دو چشم و کنعان
عرصه سخن بس تنگ است ، عرصه ی اشک بسی فراخّ
عجب فراخ است سینه ی آدمی
چقدر اشک جا شده در آن ، چیست در دل آدمی که این همه بوسه ی قضا را در خود صبورانه حمل می کند .
آه
روزی که این مرض از یاد و میانمان برود ، به شکرانه ، نماز اشک شوق را ادا کنیم . جشن مصافحه و بوسه بپا کنیم . نکنیم ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
شبی از شبهای زمستانی ؛ دُن کیشوت
مطلبی دیگر از این انتشارات
خدایان هرگز نمی خندند ،کنکاشی در ساخت فرهنگ نظامات توتالیتر، بخش (۱)/ محمدرضا پریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخرین میخ بر تابوت مطبوعات