هنداونه فروشی که گاهی مینویسد / مانند خیلی چیزهای دیگر در این مملکت تعطیل شد.
پول
سال 94 و 95 بود، دوستان بسیاری داشتم که همچنان هم دارم منتهی آن زمان فاصله من تا آنها نهایتا با 24 ساعت اتوبوس نشینی از میان میرفت و حالا برای دیدن هر کدامشان باید دم درب این سفارت و آن سفارت مانند مترسک سر جالیز بایستیم تا کشور مقصد کِی حال کند و خوشش بیاید و من را برای ورود به کشورش قابل بداند، بلیط بگیرم، چمدان ببندم، بروم آنجا و ببینمشان و خانه نو را هم که نمیشود دست خالی رفت، میشود؟ پس باید کادوی مناسبی هم خریداری کنم و حال اینکه هیچکدام اینها شدنی نیست، دلیلش هم کاملا مشخص است.
پول.
میگفتم سال 94 و 95 بود که یکی از این دوستان جفت پایش را وارد یک کفش نمود که بیا باهم برویم طلای شکسته بخریم، چقدر مایه داری؟
من مقداری پول داشتم که با آن زده بودم به دل کشاورزی و مقداری هم ذخیره روز مبادا، شوربختانه عقل اقتصادی من آن زمان هنوز قوام نیامده بود پس از این بخش متن به بعد بدنبال سخن نغزی از سمت من نباشید و بیشتر مرا آینه عبرت قرار دهید. فکرهای عجیب و غریبی داشتم، اینکه روزگاری کشاورز نمونه سال میشوم، بزرگترین کدو تنبل ایران را به بار مینشانم، با کدو تنبل عکس دوتایی میگیریم و به این کشور و آن کشور جهت انتقال تجربیات کشاورزی دعوت میشوم و خیلیهایش را هم به سبب گرفتاری سر زمین و کارهای عقب افتاده رد میکنم چون حتی فرصت ندارم سرم را بخارانم!
به او گفتم: طلا دیگر چیست؟! (کنایهای طور، نه اینکه واقعا نمیدانستم) نون توی بادمجان، پیاز و سیب زمینی است!
هزار و یک دلیل به میان آورد، اینکه نمودارهای فلان چیزها را در فلان سالها را دیده و به دقت بررسی نموده و بعد اینطور میشود یا اگر اون طور بشود که دیگر معرکهست و با کله به میان کوزه عسل رفتهایم و خلاصه دردسرتان ندهم، اصل حرفش یک چیز بود، اگر امروز به هر زور و ضربی طلای شکسته بخری، تبدیلش کنی به طلای آب شده و در دوره زمانی مشخص مقدارش را به یک کیلوگرم برسانی زودتر از آنچه فکرش را کنی پولت پول خواهد زایید، ببین اگر روزی طلا گرمی 1,000تومان، فقط 1,000تومان گران بشود ما بدون کار و رنج طاقت فرسا 1,000,000تومان افزایش سرمایه داشتهایم(ارزش پول ثابت میماند یا...).
صغری کبری میچید و آی نمیدانم آدام اسمیت این را گفته و گروهی دیگر از بستگان و نابستگانش آنرا گفتند، تحلیل نمودار، جدولها روی دایره میریخت و خودش را تکه و پاره مینمود تا بلکه من به طلا ایمان بیاورم.
اما من، من همینطور که سر تکان میدادم در دل میگفتم:
این بخت برگشته ساده را باش! پسفردا که مریضی آمد سراغت و یقهات را گرفت طلا چه دردی از تو دوا میکند؟ جهت رفع آنفولانزا طلا میخوری یا پیاز؟ البته دلیل اصلی وارد نشدنم به اینگونه بازارهای دلال پسند این بود که من از ته دل علاقمند به امورات کشاورزی و اینجور مقولات بودم و دلکندن از اینها برایم بسی دشوار بود، از کارم لذت میبردم، منتهی لذت هرگز کافی نیست، آنهم برای کارهایی که ابر و باد و مه و خورشید و اینها هر کدام سازشان ناکوک شود میتوانند کلاهت را به پس معرکه بفرستند.
جزئیات زیاد دارد ولی حدس میزنم شما هم مانند من این روزها بی حوصله باشید، پس بگذریم...
چند سالی نگذشته بود که قحطی و خشکسالی در آن منطقه لنگر انداخته و مشغول کنگر خوردن شد، یعنی انگار کسی در آن حوالی به ابرها گفته باشد بالای چشمتان اَبروست و آنها هم بهشان برخورده و قهر کرده باشند. آسمان صاف و خورشیدی که لحظهای از تابیدن غافل نمیشد، بازدهی زمینها به شدت پایین آمد و افت محصول منجر به افت سرمایه شد و در نهایت این افت به ضرر و ورشکستگی ما انجامید.
همان دوست ما که صحبتش شد هفت سالی میشود که در کانادا سکنی گزیده و گاها باهم گپ و گفت بسیار کوتاهی داریم. امروز داشتم تخم مرغ میخریدم و فروشنده به رفیقش میگفت طلا در همین دو روز 150,000تومان گران شده، یک لحظه یاد دوست خودمان و حساب و کتابش افتادم، به حساب او یعنی اگر من امروز 1000گرم طلا را داشتم در همین دو روز 150,000,000 میلیون تومان رویش رفته بود!؟ یا از ارزش پول کم نشده بود یا هر اسم و چیزی که شما قبولش دارید؟! یک لحظه جا خوردم، ماشین حساب را از جلوی فروشنده برداشتم و عدد را زدم و ضرب را نیز هم و در جای درستش قرار دادم و میخکوب شدم.
فروشنده همینطور که ماشین حساب را به سمت خودش میچرخاند گفت:
پس طلا داری! بذار ببینم، اووووو حاجی وضعت خوبه! دست ما رو هم بگیر...
انگار سطل آب یخ رویم ریخته باشند و با قیافه شبیه گربهای که دو ساعت زیر باران مانده خیلی آرام، دمق و با احتیاط کارت را به طرفش گرفتم، 50,000 هزار تومان بابت 10 تخم مرغ کشید و کارت و رسیدش را داد دستم.
پیامک وارد شده به گوشی را نگاه کردم:
برداشت مبلغ 500,000 خرید کالا از
مانده: 807,820
این تشویق یا توصیه من به جهت سرمایه داری/گذاری/برداری و کارهای دلالی و اینچنینی نیست، اما بشدت شما را در این امر تشویق به آیندهنگری و عافیت طلبی مینمایم، پول چیز بسیار مهمیست و نقش بسیار سازنده و بسزایی در زندگی ما داشته و دارد، خصوصا وقتی بدست آدم درستش بیوفتد این سازندگی ناگزیر خواهد بود. ولی زمانی ارزش پول یا نقدینگی بیشتر میشود که در مملکتی زندگی کنید که تک تک اجزایش روی هوا هستند، همه چیز بسیار پرشتاب و سریع و پیش از آنکه به خودتان بیایید دگرگون میشود و آنجاست که اگر گذشته را بدون نقشه راه طی کرده باشید به بن بست میخورید و به احتمال بسیار زیاد قافیه را میبازید.
دم زدن از رنج کار و صنعت در مملکتی که همه چیز آن تا بن دندان به صورت سرمایه داری اداره میشود جوک بی مزه و لوسیست که دیر یا زود با خنده یا گریه به آن خواهید خندید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
شکوفه فرهنگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بعـدی.... بعدی.. بعـــدی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک اختلاس دبش