دو چشم و کنعان
مستور و مست
اختیار ! آه اختیار !
به قول حضرت حافظ :
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به عشوه ی که دهیم؟ اختیار چیست؟
باز رسیدیم به همان پرسش فلسفی بشر از باستان تا کنون ، همان قضیه جبر و اختیار ، همان بحث روانشناسی خودآگاه و ناخودآگاه ، ارادی یا غیر ارادی ؟
در این مقاله ابتدا نقبی در تاریخ می زنیم ، سپس به نقش و تاثیر جامعه ، فرهنگ و سیاست در اراده مندی انسانها خواهیم پرداخت و در پایان برایتان از یک مرض لاعلاج خواهم نوشت ، اپیدمی بی اختیاری ادرار و مدفوع که همه حداقل یک بار در زندگی به آن مبتلا بوده اییم ولی مشکل اینجاست که بسیاری از ما آنرا به خاطر نمی آوریم .
آری می توان آنقدر در تاریخ عقب رفت تا رسید به آنجا که انسانها دو دسته شدند :
عده ایی که تصمیم گرفتند هر جا دلشان خواست ادرار و مدفوع کنند و برای این کار هیچ حد و مرزی برای خودشان نگذارند .
در تاریخ مثال معروفش همان مرد اعرابی است که از دور دست ترین بیابانها به نزد رسول خدا آمد، در گوشه ایی از مجلس نشست و به سخنان او گوش داد ، هنگام رفتن اما چون تنگش گرفته بود ، همانجا در گوشه ایی که نشسته بود قضای حاجتش را کرد و رفت.
نقل است که آن مرد بزرگ ، بعد از پراکنده شدن جمعیت اخم نکرد ، عصبانی نشد ، فحش نداد با خنده و شوخی حواس نزدیکان را پرت کرد ، آستین ها را بالا زد و خودش تمیزکاری کرد.
آن مرد اعرابی البته بعدها وقتی نقل ماجرا را شنید برگشت و ایمان آورد و لابد گفت نه آن همه سخنان زیبا که برایم گفتی بلکه برای آن کاری که پس از رفتن من کردی کاری که کار برده گانی چون ماست ، به شما ایمان می آورم. همو که چندین سال بعد به خاطر پسرش بلال حبشی مشهور شد.
و عده ایی که تصمیم گرفتند در فضای پوشیده تری این عمل را انجام دهند و به تدریج این پوشیدگی و حجاب آنقدر گسترش یافت که رسید به ساختن اطاقکی مخصوص و حفر چاهی ویژه و حتی صدور فتاوای فقهی و اختراع روایات و قصه هایی که لابد خودتان خوانده یا شنیده ایید ، با کدام بهتر است وارد بشوی و با کدام خارج و مستحب است کدام دعا را بخوانی ...
می توان پی همان دو گروه اولیه را گرفت و رسید به عصر حاضر و نگاه کرد و دید که مردم کنونی از نوادگان کدام یکی از آن دو دیدگاهند ؛ آنان که وقتی تنگشان می گیرد هر جای خلوتی بیابند خودشان را خالی می کنند و آنانی که کار آنها را بی شرمی دانسته و ترجیح می دهند که بمیرند اما در خارج از مبال و توالت شخصی خانه ی خود شان خود را خالی نکنند!
از کی آبریزگاهها و دستشویی های عمومی اینهمه مهم شدند و تبدیل شدند به یکی از نشانه های تمدن و پیشرفت ؟
در کشور خودمان می دانیم که از قدیم الایام در کنار کاروانسراهای بین راه و در کنار اکثر مساجد و عبادتگاه ها معمولا محلی هم برای قضای حاجت و برآوردن طهارت و ساختن وضو اختصاص می یافته و این در حالیست که دستشویی یا توالت عمومی برای مردمان مخصوصن غربی تا همین یکی دو قرن پیش معنایی نداشته است و ادرار کردن در گوشه کنار روستاها و شهرها و طبیعت امری عادی و پذیرفته شده و عادی بوده و در نگاهی به تاریخ گسترش شهرها می بینیم مثلا لندن نشینان تا دو سه قرن پیش و قبل از اینکه ساخت فاضلاب شهری مهندسی شده و اصولی وارد فرهنگ بشری شوند داشتند کنار بوی گند رودخانه تیمز زندگی می کردند و آنرا را پذیرفته بودند و شکایتی نداشتند که به جای آب در ان ادرار و مدفوع جاری باشد و می گفتند که اتفاقا برای مزارع و دشت های اطراف شهرمان بسیار هم مطلوب و مغذی است ، خب ادرار و مدفوع خودشان بود .
