عشق اول

داستان كوتاه

عموم مردان ایرانی تکیه کلامشونه که

"عشق اول یه چیز دیگه است"

در حالیکه به نظر من نیست،

یا لااقل یه چیز دیگه نیست.

حسّی بوده که چون اولين بار تجربه می شده

مثل هر خاطره ی اول، طعمش مونده

چون براشون تازگی داشته

و چون به آن نرسیده اند

مقداری حسرت هم مخلوطش می شود طبیعتا

این تیپ افراد در جواب همچو منی

یک جمله بیشتر نمی گن

" نچشیدی که ببینی چی می گم"

بعد دستشان را روی قلبشان می زنن چند بار و با صدای داریوشی می گن

"کار دِله ! می فهمی؟ دِل"

می بینی کنار زن و بچه خودشان ساکتند اما با دوستانشان خلوت شدنی می گن: " نمی دونی رفیق !

یه دختر بود‌ اولین عشقم بود می خواستمش

ندادنش ‌هنوزم تو‌ فکرشم"

برخی هم که شاعرترند می گویند:

" کار دنیا همینه باور می کنی بعد از پنج شش سال که ازدواج کرده ام هنوز اذیتم مشروبمو

این شبا همه اش به یادش نوشیدم و

همیشه هک به یادش یه جرعه شو ریختم رو خاک

ببین اینطوری "

- این خاک نیستا فرشه!

خب حالا طوری نشد که سرت سلامت!

برخی دیگر که حس قصّه پردازی قوی تری دارند

و‌ می خوان اشک طرف را در بیارند می گویند

( واقعي) :

"خدمتم

یه هفته مونده بود

باور می کنی کلا" هفت روز

که باباش زنگ زده بود پادگان

موبایل نبود که.

افسر نگهبان گفته بود نمی شه

با خودش صحبت کنین تو‌ ماموریته!

می گفت خواستم مهم جلوه ات بدم

حالا کجا بودم،

گوشت قریونی داده بودن

برده بودم خونه ی جناب سروان

تحویل مادر پیرش، بدم

مادره گفت

الهی هر چی از خدا می خوای...

زود گفتم سهیلا

مادره خندید.

گلتم یه دختره تو شهرمون همسایه مون

چشاش پر اشک شد گفت:

می رسی پسرم می رسی نگران نباش

دوبارم گفت

بعد یه چیز زیر لب خوند

فووت کرد دؤر سر و صورتم.

عینهو مادرم

دستشو از روى چادر نمازش گرفتم و بوسیدم

با سرعت جت برگشتم پاسگاه،

می خواستم مرخصی بگیرم از بس هوایی شده بودم

آقا چشمات روز بد نبینه

تا وارد شدم جناب سروان،

گروهبان بودا ما صداش می زدیم جناب سروان

گفت کجا؟

گفتم پاس ساعتی با اجازه تون برم تلفن...

کار شخصی ...

گفت : نمی خواد

هاج و واج کفتم چیزی شده

پدرش گفته نوشته م بیا خودت بخون

دنیا یه جور چرخید که سرم چرخید و محکم خوردم زمین؛

تو آسایشگاه بیدار شدم رو تخت با لباس و پوتین

تند نشستم دستمالو پیدا کردم و صاف و صوفش کردم

هنوز دارمش

صبر کن نشونت بدم

ای بابا تو‌کیفمه کیف هم تو داشبورد

یادم بنداز رفتنی ...

چی می گفتم‌ آهان‌

بگو چی نوشته بود؟

جان بهرام بگو ببینم

فکر ت تا کجاها کار می کنه!

با اون خط افسر نگهبانیش نوشته بود

قول و قراراتون باطله

بچه رو دارم میبرم آمریکا! سولی بوس گرفته درس بخونه

بیا اونجا اگه خواستیش

بورسیه رو مردک لیسانسه نوشته بود بوس

خواستم بگم خودت خوار و مادر نداری؟

ترسِ اضافه، لالم کرد.

وقتی هم برگشتم تو اطاق پستش عوض شده بود

شایدم سیگار رفته بود یا کجا

خلاصه

سهیلا رم دیگه ندیدم

همین الانم از عشق ناکامت گفتی منم گفتم

وگرنه نمی گفتم.

باور می کنی سینه ام جواب کرده از بس این زهرماری سر کشیدم ؟

شش روز آخر خدمتمو همین حال الان تو بودم

های گریه گریه

گریه کردم تو پادگانا

افسره می گفت

ترخیصتو نمی دم به عباس قسم

می ترسید برگردم شهرستان بلایی سر خودم بیارم

خاطر خواهی خودت چشیدی دیگه

می دونی چیه

سیگار میگار چی داری؟"

¤

محمدرضاپریشے

#ourelectourfreedoms