منو ببخش

چشم های ابی رنگش وحشت زده بودند.

+اما...تو.....تو.....عاشقش بودی!!

لبخند زد،لبخند دلسوزانه اش همان لبخند همیشگی بود اما در چشم های نارنجی اش هیچ اثری از آن مهربانی و عشق نبود.

‌-مگه عشق همینقدر کشکیه که یکیو ول کنی و بری سراغ یکی دیگه؟رز،عزیزم،عشق چیزی نیست که بشه با بقیه تقسیمش کرد.

لبخندش آرام از روی صورتش محو شد.

-حتی،مخصوصا با بهترین دوستت،خواهرت،کسی که بیشتر از چشم هات بهش اعتماد داری.

اه کشید،انگار روحش هم از بدنش خارج می شد.

-بهش گفتم،گفتم اول اونو میکشم بعد تو و بعد هم خودمو.

با هر کلمه نزدیک تر میشد،حالا نفس سردش صورت رنگ پریده ی دخترک را آزار میداد.خنجری را از جیب چپ شلوار جینش بیرون کشید،خنجر دسته ی نقره داشت که رویش مار حکاکی شده بود.آن را محکم در دستش فشرد و درون قلب دخترک فرو کرد.میتوانست خون گرم را روی پوستش احساس کند.اشک هایش از روی گونه هایش می گذشتند و خون ها را میشستند،دست خون آلودش را روی صورتش کشید.

-نه،مقصر من نیستم،نه،بهش گفته بودم گفتم که نباید اونو انتخاب کنه.بهش گفتم که اشتباه میکنه اما گوش نداد. مقصر من نیستم. تقصیر من نیست،درسته رز؟درسته؟میدونی که تقصیر من نیست.رز ،منو میبخشی؟

خنجر را بیرون کشید و روی دو زانویش نشست و به انعکاس خودش روی دسته ی خونی خنجر خیره شد.

-رز،میتونی منو ببخشی؟منو ببخش،متاسفم واقعا متاسفم.رز،من....من متاسفم.