اما وقتی غریبه ها وارد لندن شدند بوی تند ادرار ذهنشان را آشفت و گفتند برای نجات این شهر باید کاری کرد !
اینکه اولین غریبه ایی که به همین دلیل شهردار لندن شد که بود و کجایی بود اطلاعات ضد و نقیضی در دست است فقط همینقدر می دانیم که تازه از آنجا بود که لندنی ها فهمیدند شهرشان بو می دهد ، بوی گندی هم می دهد ، فقط خودشان متوجه نمی شدند و دانستند که باید مدتی بر خودشان سخت بگیرند ، مالیات بیشتری بپردازند تا هر بار که باران بارید خانه هاشان به گند کشیده نشود . ولی الان دیگر غربی ها هم یاد گرفته اند که در هر جای خلوت قضای حاجت نکنند ، و در شهرهایشان نیمه شب ها فقط بدمستهایی را ممکن است ببینی که ایستاده اند و دارند در کوشه ایی ادرار می کنند .
به قول بالزاک فقط یکی که از ما نباشد می تواند ما را به عیبمان آگاه کند.
و واقعیت این است که قسمتی از بشریت به قول مادر بزرگ هامان انگار چند هزار سال بدون شرم و حیا زندگی می کرده اند و فقط وقتی روش خود را تغیبر می داده اند آنهم نه به صورت کامل که جهانگردهایشان - به عنوان سفیران فرهنگی - به اقصی نقاط جهان سفر کرده و نکات خوب ومثبت ملل دیگر را به فرهنگ خودشان انتقال دهند .
به نظرم اولین بار مارکوپولو بود که تعجب کرده بود از اینکه در ایران و کلا شرق ادرار کننده ایی در فضای عمومی شهرها ندیده بود و برایش جای سوال و حیرت بسیار بوده که در این شهرها چرا چیزی مثل بوی ادرار شامه اش را نیازرده و مدتها طول کشیده تا راز مدرورات و مدفوعات مردمان شرق را کشف کند.
حالا هم واقعن نمی دانم شما ، برگزار کنندگان کمپین ، چگونه خواهید توانست از بی اختیاری ادرار خجالت برداری و شرم زدایی کنید در جامعه ایی که هنوز حتی از به زبان آوردن طبیعی ترین نیاز های انسانی خود شرم دارد و سرخ و سفید می شود وقتی سر کلاس مدرسه اجازه می گیرد یا وقتی در جمعی از او بادی خارج می شود ( بی اختیار یا با اختیار ، برای نتیجه ایی که بر جا می گذارد تفاوتی دارد ؟) و گاهی این بشر مآخوذ به حیا و خجالتی بعد از چنان فاجعه ایی !! حتی تاپایان عمر از هر چه جمع دوستانه است متنفر و فراری می شود؟
چون چند نفر به اوخندیده اند یا خدانکرده تمسخرش کرده اند . کسی نمی دانسته کار او بوده اما خودش که می دانسته و اگر نمی دانسته اند کار اوست پس چرا همه داشتند او را نگاه می کردند، چطور می خواهید به او بگویید که همه نگاهش نمی کرده اند و لازم نیست خجالت بکشد.
