یاران شهید و عیسای معید

محمدرضا پریشی

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید


صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

( حافظ)


و صبر در پیش می گرفتند ایرانیان قدیم تا این شب دراز، شهید شود و سپس سحرگاه بر بام می شده اند تا اولین طلوع نور خورشید شب شکن را با همدیگر جشن بگیرند در واقع آنچه جشن گرفته می شده فردای یلدا بوده نه خودِ شب یلدا و تولد نور و دراز شدن روزها و کوتاه تر شدن شب ها و آغاز فصل باروریِ گاهواره زمین را ایرانیان باستان ، جشن می گرفتند .


حتی اسم این شب هم معنای انتظار می دهد.


در زبان سریانی یلدات هممعنای ولادت و تولد در عربی است و در زبان آذری یول دا به معنای در راه است ،

‏اگر از اذری زبانان انگاه که منتظر مسافرشان هستند بپرسی مسافرتان کجاست ؟ خواهند گفت یُلدا ، یعنی در راه است و امیدوارند بزودی برسد .

‏و راه همیشه استعاره ایی از چشمانِ منتظران بوده است .

غربی ها این معنای اسرار آمیز را از اهالی شرق گرفتند و با پیوند زدن آن به روز تولد حضرت مسیح آشکاره اش نموده و از آن "نوئل" را ساختند و کارناوال های شادی براه انداختند .


به راستی زمینی ها از کی شب یلدا را به انتظار پیوند زده بودند ؟

از هزار و یک شب آیا ؟

یا از زمان خونخواری های ضحاک ماربردوش ؟

یا از زمان جمشید و اسطوره ی پدرانگی آسمانزاده ی نخستین ؟


یا از همان وقتی که پس از قرن ها تاریکی و بی خبری، به ناگاه خبری در میان ستمدیده گان پیچید که سالها پیش در سرزمین فارس پیری جهان دیده ، این ایّام را پیشگویی کرده بوده که اگر ستاره ی فلان و سیاره بهمان در تقابل باشند و بهمان ستاره همراستای خورشید باشد و ...

آنگاه در سرزمین زیتون و شراب ، در کناره های کوه مقدس و معبد سلیمان، مولودی از مادر چشم بر جهان تاریک مان خواهد گشود که بر تیرگی هایمان نور پایان خواهد تاباند ،

‏برایمان از مزامیر مقدس سرودهای نو خواهد خواند ،

‏خدا را به بزرگی یاد خواهد نمود و مخلوقاتش را به سمت خوشبختی رهنمون خواهد بود ،

و حالا پس از قرن ها چه قرائنِ مسعودی ،

ستارگان چه سعیدانه بر بخت خویش منطبق شده بودند ، متعالی و سرِ وقت ...

‏سه مرد از سرزمین پارس ، از یاران اَشوزردشت ، اسبان را زین کردند ، قباها بر دوش انداخته خود را به به سرزمین موعود رساندند ، آخر اهالی سرزمین فارس از قدیم الایام به خبرگی در سوارکاری معروف بودند ، ثانیه ها را می تاختند و ساعت ها را خلاصه می کردند :

آی مومنان

بگوش باشید

به هوش باشید

امشب مسح شده ی خداوند به دنیا خواهد آمد


- آه ای ناصری جوانبخت ! تو دیگر برای چه

به این دنیای پیرِ یهودا پرور می آیی ؟

که تا در یادها بماند ،

که خدایمان

با اشک دیدگان فرشتگان مقرب

وضو ساخت

و با دستهای بزرگ و برآمده اش

تا بر سر آن طفل ِ لطیف

مسحی کشد از سر یاری


و تا بر خاطره ها حک شود

که مسیح ناصری

کسوف جهان تاریک ما را

پایان می خواست

و به پایان یلدای مستمرِ قرون ایمان داشت

مردی که خورشیدی از سر مهر می خواست افزودن

به ابتدای روز میعاد

.

و هنوز با همه دردم امید ِ درمانست

که آخری بوَد آخر شبان یلدا را

(سعدی)