دو چشم و کنعان
پیشآهنگان سفر به بهرام
《تقدیم به کاپیتان سرهنگ دوم بانو یاسمین مقبلی فرمانده موشک" فال کن 9 " و تیم هفت 》
نوشته محمدرضا پریشی
واهمه های با نام و نشان ، اساطیر پنهان و عیان می گویند دو سه هزار سال پیش در زمانه ایی که بطلمیوس می زیست چهار سیاره بیشتر مشاهده و شناخته نشده بود، عطارد و زهره و مریخ و مشتری ،
زمین پایتخت جهان بود و این چهار غول ، گرداگردش در حال رقصیدن و ترساندن بودند
با مهمیزهای نورانی ، رعد و برق های خوف آور و فانوسکان آتشین که با خود داشتند و می خواستند زمین را تور کنند !
و برای بیش از دو سه هزار سال ، نزدیکترین شان یعنی نزدیکترین همسایه زمین ،
یعنی جناب بهرام یا همان The Mars
جنگاوری بود آبله رو که معروف بود به خدای جنگ و تحریم و تجاوز و بدشگونی و بدبیاری ...
برای بیش از دو سه هزار سال نهاد دیده نشدنی مردمان زمین ، حامل واهمه های بی نام و نشان بود ، کابوس هایی نهان ، اضطراب آور ، استرس زا ،
و آن هنگام که مریخ به مقارنه در می آمد با زهره ی خوش یُمن ،یا وقتی وارد طالع تولد فرد می گردید و یا همنشین می شد با روزی که قرار بود کار مهمی در آن صورت دهد
آغاز ویرانی بود ، ابتدای نحوست .
و مثل برخی از حاکمان امروز ایران و چند ملک دیگر ،
نهاد پنهان مردمان زمین ، که در اساطیر و تواریخ و روایات و قصه ها ، متل ها و ضرب المثلهایشان متبلور بود ، برای قرن هایی طویل ، باورمند به تئوری توطئه بود و خیال می کرد مریخ سرخ رو ، الهه ی جنگ و ویرانی است تباهی آورنده ایی سیاه بخت که
از او حذر باید
حذر الحذر !!
چه بسیار حاکمانی که عنان دفاع از تاج و تخت خود را به دست منجمان و تعبیر گران دغلباز رویاها می سپردند ، منجمانی که با مشاهده مریخ واژگون ، رای به آغاز نبردهای بی پایان می دادند ، جنگ هایی که بسیاری را در کام مرگ و آوارگی و پریشانی فرو می برد ، سرزمین ها را لم یزرع می نمود و تاریخ این سیاره را اگر بخوانید خواهید دید که صفحاتش مشحون است از ننگ و چرکِ جهل و جنونِ چنان حکمرانی های بوالهوسانه ایی که تنها بر اساس حرکت سیارات و صور و نجوم و کواکب ، سرنوشت هزاران انسان را به خون و درد و ارتحال می کشاندند ، بی هیچ راهی برای برگشت ، بی هیچ راهی برای جبران .
حالا اما امکانی پیش آمده تا برای نخستین بار زمین قدمی به درازنای سه هزار سالِ دور و دیر ، آه و زخم و رنج ، برداشته به ملاقات نزدیکترین همسایه خود در منظومه ی خورشیدی برود.
( از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان آنقدر این همسایه رعب آور بود که زمین ابتدا چند سالی چند تا روبات فرستاد تا خاطرجمع شود که الهه جنگ دیگر زنده نیست ، تا یقین پیدا کند که هر چه تاکنون شنیده و دیده سایه ایی بوده بر دیواره غار تنهاییش )
آری مسافران به ریاست شهسواربانویی از سرزمین پارس به پایگاه فضایی میر مابین ماه و زمین می روند تا از نزدیک ببینند که آیا بشر می تواند عاقبت به ملاقات همسایه ی سرخ برود ، یخ کدورتها را بشکند ، دیداری تازه کند و ببیند آیا آنچه درباره این همسایه ی قدیمی می گفتند راست بود ؟
شاید اگر بشر با چشمان خودش ببیند بتواند نتیجه بگیرد که اصولا دعوا و جنگ طلبی عاقبت خوبی ندارد ،
که هیچ جنگی رهایی بخش نیست ، هیچگاه نبوده است ...
که جنگآوری و نبرد ، بنگر که چه بر سر همسایه ی نگون بخت آورد ...
شاید که متنبّه شود و به فرزندانش ، ممالکِ زیردستش ، فشار آورد که دست بردارند از این همه کوبیدن بر طبل و سنج جنگ ،
از این هل من مبارز طلبیدن های پوچ
از این دمیدن ها بر شیپور هیچ ،
پرستیدن الهه های ویرانی و صورتکهای خرافات و نادانی
و
آنها را باز دارد از جنگیدن و کشتار همدیگر
و
دعوتشان نماید به مهر و دوستی و صلح با یکدیگر ،
تا شاید بهاران آینده ، بهاران خوشتری باشد برای ما
ما مردمان اندوه گین زمین
ما فال های غم انگیز
ما شاید های همیشه منتظر ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
با پلاک یا بی نشان .../ م.ر.پریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرها را نمی بینی دستهای بریده را چطور ؟ محمدرضاپریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آکواریوس عصیری ۱/محمدرضاپریشی