بازگشت غرور آفرین

همراهان گرامی ویرگولی

درود و سلام

بدینوسیله بازگشت شکوهمند و گرانمایه خودمان را به ، تبریک و تهنیت عرض و طول کرده و به حضور شما امت همیشه در صحنه و غیور ویرگول می‌رسانم که اینجانب که بنده باشم پس از یک دوره دراز مدت 7 ماهه بازگشتم و به مانند مارکو از سفر برای شما اندوخته و تجربیات نو و جدید آورده‌ام که باشد به وقتش میانتان تُخس خواهم کرد، گفتیم این اولش را مقداری اداری و رسمی طور شروع کنیم تا یخ بینمان آب شده و کم کم با هم گرم بگیریم.

اگر چه انتظار می‌رفت شما گرامیان مراسمی درخور بنده راه انداخته، کاروان کاروان شتر و گله گله گوسفند و گاو قربانی کنید، بر ساز و دهل بکوبید و رقص و پایکوبی را تا آنجا ادامه دهید که از حال رفته و مجبور شویم برایتان آمبولانس سفارش دهیم و اینها ولی از آنجا که می‌دانیم شعور شما به شور شما می‌چربد و به سبب از میان رفتن 50 تن از هموطنان و عزیزان در معدن طبس داغدار و بی قرار و ناراحت هستید پس این مهم را بر شما می‌بخشیم، باشد که پروردگار هم دیگر گناهان شما را که ندانسته انجام دادید مورد بخشش قرار دهد.
یتیم، بیوه، بی فرزند، بی دایی، بی عمو، بی دوست، بی رفیق و چیزهای دیگر شدن را خدمت خانواده محترم معدنچیان و گروهی از مردم که از وطن و مام آن بویی بُرده‌اند تسلیت عرض می‌کنم.

در این زمان که نبوده‌ام یا بهتر بگویم شما در زندگی فرمند ما نبوده‌اید اتفاقات بسیار بر من افتاد و مستولی گشت یا بهتر بگویم زندگی مبارک ما به آنها اجازه عرض اندام داد که آنچه بر ما رفته را از سر تا پا را بصورت خلاصه و آن طوری که خیلی حوصله‌تان سر نرود و فکر بستن پنجره و رفتن به مطلبی دیگر را نکنید برایتان شرح خواهم داد.
سرم بسیار خلوت‌تر شده و موهای که هر روز کوچ رفتن را به ماندن و جنگیدن ترجیح می‌دهند بیشتر و بیشتر شده‌اند، با شتاب هر چه بیشتر رو به طاسی، کچلی یا هر آن چه در انتظارم هست پیش می‌روم(فکر کردید شرح سر تا پا شوخی‌ست؟ ما با کسی از این شوخی‌ها نداریم). به دلیل پشت میزنشینی و کارهای یک لنگه پا مقداری وزن‌مان رو به افزایش گرویده که خوب اگر از حدش بیشتر گذر کند و از آنجا که رو به کچل شدن هم می‌رویم ترکیب بسیار دهشتناکی رقم خواهد خورد و این را دوست نمی‌داریم و از این روی در برنامه خودمان مقدار شکر افزوده و فرآورده‌های مزخرف دارای نگهدارنده و خوردنیجات فقط شکم پُر کن را کم کردیم تا بلکه بدنمان هم همتی نموده، خجل شده و رو به کاهش وزن برود. از شکم و خط الراس ناف تا زانوهای ما به شما هیچ ربط و دخلی ندارد پس با ذکر نقطه‌ای این بحث را همین جا بسته به پاراگراف بعدی می‌رویم.

از حال پای ما هم اگر جویا شوید مانند خیل دیگر از مردم از ایستادن‌های بی مورد در صف‌های غیر ضروری رنجور بوده و میل به واریس و دیگر امراض دارند، البته دور از جانشان و در مورد روح و روانمان، اگر چه همیشه در پستو مقداری نور امید ذخیره روز مبادا داریم ولی از 1401 به این ور بعید و دور است که دیگر کاملا التیام یابد و همیشه یک جایی از آن لنگ است و احتمال می‌دهم که تا پایان مجبور باشیم با همان ذخیره اندرونی سر کنیم و این دیگر مشکل خودمان است...

نمی‌دانم عکاسش کیست ولی ظاهرا دل پر غ
نمی‌دانم عکاسش کیست ولی ظاهرا دل پر غ

این مدت که نبودیم چیزهای بسیاری دشت کرده و فهمیدیم، شاید فکر کنید اولی‌اش جای خالی ویرگول بود ولی حتی آخری آنها هم نیست! اتفاقا نفس راحت و فکر بازتری نسبت به پیش کسب کردیم و دیدیم دنیا در نبود برخی موجودات چقدر جای بهتر و دنج‌تری است و بَه، به این همه صفا و عشق. البته که در این بین نبود حضور معدود افرادی که از نظر بنده عالیجناب(و نه حقیر!) سرشان به تنشان می‌ارزد مقداری آزارمان می‌داد که خوب مسائل ساده راه حل ساده دارند اگر نپیچینیمشان(به کوری چشم فرهنگستان).

بله عرض می‌کردیم ذخایر معنوی به صورت کرور کرور بدست آوردیم که شما حتی در خوابتان هم ندید و نمی‌بینید و نخواهید دید و سالها راهب و مانک شائولین بودن هم دردی از شما دوا نخواهد کرد منتهی نمی‌شود آنچه در 7 ماه آزگار به آن رسیدیم را در یک مطلب به دید شما برسانیم چون ممکن است هنگ کرده و ما هم که طاقت هنگی‌یت(به کوری چشم دیگر فرهنگستان و آنکه خودش می‌داند) شما را نداریم.

اگر چه بد نیست نکته‌ای را در همین پایان بگویم، این دوری آنقدر به ما چسبیده که بدمان نمی‌آید یک دوری دیگر را رقم بزنیم و ببینیم ناپیدایی پشت ناپیدایی چه حالی دارد، هر آنچه هم که مهم بود در پاراگراف دوم گفته شد و دیگر سرتان را درد نمی‌آورم و همینجا بحث را می‌بندم.