هنداونه فروشی که گاهی مینویسد / مانند خیلی چیزهای دیگر در این مملکت تعطیل شد.
کرکرهاش را میکشیم
گوش شیطان و مسئولین دلسوز مملکتی کَر با تمام گرانیها، رنجها و مشقات و سنگ اندازی گروهی معلوم الحال و به چشمی کور همه دلالان و رانتخواران نامحترم ما دیروز رفتیم و مقداری ترهبار تهیه کردیم، چون شمار اقلام زیاد و حجمشان کم بود چندان توجه نکردیم ولی هر چه که به خانه نزدیکتر میشدیم میدیدم ای بابا.. دستهایمان اصلا احساس خستگی ندارند، بعد به حجم خریداری شده نگاهی انداختیم و زیر لب گفتیم: یک جای کار میلنگد... چطور این یازده عدد گوجه، چهار دانه فلفل دلمه، چهار دونه فلفل سبز تند(به معنای واقعی کلمه چار دونه)، یک عدد گُل کلم، مقداری هویج و یک دسته شوید و اسفناج شد انقدر تومان...
اینهایی که گفتیم را همینطور که روی پیشخوان میگذاشتم دیگر دل محکم شدیم که حتما اشتباهی شده، شاید اقلام ما با دیگری جابجا شده و شاید فروشنده زمان وزنکشی اشتباه کرده یا اینکه توی راه کیسه سوراخ بوده و دانه دانه قل خوردند و روی زمین ریختند و خلاصه هر چه که هست هیچ رقمه این مایهتاج با آن مبلغ نخوانده و نمیتواند درست باشد، توی همین فکر و خیال بودیم که یادمان افتاد بنده خدا فروشنده بابت تمام اقلام به ما برگ رسید داده، گشتیم و پیدایش کردیم و شروع کردیم از بالا به پایین خواندن، به گوجه که رسیدیم فهمیدیم بخشی از مشکل از کجا آب میخورد، گوجه را پای ما 45,000تومان حساب کرده بود! خوب شد رسیدش موجودست و فردا میشود پیگیری مقتضی نمود، آمدیم پایینتر و رسیدیم به فلفل دلمه، جل الخالق! بی نیاز از ژیلت شدیم، 70,000تومان! مگر میشود؟! گوجه را دفعه پیش 14,000تومان و دلمه را 20,000تومان گرفتیم... ولی خوب شد که رسید داریم، مدرکیست مستدل و مو لای درزش نمیرود.
فردا شد و رفتیم دنبال کار نیمه تمام دیروز، شلوغ، جای سوزن انداختن نبود، مردمان تند و تند برخی اقلام را جمع میکردند و هر کسی تلاش داشت تا خوبهایش را سوا کند، مقداری منتظر شدم تا خلوت شود، گفتیم خوبیت ندارد جلوی جمع به رویش بیاوریم... مدتی گذشت و دیدیم نخیر، اینجا خلوت بشو نیست، خواستم جلو بروم که خانمی نایلون گوجه را روی ترازو گذاشت، 2کیلو و خردهای بود، فروشنده دکمه ترازو را فشرد و چند بینگ بینگ کرد و ایشان گفتند: قابل نداره، 144,000تومان!
خانم و فروشنده روی دور صحبت افتادند، خانم در حالی که سپاس بسیار به سمت فروشنده ارسال مینمود اذعان کرد که همین گوجه را 350متر پایینتر دارند میفروشند کیلویی 80,000تومان و خدا خیرت بدهد که منصفی.
بله قیمت گوجه روز پیش که 45,000تومان بود امروز به 60,000تومان رسیده بود! مقداری دست و پایم را جمع و جور کردم و به سمت مغازهای که آن خانم گفته بود راه افتادم، درست میگفت، اینجا گوجه 80 و فلفل دلمه 95هزار تومان به فروش میرسد و البته مردمانی هم در این مغازه و البته نه به شلوغی آن اولی که پاتوق ما میباشد سرگرم سوا نمودن اجناس هستند.
پس تا اینجا نتیجه گرفتیم که میشود مملکت لشکری وزیر، وکیل و مسئول و معاون و... داشته باشد ولی جملگی اینها از ثابت نگه داشتن قیمت گوجهفرنگی باز بمانند، در واقع میتوان گفت:
گوجهفرنگی 1 - مسئولین مملکتی 0
گفتیم حالا که مشخص شد ایراد نه از سمت خریدار بوده و نه از سمت فروشنده دیگر برویم خانه و گوجهها را دستهبندی کنیم و برنامه هفتگی و ماهانه برای تناولشان بچینیم چون شاید با این اوصاف حالا حالاها رنگ گوجه را نبینیم، سپس بیاییم اینجا و این تجربه ملموس را با شما اهالی ویرگول درمیان بگذاریم تا آنهایی که در کوچه احمدی نژاد اینها زیست نمیکنند و دسترسی به قیمتهای معقول آن کوچه را ندارند اگر جایی گوجه به قیمت مناسب دیدند تهیه کنند(بالاخره دوستی در چنین روزهای سختی بدرد میخورد والا در شادی که همه هستند)، ولی شوربختانه همین که کلید را به قفل درب انداخته ننداخته بودیم برق قطع شد.
یادمان افتاد از چند روز پیش میگفتند در مملکت چهار فصلمان با وجود اینکه خورشید در بیشتر نقاطش همیشه میتابد و یک سرش دریاچهست و تهش به دریا و اقیانوس مواج ختم میشود و بادهای موسمی و غیرموسمی هم همیشه در حال وزش هستند قرارست برق را روزانه چندین ساعت قطع کنند و برایش اسم هم گذاشتهاند "خاموشی".
واقعا از کسانی که نمیتوانند مچ گوجهفرنگی را بخوابانند انتظار حل مشکلات دیگر را دارید!؟ زهی خیال باطل، هر وقت آمدن بهار توأمان شد با آمدن خیار و خربزه این اتفاق نیز خواهد افتاد و مشکلات مملکتی سر و سامان خواهند گرفت، اگر چه بیشتر بنظر میرسد که اینها خودشان اصل مشکل باشند تا راه حل آن.
خلاصه در مدتی که برق قطع بود، آب هم نبود، موبایل آنتن نداشت و اینترنت هم نبود و خلاصه هیچ چیزی نبود که کورسوی امیدی باشد و ما برای نخستین بار احساس کردیم که حتی نمیدانیم آینده نامعلوممان در کدام سمت واقع شده که بیاییم و به آن زل بزنیم! پس حداقل تا زمانی که جهت آینده نامعلوممان را بیابیم و بتوانیم به آن زُل بزنیم شما را بدرود میگوییم و فعلا کرکره اینجا را پایین میکشیم، از آشنایی با شما خوشوقت شدم/
مطلبی دیگر از این انتشارات
شکستن شاخ غول
مطلبی دیگر از این انتشارات
کِتِرگاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
نوشابه خواهر باربُد