این سرخ و سفیداب شدن ها ، تندتند نفس کشیدنش ، هول شدن ها و تغیبر مسیر و لحن صحبتش را ، این ژنتیک شرقی اش را چه خواهید کرد ؟
جالب نیست ؟ ما حتی به محل ریزش ادرار و مدفوع خودمان می گویبم دستشویی خارجی ها از ما هم باحالترند می گویند توالت یعنی آرایش کردن سر و صورت و لب ها ، کاری که بانوان بیشتر می کنند
با این حساب چند قرن بعد ، احتمالن دستشویی ها اسمی والاتر خواهند یافت و مکان قابل احترام تری خواهند شد!
از کجا معلوم ، شاید خداوند متعال هم وقتی دید این شرم آدم و حوا درست شدنی نیست و آنها از فرشتگان و حضور ایشان خجالت می کشند و برای رفع یکی از طبیعی ترین حاجت ها و نیازهایشان که خودش در بدن شان تعبیه کرده می روند تا دور از دیدترین درختان و سایه سارترین نقاط باغ بزرگش ، پشت علف های شلوغ در هم تنیده و بوته های برگ پهن درشت ، سکونت در این سیاره را برایشان مقدر فرمود .
از کجا معلوم ؟
حالا اگر با اختیارهایش این است ، بی اختیارهایش چون است ؟
در بسیاری از افراد مسن و بعد از برخی موارد همچون زایمان ، سکته ، فشارهای استرسی و عصبی و ضعف عضلات مثانه و مجاری ادراری و ضعف اعصاب این عارضه دیده می شود در انهایی که مشروبات الکلی مستمر مصرف می کنند در انها که تحت استرس شدید هستند ابتدا موقتی است اما اگر توجه و درمان نشود ادامه می یابد و تبدیل به یک بیماری مزمن می شود که نیاز به توجهات و مراقبت های مهربانانه جدی دارد .
در خصوص بی اختیاری ادرار هم ویکی پدیای فارسی مطالب جامعی دارد هم همین جزوه کمپین .
اما نکته ایی باریکتر از مو اینجا هست .
هر چه بیشتر اختیارات انسان را از او بگیری وقتی آزادی هایش را سلب کنی وقتی اجازه ندهی انسان تمرین آزادی کند و با اراده خودش بیندیشد ، یادبگیرد ، تصمیم بگیرد ، انتخاب کند وقتی او را مجبور به پیروی از دستورات کنی ، هر چه بیشتر او را از استقلال و پرسشگری و اندیشیدن ارادی و آزادانه محروم نگهداری یعنی او را هل داده ایی به طرف یک زندگی غیر ارادی و این عادت کردن به زندگی تقلیدی وقتی با فشارهای اقتصادی و استرس های سیاسی جامعه تشدید شود و در نهایت فرد جایی برای پناه بردن نداشته باشد اراده اش ضعیف می شود و انگاه که به خواب برود حایش را می سپارد به افکار غیر ارادی ، اعمال غیر ارادی ، حرف زدن غیر ارادی ، ادرار و مدفوع غیر ارادی .
اراده و حرکات ارادی بدن از جمله دفع ادرار و مدفوع ، مستقیما به سیستم عصبی مرکزی و مرکز تصمیم گیری و برگزیدن مغز مربوطند و این اراده در تکرار و تمرین و ممارست می تواند قوی شود . شنیده اید می گویند فلانی اراده ایی پولادین دارد یعنی اراده اش قوی است ، اراده وقتی قوی می شود که فرد در زندگی اجتماعی فرصت بکارگیری اراده خویش را بیابد .
علاوه بر اینکه حکومت به نحو مستقیم در سلامتی مردمانش نقش دارد و میزان موفقیت یک حکومت را می توان با اندازه گیری شاخص هایی مثل امید به زندگی ، میزان طول عمر مردمان جامعه ، میزان ابتلا مردم به بیماری های گوناگون و درصد بهبودی مراجعان به مراکز بهداشتی و میزان بهره مندی شان از امکانات بهداشتی پزشکی و... سنجید حکومت به صورت غیر مستقیم هم در مرگ و زندگی شهروندانش نقش دارد ، حکومت می تواند با کم کردن از فشار ها و استرس ها و رنج معیشتی مردمان و دخالت دادنشان در حق تعیین سرنوشتشان ، و محدود نکردن فعالیت های سیاسی و اعتراضی به آنها فرصت دهد تا از اراده و قدرت برگزیدن خود استفاده کنند می تواند از فشار استرس و اضطراب رویشان بکاهد و با هر چه بیشتر شدن این فرصت ها کم کم مردمان چنان جامعه دارای اراده ایی قوی می شوند ، نمی توان از مردمان کشورهای دیکتاتوری زده ایی همچون کره شمالی و ... انتظار داشت همان تیزهوشی و اراده قوی در تغییر زندگی را داشته باشند که مردمان مثلا اروپای غربی دارند.
