پرونده ها را بیرون بیاورد او پرونده به دست در حال راهنمایی متهم جوانی به بیرون از اتاق قاضی بود ، جوان با حالی زار و پریشان داشت از بیگناهی خود برای او تند تند می گفت ، یکجا خواست بگوید : قسم به فاطمه زهرا من ان کار را نکرده ام ... که خانم متعهد چادری بر سرش فریاد کشید : خفه شو !
با اون دهان نجست از خانم فاطمه زهرا اسم نبر ،
جوان چنان به یکباره سرخ شد و زبان در کام گرفت که من که هیچ نمی شناختمش دلم برایش سوخت اما آقای قاضی با وجود اینکه مطمئنا این رفتار هیستریک و خارج از شئونات را دید و شنید هیچ نگفت و اعتراضی نکرد .
عفونت همان زمان هم از حد گذشته بود اخوی !
۷.
و امیدوارم این فشارهای اجتماعی به بسط مرزهای آزادی اندیشه و بیان و پس از بیان در کشورمان منجر گردد و خطوط قرمز بسیاری را که در جامعه مان وجود دارد را به کیلومترها دورتر عقب براند و روزی برسد که تحمل و مدارای همدیگر ، احترام به حق و حقوق دیگران ، رعایت ادب هنگام گفتگو و عدم قضاوت درباره ی تجربه زیسته ی دیگران در حالیکه خودمان آن گذشته را نزیسته اییم ، که هرگز جای آن فرد نبوده اییم ، و نخواندن نیت پنهانی افراد اگر خودشان مایل به عیان کردنش نیستند ، اصولی باشند که با شیر مادر به وجودمان وارد شده و
با جان به در شوند .
۸.
از این سو شعار زن زندگی آزادی می دهیم ،از آن سمت این مقدار از آزادگی را نداریم که کظم ِغیض کنیم ، که مدارا کنیم ، که تنها به خاطر رای متفاوت ، نزنیم چشم طرف را کور نکنیم ، داشتن عقیده ایی غیر از عقیده ایی که خودمان به آن باور داریم گناه کبیره نیست ،
هنوز با این همه عمر که بر ما رفته نیاموخته ایم که به همنوع خود در تنهایی و در میان جمع اهانت نکنیم ، تحقیرش نکنیم ، تجربه زیسته او را پاس بداریم، آبروداری کنیم ، روادای را بیاموزیم و بیاموزانیم و کمی برای حق سخن گفتن همدیگر احترام قائل باشیم و یاد نگرفته اییم که گفتگو در باب مسائل گوناگون تنها راه مسالمت امیز برای رسیدن به آزادی در این مملکت رنجور است...
واقعن چه آموختیم ؟ چه اندوختیم ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
هفسنگ، (سنگ ابتدا)
مطلبی دیگر از این انتشارات
در حاشیه انتشار کتاب "زنده سوختن در آتش" ، نوشته دکتر آلبرتو مارتینز ، استاد دانشگاه تگزاس
مطلبی دیگر از این انتشارات
عرصه سخن بس تنگ است ، عرصه ی اشک بسی فراخّ