DON'T LOOK AT ME!

با چهره ای ترسیده گفت...

+من بهشون گفته بودم آقا! گفته بودم بهم کاری نداشته باشن. اونا،... اونا... داشتن منو با نگاهشون میکشتن! داشتم خفه میشدم و باید از خودم دفاع میکردم.

_چرا از نگاهشون میترسیدی؟

+داشتن با نگاهشون منو تحلیل میکردن؛ تجزیه ام میکردن! به قطعات ریز تقسیمم میکردن و منو بررسی میکردن! اول یه بخش بودم. بعد دوتا، بعد سه، بعد، بعد... بعد هزار تا، صدهزارتا...

داشت داد میزد. خیلی خیلی ترسیده بود.

+و... و... میلیارد ها قسمتِ ریز! سلول به سلول، ملوکول به ملوکول، اتم به اتم!

_باشه... باشه... فهمیدم. خب، حالا چی باعث شد بکشیشون؟

+خب... توی یه جمع بودیم که پسر داییم، ریک پیشنهاد داد هممون با تفنگِ شکاریش به یه هدف شلیک کنیم. هدفو رو دیوار مشید و نوبتی تفنگو به هممون داد و آموزشِ کوچیکی قبلش داد. و نفرِ قبل از من، دختر عموی لوسم شلیک کرد و زبونشو به من دراز کرد. گفت که با شناختی که من از تو دارم امکان نداره از من شلیک کنی.

_خب؟

+توجه کن آقا! با شناختی که من از تو دارم جمله ی ترسناکیه! یعنی به قدری آنالیزت کردم که اینو میگم. و فک میکنی بقیه چی گفتن؟ اونا گفتن آره! با چیزی که ماهم ازش دیدیم شلیکش خوب نیست! خب، اونا اشتباه میکردن ولی، ولی این یعنی تمام چیزی که فک میکردم و ازش میترسیدم، واقعی بود! واقعی بوده آقا!

_و این دلیل موجهیه برای کشتنشون؟

+آقا! اونا هرروز منو میکشتن! و من اول به عمه‌ام که بیشتر از همه راجع بهم حرف میزد شلیک کردم و... و بعدش فهمیدم الان مرکز توجهم. اونوقت تا مرزِ سکته رفتم ولی... آقا نباید میزاشتم کسی بهم توجه کنه! خودتم میدونی چرا خودمو زود تسلیم کردم. چون نمیخواستم مستندی راجع به من صحبت کنه یا کسی دنبالم بگرده. الانم شرطم برای اعتراف همین بود که تو تلویزیون اسمی ازم برده نشه.

دلیلِ او برای پلیس بسیار ناموجه بود اما آنها هرگز اسمی از لیام بیکر نبردند از او، به عنوانِ قاتلِ خجالتی نام برده شد.