از طرف دیگر حکومت ج.ا.ا. به نحو دیگری هم دارد به گسترش بیماری ها همچون پارکینسون ، الزایمر و همین بی اختیاری ادراری یاری می رساند ، چگونه ؟
با فراری دادن مردم از دین و اعمال عبادی ، تجربه زیسته من می گوید افرادی که مستمرا در طول زندگی شان به عبادت خدا پرداخته اند و منظما به تسبیح و شکر خدا سرگرم بوده اند در سنین پیری دچار بیماری هایی که به سیستم عصبی مرکزی مربوطند نمی شوند یا درصد ابتلایشان بسیار کم و ناچیز است . یکی از عواملی که باعث می شود اراده انسان قوی شود و به قول معروف اعصاب قوی و محکمی داشته باشد و آستانه تحملش بالاتر رود ایمان و عبادت واقعی است ، معنویات و اعمال عبادی به خاطر نظمی و ترتیبی درونی که بر حیات و درون انسان وارد می کنند و او را از باری به هر جهت بودن ، از همینجوری بودن ، از بی اختیار ماندن ، از تقلید کورکورانه ، از تسلیم شدن بی قید و شرط مقابل فشارهای دنیوی و جسمانی و خدایان کوچک و بزرگ نجات می دهند اما متاسفانه این حکومت دارد به عمد یا غیر عمد کاری می کند که مردم به خانه ی امید و ایمان و امان خود بی اعتماد شده و از آن دوری کنند .
و
مساله مهم این است که در دین اصلی باید وجود ندارد .
هر چه هست دعوت است ، شایستگی ها و نیکی ها و نیز ستم ها و شرارت ها بدی ها و زشتی ها توضیح داده شده و انسان دعوت شده که بپذیرد یا نپذیرد هر کسی آزاد است به این جشن برود یا نرود ، انسان مالک سرنوشت و لحظات عمر خودش است ، دین اصلی ارادی است ، اختیاری است ، انتخابی و آزادی است ، بی اختیاری نیست
مشکل اینجاست که حکومت این نگاه به دین را قبول ندارد .
و
ما رفتارمان باید چگونه باشد با افرادمسن مخصوصا پدر و مادرهایی که به این بیماری دچار شده اند ؟
کافیست دوران نوزادی خودمان را بیاد بیاوریم .
آن هنگام که آنان با ناز و نوازش و اگر در جای شلوغ مثل میهمانی فامیلی بودیم با خوشحالی و صدای بلند می گفتند : مال بچه ی منه ! که مبادا ما خجالت زده شویم ، بدون حتی یک نگاه تهدید آمیز با خنده و خوشی قضیه خرابکاری ما را ماست مالی !! می کردند و چنان هنرمندانه مجلس گردانی می کردند که همه بعد از چند دقیقه یادشان می رفت که چطور داشتند خفه می شدند.
مادرهایمان هنگام تمیز کردن پی در پی ما آن وقت هایی که ما ، همه مان ، به بی اختیاری ادرار و مدفوع دچار بودیم ، ماسک نمی زدند .
چقدر بزرگ بودند ، هرگز خسته و عصبی نمی شدند و با عصبانیت نمی گفتند اگه باز خودتو خراب کنی می برمت خونه ی سالمندان !
می گفتند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
سانسور، میراثِ پلیدِ قابیل
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصّه غربتِ شرقی / محمّدرضا پریشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
در بزرگداشت عباس معروفی ، نویسنده ایی که قلم خود را نفروخت/ محمدرضا پریشی